كشاورزي-ارزيابي اثرا توسعه صنعتي بر محيط زيست
فهرست مطالب:
مقدمه
فصل اول-نقش صنايع در رويكردهاي زيست محيطي
1-1- تاريخچه فعاليت صنعتي درايران....13
2-1- توسعه صنعتي و محيط زيست ..............15
3-1- نماي عمومي فرايند توليد در واحدهاي صنعتي ......
4-1- روشهاي جلوگيري از آلودگي ...............16
5-1- وضعيت صنايع كشور از ديدگاه نوع صنعت و تعداد كاركنان.............
6-1- فعاليت هاي زيست محيطي بخش صنعت و معدن ....
1-6-1- ساختارهاي حمايتي و هدايتي..........22
1-1-6-1- اقدامات زيست محيطي در سطح ستادي ......23
2-1-6-1- اقدامات زيست محيطي در شهرك هاي صنعتي.............23
3-1-6-1- اقدامات زيست محيطي طرح تحقيقات صنعتي – اموزشي اطلاع رساني وزارت صنايع ومعادن...........24
2-6-1- فعاليت هاي مهندسي مبتني بر كنترل آلودگي ................25
3-6-1- فعاليهاي مبتني بر پايش و پيشگيري از آلودگي ...............25
1-3-6-1- ارزيابي اثرات توسعه ..............27
2-3-6-1- سيستم مديريت زيست محيطي ..............28
3-3-6-1- بهره وري سبز ........29
4-3-6-1- توليد پاكتر .............29
5-3-6-1- بازيافت مواد .......30
6-3-6-1- مميزي محيط زيست ..............30
4-6-1- فعاليتهاي مبتني بر توليد محصولات سازگار با محيط زيست ..............30
1-4- 6-1- زمينه سازي جهت كنترل آلودگي خودروهاي توليد داخل .31
2-4-6-1- حذف و جايگزيني مواد مخرب لايه ازن ........32
فصل دوم – راهبردهاي زيست محيطي در صنعت ....33
1-2- ناديده گرفتن مشكل ......34
2-2- رقيق كردن....34
3-2- كنترل آلودگي در انتهاي خط .............34
4-2- پيشگيري از آلودگي .......38
5-2- شيوه هاي اصلي راهبرد توليد پاكتر ....39
6-2- ويژگي هاي رويكرد توليد پاكتر ..........40
1-6-2-تنوع و گستردگي .........40
2-6-2- حفاظت محيط زيست .41
3-6-2- سادگي ....41
4-6-2- خلاقيت و نوآوري ......42
5-6-2- مقبوليت 42
6-6-2- بازدهي اقتصادي ......43
7-2- مقايسه رويكرد كنترل آلودگي در انتهاي خط و توليد پاكتر ....44
8-2- توليد پاكتر و توسعه پايدار ............47
-2- دلايل سرمايه گذاري در توليد پاكتر ..48
10-2- سياست ها و اهرم هاي مورد استفاده براي هدايت صنايع به سمت توليد پاكتر .....49
11-2- موانع و مشكلات اجرايي نمودن استراتژي هاي توليد پاكتر ..50
1-11-2- موانع ناشي از فقدان درك صحيح ..50
2-11-2- موانع ساختاري .........50
3-11-2- موانع مربوط به كمبو الاعات .....50
4-11-2- موانع فني ..............50
5-11-2- موانع اقتصادي ........50
فصل سوم –نگاهي اجمالي به محيط زيست ...............51
تاريخچه سازمان حفاظت محيط زيست ......52
هدف...53
وظايف اساسي سازمان ..........55
تشكيلات سازمان .55
1-3- دفاتر مستقل................55
1-1-3- دفتر حوزه رياست و دبيرخانه شورايعالي محيط زيست .......55
2-1-3- اداره كل روابط عمومي و امور بين الملل......55
3-1-3- اداره كل نظارت و بررسي ...........56
4-1-3-حراست .56
5-1-3- ادارات كل استان ها56
2-3- معاونت آموزش و پرورش و برنامه ريزي ........56
3-3- دفتر آموزش زيست محيطي .......56
4-3- دفتر طرح و برنامه و اطلاع رساني .57
5-3- دفتر مشاركت هاي مردمي .........57
6-3- معاونت محيط زيست انساني......57
1-6-3- دفتر ارزيابي زيست محيطي .......59
2-6-3- دفتر بررسي آلودگي هوا ............59
3-6-3- دفتر بررسي آلودگي آب و خاك .59
4-6-3- دفتر امور آزمايشگاه ها ..........59
7-3- معاونت محيط زيست طبيعي و تنوع زيستي .59
1-7-3- دفتر زيستگاه ها و امور مناطق ..61
2-7-3- دفتر امور حيات وحش و آبزيان.62
-7-3- دفتر موزه تاريخ طبيعي ..........64
4-7-3- دفتر محيط زيست دريايي .......64
5-7-3-معاونت پشتيباني و امور مجلس................64
فصل چهارم-دستورالعمل اجرايي عملي توليد پاكتر ....66
1-4- فاز اول –برنامه ريزي و سازماندهي ..67
1-1-4- كسب توافق مديريت واحد .........67
-1-4- تشكيل تيم پروژه .....68
3-1-4- توسعه سياست ها ، اقدامات و اهداف زيست محيطي ..69
4-1-4- برنامه ريزي و ارزيابي توليد پاكتر .69
-4- فاز دوم – پيش ارزيابي ..69
1-2-4- توصيف شركت و نمودارهاي جرياني .............70
2-2-4- بازرسي عيني و دقيق .71
3-2-4- انتخاب نقاط تمركز .72
3-4- فاز سوم – ارزيابي.......72
1-3-4- جمع آوري اطلاعات كمي .........73
2-3-4- موازنه مواد...........74
3-3-4- شناسايي گزينه هاي توليد پاكتر ..............74
4-3-4- ثبت و مرتب سازي گزينه ها ..75
4-4- فاز چهارم – بررسي و مطالعات امكان سنجي .76
1-4-4- امكان سنجي اوليه ..76
2-4-4- امكان سنجي فني .77
3-4-4- امكان سنجي اقتصادي ............78
4-4—4- امكان سنجي زيست محيطي ..78
-4-4- ملاحظات مراحل ارزيابي ..........80
6-4-4- انتخاب گزينه ها براي اجراي نهايي ..............80
-4- فاز پنجم – اجرا و استمرار ..............80
1-5-4-آماده سازي يك برنامه اجرايي.....80
2-5-4- اجراي گزينه هاي منتخب ..........80
فهرست منابع ......81
مقدمه:
امروزه مباحث تخصصي و كاربردي در حوزه صنعت از وسعت شايان توجهي برخوردار است و با توجه به وجود رويه هاي مختلف در عملكرد عوامل مرتبط با امور محيط زيست انساني، برقراري ارتباط و استفاده از تجربيات مثبت گروه هاي داوطلب ايجاد وحدت رويه بين واحدهاي استفاده كننده از خدمات زيست محيطي و بالاخره شناخت فراگير و سهل الوصول شركتهاي مشاور طراح و سازنده تجهيزات و تاسيسات مربوطه داراي اولويت مهمي مي باشد. خوشبختانه دسترسي به شبكه هاي جهاني اطلاعات، دستيابي به بخشي از موارد فوق را تسهيل نموده وليكن با نگاهي واقع بينانة فقر اطلاعاتي غير قابل انكاري در حوزه محيط زيست صنعتي كشور مشهود است كه انجام اقدامات موثر و ضربتي را توجيه پذير و الزامي مي نمايد.
تحول در راهبردهاي حفاظت محيط زيست، حاكي از تحول رو به تكامل رويكردهاي زيست محيطي مي باشد كه در رابطه با بسط مفهوم توسعه قرار مي گيرند. در چند دهه اخير، تحول هاي مختلف صنعتي عبارت بوده اند از ناديده گرفتن مشكل، رقيق كردن(Dilution) ، كنترل آلودگي در انتهاي خط(End-of-pipe) ، بازيافت، استفاده مجدد و پيشگيري از آلودگي (Pollution Prevention)كه هر يك از اين رويكردها در دوره زماني خاصي مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به روند رو به رشد صنايع و فراگير شدن آلودگي ناشي از آنها، اخيراً توجه به رويكردهاي بيولوژيك رشد فزاينده اي يافته است.
روش هاي مختلف تصفيه بيولوژيك پساب شهري و صنعتي، طي نيمه دوم قرن بيستم توسعه يافت و شايد لجن فعال به عنوان متداولترين آنها مطرح گرديد. اما واقعيت اين است كه روش هاي هوازي تصفيه پساب داراي يك محدوديت اساسي مي باشند زيرا هزينه هاي جاري تصفيه خانه هاي پساب با استفاده از روش هاي متعارف بسيار بالاست بعنوان مثال در روش لجن فعال، تنها مصرف برق براي حذف هر تن ... حدود 1200 كيلو وات ساعت است كه نيازمند برق ارزان و يا پرداختي ماهانه بسيار زياد خواهد بود. براين اساس توسعه روش هاي تصفيه روش تصفيه بي هوازي براي تصفيه پساب هاي شهري و صنعتي در سال هاي اخير رويكرد سرمايه گذاري در سيستم هاي تصفيه متحول ساخته است. تصفيه بي هوازي كه هميشه به علت وجود محدوديت در توليد بوي نامطبوع به فراموشي سپرده مي شد، امروزه به دليل ظرفيت قابل قبول در تصفيه پساب هاي با بالا، با هدف استفاده مهندسين، سرپرستان و تكنسين هاي تصفيه خانه هاي پساب به عنوان قدم اول در اين زمينه مطرح مي گردد و بدون شك در قرن جديد ساير روشهاي تصفيه فاضلاب را تحت تاثير خود قرار خواهد داد.
انشاءالله
«مقدمه »
نگاهي گذرا به زندگاني حضرت زهرا (سلام ال… عليها)
اسم : فاطمه زهرا
لقب ها : بتول ، خيرالنساء ، راضيه ، مرضيه ، سيده ، محدثه ، طاهره ، مباركه ، ميمونه، معصومه ، صديقه ، عذرا و …
كنيه ها : ام الائمه ، ام الحسنين، ام الخيره، ام المومنين ، امالفضائل، ام ابيها
نام پدر: حضرت محمد بن عبداله (ص)
نام مادر: حضرت خديجه بنت حويلد (س)
زمان تولد: 28 جمادي الثاني (روز جمعه ) سال پنجم بعثت
محل تولد : مكه معظمه خانه حضرت خديجه (س)
عمر شريفش : هجده سال و هفتاد و پنج روز
زمان شهادت : 75 يا 95 روز بعد از رحلت پيامبر (ص)، سوم جمادي الثاني (13 جمادي الاول) سال يازدهم هجري، بين نماز مغرب و عشاء علت شهادت : ضربت در و غلاف شمشير
محل دفن : خانه خود، بقيع، بين محراب و منبر پيامبر
فرزندان پسر: امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و محسن
فرزندان دختر : زينب كبري (س) –ام كلثوم (زينب صغري)
روز مخصوص زيارت ايشان: روزهاي يكشنبه
آن حضرت در سن حدوداً 8 سالگي همراه حضرت علي (ع) به مدينه مهاجرت نمود و در سال دوم هجرت در آغاز ماه ذيحجه با علي (ع) ازدواج نمود.
السلام عليك يا فاطمه الزهرا يا بنت محمد يا قره عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيه عندالله اشفعي لنا عندالله.
سلام بر تو باد اي فاطمه زهرا اي دخت پيامبر و اي نور چشم رسول مكرم ، اي سرور و اي رهبر گرانقدرمان، ما به توتوجه كرده و شفاعتت را چشم مي داريم و به وسيله تو اي پاره تن نبي گرامي به خداي متعال پناه مي بريم و حوائج خود را به تو عرضه مي نمائيم. اي آنكس كه در نزد خدا آبرومندي در پيش پروردگار از ما شفاعت نما.
سخنم را با اين حديث عميق در شان حضرت زهرا (س) آغاز مي كنم كه امام صادق (ع) نقل كرد؛ جيرئيل بر پيامبر (ص) نازل شده و خطاب به پيامبر (ص) فرمود خداوند تبارك و تعالي فرموند :
«لولاك لما خلقت الا فلاك ، و لولا علي لما خلقتك ، و لولا فاطمه لما خلقتكما»
اگر تو نبودي ، موجودات را نمي آفريدم و اگر علي (ع) نبود تو را نمي آفريدم و اگر فاطمه (س) نبود شما دو نفر (پيامبر و علي ) را نمي آفريدم از حديث فوق استفاده مي شود كه همه ارزشها و كمالاتي كه در يك انسان به عنوان اشرف مخلوقات تصور ميشود، در وجود مقدس حضرت زهرا (س) جلوه كرده است.
زنان گرچه در كل تاريخ تحقير شده اند ، ولي هر چه تحقير شده باشند زندگي درخشان زهرا (س) آبروي زن را آنچنان بالا برد و هويت عظيم زن را نشان داد كه همه تحقيرها را جبران نمود.
بر همين اساس امام خميني (ره) در يكي از گفتارهاي خود فرمود: «حضرت زهرا (س) زني است كه فضائلش همطراز فضايل بي نهايت پيغمبر اكرم (ص) و خاندان عصمت و طهارت بود.
و نيز فرمود:
« تمامي ابعادي كه براي زن و براي يك انسان متصور است در فاطمه (س) جلوه كرده است.
در روايتي آمده : شخصي از امام صادق (ع) پرسيد: معني «حي علي خير العمل » (براي بهترين عمل بشتابيد) كه در اذان گفته مي شود، چيست ؟
امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: خير العمل برّ فاطمه و ولدها» «بهترين عمل ، نيكي به فاطمه (س) و فرزندان اوست»
بنابراين ، مقام ارجمند فاطمه (س) در اسلام، در سطحي است كه مسلمانان ، هر شبانه روز چندين بار همديگر را به پيوند نيك با مكتب فاطمه و فرزندان پاك او دعوت مي كند و فرهنگ اذان و نماز با محبت و رابطه صحيح با فاطمه (س) و خاندانش آميخته است.
در بررسي زندگي و رفتار عملي فاطمه (س) اين باور وجود داشته كه حيات فاطمه (س) معرفي كننده شيوه عملي اسلام و به صورت يك مكتب است، مكتبي كه ان را وحي و هدايت عملي آن را شخص پيامبر و اميرالمومنين علي (ع) بر عهده و در تحت نظارت داشته اند در واقع فاطمه (س) خود قهرمان اجراي آن مكتب است.
آنچه را كه فاطمه (س) آورده و اجرا كرده از جانب رب العالمين است كه به صورت وحي بر رسول گرامي اسلام القاء شده و او هم آنها را بدون كمترين غفلت و اشتباهي به دخترش تعليم كرده است. فاطمه (س) خود معصومه است، در كنار پدري معصوم تربيت شده و با همسري معصوم پيوند زناشويي بسته و فرزنداني معصوم و امام به جهان عرضه شده است.
پدرش رسولخدا و پيامبر خاتم (ص)، آورنده قرآن و پيام خداوند مي باشد. دستورالعمل حيات سعادتمندانه بشر را تا روز واپسين در اساسنامه حيات به نام كتاب آورده ، ميزانها و معيارهاي حيات و رشد را به انسانها معرفي كرده و عملاً آنها را مورد آزمايش و اجرا و نمايش گذاشته است و براي اتمام حجت به انسانها آنها را با بينات همراه نموده است و 23 سال آئين اسلام را با جنبه الگئي خويش عرضه و تبليغ كرده و راه و رسم عملي آن را به مردم آموخته است اما در آنچه كه مربوط به حيات زنان است آئين اسلام را الگويي ضروري بود تا خداي را بر آن نيز حجتي باشد. در دوران دعوت پيامبر در مكه آن رسالت عظيم را خديجه همسر گرامي با وفاي رسول الله ايفا كرد و پس از رحلت او و مخصوصاً در مدينه فاطمه (س) دختر او عهده دار ايفاي آن شد. گرچه زهراي اطهر مي تواند الگوي هر زن و مردي باشد.
فاطمه (س) الگوي مكتب اسلام است. بانوئي كه در دوران حيات كوتاهش مراحل مختلف دعوت و رسالت پيامبر (ص) را ديده و در خانه وحي رشد كرده و با شعاع وحي انس گرفته است. او در نقش هاي مختلفي كه براي حيات زنان پديد ميآيد، روزگار گذراند و در هر عرصه اي نشان داده كه زن چگونه بايد باشد.
در مقام فرزندي الگويي راستين بود
همسري بود براي شوهرش علي (ع) كه خود پيشواي شاهدان است.
مادري بود نمونه براي فرزندان و پرورش دهنده نسلي شهيد.
مديري بود براي كانون خانوادگي و درگرم نگه داشتن ان در منتهاي كوشش و تلاش.
رهبري بود براي جامعه زنان و امر هدايت آنها را بر عهده داشت.
تيمارداري بود براي مردم و امت پدر، در عين رحمت و شفقت.
و بالاخره در جامه اسلامي زني بود، عاقله، كامله، مومن، را ستين، مجاهد و مبارز، حق گوي و حق طلب، بردبار و صبور داراي حيات احساسي توام با تعقل در جريان زندگي علمي اسلام، داراي مشي خاص در سياست، اقتصاد و مديريت و تربيت، بت شكني و هدايت و …. او به تاييد دوست و دشمن، مورد عنايت پيامبر اكرم(ص) بوده ، سيده نساء العالمين خير النساء، مايه فخر زنان، مجري كامل دستورات الهي و تابع خدا بود، همه حركات و سكناتش درسآموز، راهگشاو داراي جبنه الگويي و در خود تبعيت و رعايت.
زندگاني حضرت زهرا(س) را به طور كلي مي توان به دو بخش تقسيم كرد، بخش اول از ميلاد پربركت آن بانوي بزرگوار تا وفات سرور عالمين محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم) و بخش دوم از وفات پيامبر (ص) تا شهادت حضرت زهرا(س) كه به عنوان حيات سياسي آن حضرت مطرح مي شود و ما به فراخور بحثمان (فدك) نگاهي به بخش دوم زندگي حضرت مي افكنيم.
هر محقق اهل نظري در بررسي متون تاريخي و روايي مسلمين با اين واقعيت آشنا مي گردد كه حوادث تلخ و ناگواري پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) دامنگير جامعه اسلامي شد و انحرافات گوناگوني شكل گرفت.
تمام نويسندگان و مورخان و سيره نويسان فرق اسلامي ، اعتراف كردند كه بلافاصله پس از وفات رسولخدا (ص) مصيبت جانكاهي بر اهل بيت رسول گرامي اسلام باريدن گرفت.
و حقوق اجتماعي و سياسي و اقتصادي حضرت زهرا (س) غصب گرديد و دوباره ارزش هاي جاهلي زنده شد و حكومت الهي را با حكومت بشري و خود كامگي اشتباه گرفتند.
و صدها فرمان و رهنمود سياسي رسول خدا(ص) در رابطه با امامت و حكومت امام علي (ع) آگاهانه، ناديده گرفته شد و هزاران روايت و احاديث پيامبر اسلام در رابطه با اهل بيت (ع) و يگانه دخترش حضرت زهرا (س) و امام علي (ع) را بدست فراموشي سپردند.
و حادثه عظيم 70 روز قبل از واقعه غدير خم را انكار كردند و با تفسير و اظهار نظرهاي دروغين كنار گذاشتند.
و براي اولين بار تفسيرهاي دروغين و دخالت دادن اغراض سياسي و آراء شخصي در قرآن راه يافت كه با افشاگري هاي لازم و استدلال هاي حضرت فاطمه (س) روبرو شدند چاره اي جز تسليم و سپس اهانت كردن نداشتند در واقع براي اولين بار دفاع مقدس در برابر تهاجمات عقيدتي ، فكري سران سقيفه، از طرف اهل بيت (ع) و صديقه طاهره (س) شكل گرفت.
و براي اولين بار، براي شكستن خط دفاعي اهل بيت (ع) سيلي زدن ها، آتش زدنها، اهانت ها، شلاق زدنها ، تهديد كردن ها، مطرح شد.
و امت پيامبر اسلام به حرمت حريم فرزندانش تاختند.
بربوسه گاه رسول خدا، آن بازوان مقدس زهرا(س) شلاق نواختند.
به يكباره همه چيز دگرگون شد.
همه ارزشها واژگون گرديد.
همه سفارش ها و وحي الهي انكارشد.
و فصل غم بار و خونيني در تاريخ امت اسلامي آغاز گرديد.
فاطمه (س) براي زدودن اين آثار تلاش و مبارزات پي گيري كرد.
مسئله غصب فدك يكي از مسائلي بود كه به دنبال غصب خلافت از سوي غاصبين صورت گرفت.
مبارزه حضرت زهرا(س) براي باز پس گرفتن فدك سندي بر مظلوميت سيده زنان عالم است. تا جايي كه هرگاه شيعه نام فدك را مي شنود خاطراتي تلخ و دلخراش از يادش مي گذرد. هيچ انسان منصفي نيست كه قصه پر غصه فدك را بخواند و ناله هاي جانسوز دختر پيامبر را در ميان جمعيت اوباش و بي خبر از خدا بشنود و دل به مظلوميت علي (ع) و اشك چشم كودكان معصومش نسوزاند و بر بانيان اين واقعه از بن دل نفرين نفرستد كه چگونه تحمل كردند. آنهاناله هاي غربت و فرياد كمك خواهي دختر رسول خدا را شنيدند و پاسخي نگفتند . او را ديدند كه كودكانش را ميان دستها و بازوان ورم كرده و مجروح خود گرفته، با پهلويي شكسته و صورتي نيلگون رو به سوي منزل دارد، اما هيچگونه عكس العملي نشان ندادند.
ولي زهراي اطهر از پاي ننشست و به مبارزات خود تا آخرين لحظات عمر شريفش ادامه داد. امروزه شاهديم كه پس از چهارده قرن هنوز مسئله فدك بر زبان مسلمانان جريان دارد و نويسندگان زيادي پيرامون آن بحث و گفتگو نموده اند و در تاريخ اسلام موضوعي حساس و پرمغز است و بزرگترين نقطه حساسي كه نويسندگان به آن تكيه دارند اين است كه تنها دختر پيامبر، زهراي اطهر گرداننده اين موضوع مي باشد.
حضرت امام جواد (ع) فرمود: خداوند در خاندان انبياء كساني را مي گمارد كه با توانايي علمي و نفوذ معنوي خويش مردم را از ضلالت و گمراهي به هدايت راهنمايي كنند و اينها پاسداراني هستند كه هر گونه آزار را در راه نگهباني دين بر خود روا مي دارند.
خدايا! به بركت وجود حضرت زهرا (س) پيروي از مكتب زهرا (س)، و خوشبختي در پرتو اين مكتب را به ما عنايت فرما و نيز شفاعت آن حضرت را نصيبان گردان.
«معيار شيعه بودن»
يكي از پيروان اهل بيت درشهر مدينه همسرش را خدمت حضرت زهرا (س) فرستاد كه بپرسد، آيا شوهرم از شيعيان شما است يا خير؟
حضرت فرمود: اگر به آنچه ما به شما امر كرديم، عمل ميكني و از آنچه بر حذر داشتيم دوري مي كني ، تو از شيعيان ما هستي و الا هرگز
«بحار الانوار –ج 65- ص155»
فصل اول : مشخصات فدك و ارزش مادي آن
بنابر تحقيق علماي جغرافيا و محدثين و رواةاخبار آل محمد (ص)، فدك دهكده كوچكي است در زمينهاي خيبر كه زمين حاصلخيزي بوده و شايد محصول پنبه آن زياد بوده كه نامش را فدك گذاشتهاند زيرا فدك در لغت به معني از هم واشدن و پراكنده شدن پنبه است و البته به طور تحقيق نخلهاي فراوان داشته است.
در قاموس آمده : فدك قريهاي است در خيبر .
مصباح گويد : فدك به فتح فاء و دال ، قريهاي است كه بين آن و خيبر كمتر از يك منزل راه است و آن چيزي بود كه خداي تعالي به پيامبرش به عنوان غنيمت داد . چنانچه از تاريخ و روايات اسلامي استفاده ميشود ، در هنگامي كه فدك در اختيار رسول گرامي اسلام قرار گرفت درختان سرسبز و پرثمري داشت و تعداد آنها را برابر تمام درختان شهر كوفه دانستهاند . مسافران با مركبهاي تندرو در دوروز مسافت بين مدينه تا فدك را ميپيمودند ( قريةالحجازبينها و بين المدينه يومان ) .
در كتاب معجم البدان حموي بيان شده كه نام اين سرزمين به نام « فدك بنعام بننوح» اولين كسي است كه در آنجا سكونت يافته است . اين باغها در شمال مدينه واقع شده است و تا مدينه منوره يكصدوچهل كيلومتر فاصله دارد . ساكنان فدك يهودي بودند و رئيس آنان « يوشعبن نون » بود .
نكتهاي كه بايد در مورد فدك بيان شود اين است كه فدك قطعهزميني كوچك و مزرعهاي بيحاصل نبوده است بلكه آنچه به اطمينان ميتوان گفت محصولاتي كه از آن عايد صاحبش ميشد چنان بود كه ثروت قابل ملاحظهاي تشكيل ميداد . قسمتي از اراضي آن كشاورزي و حاصلخيز بود و بقيه به صورت باغستانهاي خرما درآمده بود كه در وسط آن چشمه نواراني وجود داشت .
در كتاب شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديد بيان شده كه درختان خرماي آن را به اندازه خرماي كوفه در قرن ششم هجري تخمين زدهاند . مجموع عايدات سرتاسري آن در سال از 24 هزار تا 70 هزار دينار طلا نقل شده است . و بعضي درآمد فدك را ساليانه از هفتادهزار سكه طلا تا صدوبيست هزار سكه نوشتهاند . ممكن است اين اختلافات نقل برحسب اختلاف درآمد آن در سالهاي مختلف بوده است . هرساله حضرت زهرا (س) به اندازه قوت خود برميداشت و بقيه را بين فقرا تقسيم ميكرد .
جوهري در كتاب « سفينة و فدك » مينويسد فدك صدهزار درهم ارزش دارد چه آن زمان كه عمر سكينه آن ناحيه را به شام كوچ داد ، مقوحي را مأمور كرد تا املاك و درختان خرماي آنجا را قيمت گذارد و با نظر كارشناسان ، عمر نيمة بهاء آن محل را به مبلغ 50 هزار درهم ، از اموالي كه از عراق آورده بودند پرداخت كرد.
فصل دوم: فتح و اختصاص آن جزء ملك پيامبر (ص) با توجه به آيات
فتح فدك
بعد از فتح خيبر در سال هفتم هجرت نبوي و پيروزي لشگر اسلام كه مرهون شجاعتهاي اميرالمؤمنين علي (ع) بود ، دستور فتح فدك توسط شخص پيامبر(ص) و علي (ع) به وسيله جبرئيل ابلاغ شد . مردم فدك كه نزديكترين افراد به خيبريها بودند ، بعد از فتح خيبر رعب و وحشت و هراس عجيبي داشتند لذا به قصد امان يافتن از اين بيم و هراس، شخصي را به خدمت پيامبر خدا (ص) فرستاده و پيشنهاد دادند كه ما حاضريم سالانه نصف درآمد محصولات خويش را در اختيار شما بگذارم كه در مقابل آن ، مال و جان و ناموسان از طرف سپاه اسلام تضمين گردد .
رسول گرامي اسلام كه هميشه طرفدار صلح و آشتي بود ، از اين پيشنهاد استقبال نمود و شخصي را به نام «محيط» به نمايندگي خويش به حضور سران فدك فرستاد . نماينده پيامبر خدا با «يوشعبن نون»، رئيس دهكده به گفتگو پرداخته و صلحنامه را به امضا رساندند .
از آن تاريخ نصف درآمد دهكدة فدك به اختصاص و خالصة پيامبر درآمد و مسلمانان نيز موظف شدند متقابلاً از حقوق آنان دفاع كنند . طبق آيه ششم سوره مباركه حشر سرزمينهايي كه بدون جنگ به تصرف سپاه اسلام درميآيد، فيء نام داشته و همه اينگونه اموال مخصوص پيامبر (ص) است و او ميتواند در هركجا صلاح بداند به مصرف برساند .
رسول خدا درآمد فدك را مطابق آيه هفتم سوره مباركه حشر به فقرا و مسكينان و ساير درماندگان از جمله براي خويشاوندانش خرج ميكرد ولي به نقل ابن عباس و ساير مفسّرين ، چون آيه (وات ذالقربي حقّه) نازل شد جبرئيل از جانب خداوند عرضه داشت فدك را به فاطمه (س) عطا كن .
سمهودي مينويسد : فدك هفت قطعه زمين و ملك يك يهودي به نام «مخيريق» بوده كه او شخصاً به پيامبر اكرم (ص) بخشيد و مسلمان شد و به جنگ احد رفت و درآن جنگ كشته شد و بعضي نوشتهاند به مرگ طبيعي مرده و پيش از مرگ نوشته و وصيت كرده پيشواي اسلام هرگونه تصرفي را در املاك او بنمايد مختار است .
همچنين سمهودي گفته است كه سه نفر از سه ملت در اسلام پيشي گرفتند، مخيريق از ملت يهود ، سلمان از ملت پارس و بلال از مردم حبشه .
آن باغستانها كه مورد وصيت مخيريق قرار گرفت عبارت بود از :
دلال ، برقه ، اعواف ، صافيه ، مثيب ، مشربهامّ ابراهيم ، حسناء .
در هر صورت كه مخيريق صلح كرده باشد يا يهود بنينضير اين باغستانها را به پيغبر بخشيده باشد يا خمس غنائم خيبر باشد ملك شخصي رسول خدا بوده و او هم در زمان حياتش به دخترش بخشيد و از سال 7 تا 11 هجري كه سال رحلت آن حضرت است ، چهارسال درآمد اين اراضي را براي فاطمه (س) مي آوردند و حضرت با ميل خود آن را بين فقرا تقسيم ميكرد .
به روايت ديگر پيغمبر براي فتح خيبر حركت كرد در بين راه «مخيصةبن مسعود حارثي» را مأمور فرمود كه به طرف قلاع فدك برود و جهودان را به جنگ يا قبول جزيه دعوت كند محيصه به فدك رفت و يهود اطراف او را گرفتند، ابلاغ فرمان كرد. يهود گفتند: زعماي خيبر و قهرمانان ابطال يهود خيبر مانند مرحب و عامر و ياسر و حارث با ده هزار نفر پشت درهاي آهنين قلاع خيبر مهياي جنگ هستند ماقبل از يكسرشدن كار آنها حاضر به قبول اين پيشنهاد نيستيم ، محيصه خواست برگردد صلاح نديد گفتند دوسه روزي بين ما باش تا مشورت كنيم و تصميم خود را گرفته به تو بگوييم و چند نفر را انتخاب كنيم كه با تو نزد محمد(ص) بروند و با او وارد مذاكره شوند . در اين اثنا كه محيصه در فدك بود خبر آوردند كه حصين ناعم – قلعه بين فدك و خيبر- فتح شد و گروهي از سكنه آن كشته شدند .
ساكنين فدك سخت بيمناك شدند و هولي عظيم آنها را فراگرفت اطراف محيصه جمع شدند و گفتند اگر ما تندي كرديم يا كلماتي تند و زننده و بيادبانه گفتيم از محمد پوشيدهدار و به او بازگو مكن – محيصه گفت من نميتوانم چيزي را از پيغمبر اسلام كتمان كنم او برگزيده خداست و به همه سرائر آگاه است آنگاه نون بن يوشع را با چند نفر از مشايخ و معمرين و مجربين انتخاب كردند كه نزد محمد بروند آنها را بفرستند و خود به تحصين و تحكيم درها و ابواب قلاع پرداختند نون بن يوشع آمد مذاكراتي كردند پيغمبر فرمود اگر من شما را به قلاع فدك برگردانم و شما درهاي آنجا را محكم ببنديد و من همه درها را باز كنم با شما چه كنم ؟ گفتند لشكريان ما را بكش و قلعههاي ما را بگير .
يهوديان فدك به قلاع خود و درهاي آهنين و سخت و استوار آن متكي و مطمئن بودند كه مسلمين آنجا را نتوانند گشود در همين حال پيغمبر(ص) فرمود جعبه آوردند و كليدهايي را نشان آنها داد كه كليد قفلهاي درهاي آهنين قلاع بود – بهت و حيرت آنها را فرو برد گفتند اين كليدها را كي به شما داده فرمود آنكس كه الواح تورات را به موسي داده « يعني جبرئيل » بعد فرمود باز در جعبه نهاده بستند و به جاي خود نگاهداشتند .
اين واقعه يهود فدك را به مصالحت واداشت و قبول كردند صلح كنند پيغمبر(ص) امير المؤمنين عليبنابيطالب(ع) را فرستاد تا پيمان صلح بنويسد و هركس ايمان آورد خمس مالش را بدهد و هركس روي از اسلام بتابد تمام اموالش گرفته شود . بدينوسيله فدك فتح شد و آيه فوق نازل شد .
علامه مجلسي مينويسد : چون فتح قلاع خيبر بدست علي صورت گرفت و فدك را به پيغمبر (ع) هديه كردند جبرئيل نازل شد اين آيه را آورد كه «وات ذالقربي حقه» پيغمبر(ص) گفت ذويالقربي كيست و حق او چيست ؟ جبرئيل گفت: ذويالقربي فاطمه است و حق او فدك است پس حضرت رسول فدك را به فاطمه بخشيد كه از آن او و ذريه او باشد فرمود اين زمين بيجنگ گرفته شده و مخصوص من است من هم به تو به امر خدا ميبخشم . نظير اين روايت را يا قوت الحموي در معجم البدان از قول احمد بنجابر بلاذري در كتاب فتوح البلدان بيان كرده است كه به عقيده وي صحيحترين روايت ميباشد .
اختصاص فدك جزء ملك پيامبر با توجه به آيات قرآن
خداوند در قرآن كريم فرموده است : « و ما افاء الله علي رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء و الله علي كل شي قدير »
آنچه بهره داده خدا بر پيامبرش از آنان پس مسلط نشديد شما مسلمانان بر آن به سبب جنگ و لشگركشي سواره بلكه خدا مسلط ميكند پيامبران را بر هركس بخواهد و خدا بر همه چيز توانا است و نيز فرموده است :« و ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابنالسبيل كيلا يكون دوله بين الاغنياء منكم »
و آنچه بهره داده خدا بر پيامبرش از ساكنين قريهها پس مخصوص خدا و پيامبر و بستگان مخصوص وي و يتيمان و مساكين و از راهماندگان است ، تا اينكه آن دارائي بين ثروتمندان شما دست به دست نگردد .
لغت (فيئ) از ماده (فاء يفئ) به معني رجع است ، و جمله ما (افاء الله علي رسوله) يعني هرچه كه به پيغمبر (ص) برگردد و براي آن حضرت حاصل شود بدون جنگ و بدون تاخت و تاز لشگر و سوارگان، پس آن مخصوص پيامبر (ص) است ، كه در زمان زندگاني آن حضرت آن ثروت را در نيازهاي شخصي خود مصرف كند و اين مطلب مرود اجماع امت اسلام است و بعد از وفات آن حضرت اين دارائي طبق آيه، بذوي القربي ( نزديكان مخصوص ) تعلق دارد ، و آنها حق تصرف در اين ثروت دارند نه غير آنها و اين دارائي داخل در بيتالمال نيست و به مسلمانها تعلق ندارد ، زيرا حكم خاص آن در قرآن تعيين شده است .
زمخشري در ذيل آيه دوم در تفسير كشاف ميگويد : حرف عطف بر سر جمله « ما افاء الله » در اين آيه وارد نشده كه اين جمله را عطف بر جمله «ما افاءالله » در آيه اول بگيرد. با اينكه اين دو جمله از هم اجنبي نيستند ، و علت آن اين است كه جمله «ما افاء الله » در آيه دوم عطف بيان است براي جمله « ما افاء الله » در آيه اول و اين آيه دوم ، آيه اول را بيان ميكند به اينكه كيفيت مصرف آن را تعيين مينمايد و اينكه پيغمبر (ص) بايد فيء را مانند خمس مصرف كند علامه طباطبايي در تفسير الميزان ذيل آيه دوم ميفرمايد : اين آيه ظاهر است در اينكه در مقام بيان مصرف فيء است كه در آيه اول ذكر شده و علت اينكه فيء در اين آيه تعميم داده شده به فيء اهل القري، براي اينكه اموال بنينضير و ساير املاك اختصاصي رسول الله (ص) را شامل شود ، در اين آيه ميفرمايد :« فللّه و للرسول » يعني يك قسمت از اين فيئ اختصاص به خدا دارد و مقصود از اين مطلب اين است كه بايد يك قسمت از اين اموال در راه خدا بر حسب صلاحديد پيغمبر (ص) مصرف شود و يك قسمت از آن اختصاص به رسول دارد كه خود پيغمبر (ص) آنرا براي شخص خود برداشت ميكند . سپس فرموده : « و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ».
اما مراد از « ذويالقربي » نزديكان پيغمبر (ص) است و ما در اينجا نميتوانيم بگوئيم عموم مؤمنين از اقرباء پيغمبر (ص) به حساب ميآيند و مراد آنها هستند ، همچنانكه اين مطلب از خود آيه ظاهر است و مراد از يتامي و فقرا همان ذيالقربي است همچنانكه سياق آيه بدان اشعار دارد و علت اينكه ايتام خصوصاً در آيه ذكر شدهاند و قسيم خود ذيالقربي قرار گرفتهاند، از نظر اهميت آنان است و از ائمه اهل بيت نقل شده كه مراد از ذويالقربي اهل بيت هستند ، و مراد از « ايتام و مساكين و ابن سبيل » ايتام و فقرا و از راه ماندگان اهل بيت (ع) ميباشند .
قال عليبن حسين (ع) : هم قرباناً و مساكيننا و ابناء سبيلنا
امام سجاد (ع) فرمودند : آنها نزديكان ما و فقراء از ما و از راه ماندگان از ما اهل بيت هستند – و به همين مضمون از اميرالمؤمنين نقل شده است .
فصل سوم : واگذاري فدك به حضرت زهراء (س) و معيلر بخشش آن
بهترين كلامي كه ميتوان بيان داشت و صادقترين گفتاري كه بايسته است. كلام خداست و چه كسي از خدا راستگوتر است؟خداي تعالي ميفرمايد : « وات ذاالقربي حقه و المسكين وابن السبيل ذلك خيرللذين يريدون وجه الله و اولئك هم المفلحون »
اي پيامبر به ذا القربي حقش را بده و نيز مسكين و در راه مانده، اين عمل براي كساني كه رضاي خدا را طلب ميكنند نيكوتر است آناني كه رستگارانند اين آيه همانگونه كه ميبينيد خطابي است از پروردگار عزّوجّل به حبيبش محمد مصطفي (ص) و به وي امر ميفرمايد كه به ذالقربي حقش را بده اما ذالقربي كيست ؟ و حقش چيست ؟
در آيه قربي يا آيه مودت بيان ميشود كه مقصود از قربي نزديكان رسول خداست كه عبارتند از علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام پس معناي آيه چنين ميشود : به نزديكانت حقوقشان را بده .پيامبر (ص) در اين مورد از جبرئيل توضيح خواست كه مراد از ذيالقربي كيست ؟ جبرئيل عرض كرد : فدك را به فاطمه واگذار كن تا وسيله گشايشي براي وي و فرزندانش باشد بعوض آن ثروت كلاني كه مادرش خديجه در راه خدا صرف و خرج نمود و به پاس مجاهدت پيگيري كه آن بانوي بزرگوار در مسير پيشرفت اسلام انجام داد پيامبر فاطمه را طلبيد و فدك را به وي عنايت فرمود در اين هنگام مالكيت پيامبر نسبت به فدك پايان پذيرفت و فدك در تصرف شاهدخت اسلام درآمد .
از ابي سعيد خدري و ديگران روايت شده به هنگامي كه اين آيه بررسول اكرم(ص) نازل گرديد فدك را به فاطمه زهرا داده و تسليم وي نمود و از دو امام بزرگوار باقرو صادق(علیهما السلام) نيز اين مطلب روايت گرديده حضرت سجاد(ع) ميفرمايد: « اقطع رسول الله فاطمه عليها السلام فدك » .
حضرت سجاد به عنوان اقطع تعبير نمود و اقطع عبارتست از، واگذار كردن حق انتقاع قطعهاي از زمينهاي حكومت شرعي را به شخصي معين .
در ميان علماء شيعه اين مسأله مشهور و از مسلمات به شمار ميرود .
در تفسير مجمع البيان، امين الاسلام و مفسر بزرگ عالم تشيع شيخ طبرسي درذيل آيه آورده است « وات ذالقربي حقه » حق خويشاوندان را كه خداوند براي ايشان واجب كرده است ، عطا كن، اين معني از ابن عباس و حسن است. سدي گويد مقصود دادن حقّ خويشاوندان پيامبر است وي ميگويند هنگامي كه عبيدالله زياد امام سجاد(ص) را نزد يزيد ميفرستاد، حضرت به مردي شامي فرمود :
قرآن را خواندهاي ؟
-آري
-آيا آيه « وات ذالقربي حقه » را خواندهاي؟
-آری
-ما همان کسانی هستیم كه خداوند دستور داده است كه حقش ادا شود.
همين مطلب از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نيز روايت شده است .
در كتاب شريف بحار الانوار در اين رابطه آمده است « پس جبرئيل نازل شده و گفت : همانا خداي عزوجل تو را امر ميفرمايد كه حق نزديكان خويش را ادا كني (حقشان را به آنان بدهي) حضرت فرمود : اي جبرئيل نزديكان من چه كسانياند ؟ و حقّ آنها چیست؟
جبرئیل گفت : منظور از (ذواقربی)، فاطمه(س) است. پس سرزمین فدک و آنچه را که از حق خدا و رسول در آن است به وی عطا کن.
پس رسول خدا فاطمه(س) را فرا خواند و مكتوبي (سندمالكيتي) براي او نوشت (که سرزمين فدك حق فاطمه و ملك اوست)، و همين مكتوب را حضرت فاطمه(س) بعد از رحلت پدربزرگوارش به ابوبكر ارائه نمود و فرمود : «اين نوشته ( و سند ) رسولالله است كه براي من و فرزندانم (دو پسرم) نوشته است». (که ابوبکر از ایشان نپذیرفت)
عبدالرحمن بن صالح گويد : مأمون نامهاي به عبدالله بن موسي نوشت و درباره فدك از وي سؤال كرد . وي حديث بالا را در پاسخ مأمون نوشت . مأمون فدك را به فرزندان حضرت فاطمه زهرا تسليم كرد. توضيح بيشتر این مورد در فصلهاي آينده بيان ميشود .
شخصيتهاي بزرگي مانند كليني و عياشي و صدوق كه جزو دانشمندان شيعه هستند ، نزول آيه را در مورد خويشاوندان پيامبر(ص) نقل كرده و افزودند كه پس از نزول اين آيه پيامبر فدك را به دختر خود فاطمه (س) بخشيد موضوع فوق را بسياري از علما اهل سنت و جماعت به طرق گوناگون نقل كردهاند و از جمله آنها در كتاب كنزالعمال ( متقي هندي ) و در مختصر آن كه رد حاشيه مسند امام احمد حنبل آمده ذيل عنوان صله رحم از كتاب اخلاق از ابوسعيد خدري روايت شده ، هنگامي كه اين آيه نازل گرديد ، « وات ذالقربي حقه .... » رسول اكرم فرمودند : اي فاطمه ! فدك از آن تست .
حاكم درتاريخ خود و همچنين در تفسير درّالمنثور سيوطي در جلد چهارم صفحه 177 ، بزاز و ابويعلي و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابي سعيد خدري روايت كردهاند كه وقتي اين آيه نازل شد : « وات ذالقربي حقه ... » رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد .
ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهجالبلاغه از طرق مختلفهاي غير از طرق ابي سعيد خدري چنين گويد كه :
وقتي آيه شريقه « وات ذالقربي حقه .... » نازل گرديد رسول خدا (ص) فاطمه زهرا را خواندو فدك را به ايشان بخشيد . مشابه همين مطلب را عطيه نيز نقل ميكند .
از اين قبيل مباحث كه در شأن نزول آيه وارد شده استفاده ميشود كه رسول خدا (ص) از جانب پروردگار مأموريت داشته كه فدك را به عنوان حق ذيالقربي در اختيار فاطمه زهرا(ص) قرار دهد و بدين وسيله بنيان اقتصادي خانواده حضرت علي (ع) را كه در راه اسلام آن همه جهاد و فداكاري نمود تقويت نمايد .
ممكن است كسي بگويد : آيه « وات ذالقربي حقه » كه در احاديث بدان اشاره شده يكي از آيات سوره اسرا ميباشد و آن سوره را از سورههاي مكي شمردهاند ، با اينكه اعطاء فدك در مدينه و بعد از فتح خيبر بوده است . در پاسخ اين اشكال يكي از دو مطلب را ميتوان اختيار كرد ، ميشود گفت : گرچه سوره اسرا را مكي شمردهاند ليكن چند آيه آنرا مدني دانسته اند كه يكي از آنها همين آيه « وات ذالقربي حقه ... » ميباشد . حسن گفته : سوره اسرا مكي است مگر پنج آيه آن كه در مدينه نازل شده است ، آيه « و لا تقتلوا النفس و آيه و لا تقربوا الزنا » و آيه « اولئك الذين يدعون » و آيه « اقم الصلاه» و آيه « وآت ذالقربي حقه » .
وجه دوم اينكه كسي بگويد : اصل حق ذوالقربي در مكه و قبل از هجرت تشريع شده ليكن بعد از هجرت مورد عمل قرار گرفت .
فصل چهارم : تصرف حضرت زهرا(س) در فدک در زمان حیات پیامبر اکرم
از تصريحات مورخان و محدثان روشن ميگردد كه اين بانوي بزرگوار در فدك تصرّف فرموده و اساساً فدك در دست و تملك ايشان ميبود ه است . از ميان همه تصريحات با بيان كلام امام بزرگوار عليبنابيطالب در نهج البلاغه و در نامهاي كه به عثمانبنحنيف مي نويسد . مطلب را آغاز مينماييم .
« بلي كانت في ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء ، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله »
( آري از آنچه كه آسمان سايه بر آن افكنده است فدك در دست ما بود كه بر آن گروهي بخل ورزيده و گروهي ديگر در آن سخاوت به خرج دادند و خدا خوب داوري است . )
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه در باب دوم گويد : «ابوبكر فدك را از فاطمه زهرا گرفت . . . »
و معني اين سخن آنست كه فدك در دست حضرت زهرا عليهاالسلام از زمان پدرش ميبوده و سپس ابوبكر آن را از ايشان گرفته است .
علامه مجلسي ازكتاب خرائج نقل ميكندكه وقتي رسول خدا پس از غلبه و پيروزي و بعد از استيلاء بر فدك به مدينه بازگشتند وارد بر فاطمه زهرا گرديدند و فرمودند : دختر جانم خداي تعالي فدك را به پدر تو بخشيد و فدك را خاص و خالص وي قرار داده ، پس فدك از آن پدر تست بدون آنكه مسلمان را در آن حقي باشد ، هر كار بخواهم ميتوانم به آن انجام دهم ، و دخترم خديجه را بر پدر تو مهريهاي بود ( مهريهاي از من طلبكار بود ) و من كه پدر تو باشم آن را به تو برميگردانم و به تو ميبخشم كه در زمان حيات تو از آن تو و پس از تو از آن فرزندان تو باشد آنگاه رسول اكرم علي (ع) را خواند و فرمودند تكه پوستي بياور بعد به وي دستور دادند بنويس كه من فدك را به فاطمه بخشيدم ، و بر اين معني عليبن ابيطالب و خدمتكار رسول خدا و ام ايمن شهادت دادند . وقتي كه رسول خدا از دنيا رفت و ابوبكر بر منصب و مسند حكومت نشست و بيش از ده روز نگذشته بودكه امر خلافت وي استقامت يافته بود كسي را به سوي فدك فرستاد تا وكيل حضرت صديقهطاهره فاطمهزهرا(س) را از آنجا بيرون كنند و او هم همين كار را كرد .
فصل اول: مراحل غصب فدك
علامه ابو منصور طبرسي (متوفي 588 هـ) در كتاب احتجاج و همچنين علي بن ابراهيم از امام صادق (ع) نقل مي كند، هنگامي كه بيعت با ابوبكر به پايان رسد و نيز امر خلافت بر مهاجران و انصار استقرار گرفته و سامان يافت ، ابوبكر مأمورين خود را به فدك فرستاد تا نمايندة فاطمه (س) را از سرزمين فدك اخراج نمايد كه اين دستور اجرا شد . ابن ابي الحديد بيان مي كند: كه اين تصرف عدواني ده روز پس از رحلت رسول خدا بود .
هنگامي كه فاطمه (س) اطلاع يافت كه عمالش را از فدك بيرون كردهاند اندوهناك شد اندوهناك لذا خودش را در قبال مشكل تازه اي ديد زيرا نقشه دستگاه خلافت بر علي (ع) و زهرا (س) پوشيده نبود و از انگيزه و نيز باعث اصلي آن اقدام بي اطلاع نبودند در اينجا فاطمه (س ) يكي از دو راه را مي توانست انتخاب كند:
راه اول: در مقابل دستگاه خلافت ابوبكر سكونت كند و از حق مشروعش چشم پوشي نمايد، علاوه بر اين مي توانست براي خوش آمد خليفة مقتدر اسلام ، پيغام دهد كه شما صاحب اختيار ما بوده و هستيد لذا فدك ناچيز را خدمت شما تقديم مي دارم .
راه دوم: تا قدرت دارد از حق خويش دفاع كند.
البته انتخاب راه اول براي حضرت زهرا (س) امكان نداشت زيرا از نقشه هاي پشت پرده دستگاه خلافت بي اطلاع نبود وميدانست مي خواهند بوسيله فشار اقتصادي و نيز قطع بودجه ، نفوذ خليفة حقيقي اسلام يعني علي بن ابيطالب (ع) را قطع كنند تا براي هميشه دستش از حكومت قطع شود و همچنين از هرگونه اقدامي عليه دستگاه خلافت مايوس گردد در ضمن ميدانست مي خواهند بوسيله غصب فدك در خانة علي را ببندند.
حضرت فاطمه (س) فكر كرد، اكنون مدرك خوبي به دستش افتاده لذا مي تواند بدان وسيله ، با خلافت انتخابي ابوبكر مبارزه كرده و او را رسوا و مفتضع سازد تا افكار عمومي را بيدار كند.
حضرت فاطمه (س) فكر كرد اگر من بخواهم زير بار ظلم وستم ابوبكر بروم و همچنين از حقوق حقه خودم دفاع نكنم ، دستگاه حكومت ابوبكر به ظلم و ستم عادت مي كند بنابراين بعد از اين موضوع، حقوق مردم را رعايت نخواهد كرد.
حضرت فاطمه (س) فكر كرد: اگر از حق خودش دفاع نكند مردم خيال مي كنند چشم پوشي از حق و زير بار ظلم و ستم رفتن كار پسنديده اي است .
حضرت فاطمه (س) فكر كرد: اگر ابوبكر را رسوا نسازم ، عوام فريبي در بين خلفا رواج خواهد گرفت .
حضرت فاطمه 0س) فكر كرد: اگر من كه دختر پيغمبر هستم از حق مشروع خودم چشم پوشي كنم، مسلمانان خيال مي كنند ، زن از تمام حقوق اجتماعي محروم است لذا حق ندارد براي احقاق حق خود مبارزه كند .
حضرت فاطمه (س) فكر كرد: من تربيت يافته دامن وحي و خانه ولايتم ، اسوهاي براي زنان مسلمان هستم، مرا به عنوان اعمال و رفتار زيبندة يك بانوي اسلامي مي دانند، بنابراين اگر در اين مقام سستي كنم و همچنين از احقاق حق خودم اظهار عجز نمايم ، موقعيت و مقام واقعي زن در اسلام مجهول مانده و زن را يك عضو بيكار و بي لياقت مي پندارند .
آري نظاير اين افكار برجسته و عالي بود كه به فاطمه (س) اجازه نمي داد راه اول را انتخاب كند زيرا مقابله يك زن در مقابل دستگاه ابوبكر بسي خطرناك بود، آنهم براي فاطمه اي كه در همين روزها ، پهلويش شكسته، بازويش سياه شده و سقط جنين كرده است البته هر يك از اين حوادث ، براي يك زن كافي بود كه براي هميشه مرعوب ستمكاران باشد، اما فاطمه اي كه خوي فداكاري، شجاعت و بردباري را از مادرش خديجه و پدرش محمد (ص) به ارث برده، در مركز مبارزات اسلامي تربيت شده، در خانه نيرومندترين و فداكارترين افراد زندگي كرده، صدها مرتبه لباسهاي خون آلود شوهرش را شسته و جراحتهاي بدنش را پانسمان كرده است، از اين حوادث جزئي نمي هراسد و نيز مرعوب دستگاه خلافت ابوبكر واقع نمي شود.
مناظرات حضرت زهرا (س) با ابوبكر
حضرت زهرا (س) ابتدا فدك را به اين عنوان كه عطيه و بخشش رسول خدا (ص) بوده مطالبه فرمودند، ولي ابوبكر نپذيرفت، آنگاه فدك را از طريق ارث طلب فرمودند.
همانگونه كه حلبي در كتاب سيره جلد 3 ص 39 ميگويد :
«فاطمه زهرا (س) پس از وفات رسول اكرم (ص) نزد ابوبكر آمد و فرمود فدك بخشش پدر من است كه در زمان حياتش آن را به من بخشيده و عطيه داده بودند، ولي ابوبكر نپذيرفت و بر اين گفتار از فاطمه زهرا شاهد مطالبه نمود پس علي عليه السلام) بر اين مطلب شهادت داد ابوبكر شاهد ديگري طلبيد و جناب ام ايمن نيز شهادت داد پس ابوبكر گفت آيا با شهادت مردي و زني خود را صاحب استحقاق ميداني؟»
طبرسي در احتجاج خود نقل مي كند كه :
«فاطمه زهرا (س) پيش ابوبكر آمده و فرمودند: چرا مرا از آنچه از پدرم به ارث برده ام باز مي داري ؟ و نماينده مرا از فدك خارج كرده اي؟ و حال آنكه فدك را پيامبر اكرم (ص) به امر خداي تعالي براي من قرار داده بودند.
ابوبكر گفت بر اين مطلبي كه عنوان كردي شاهد بياور جناب ام ايمن آمده و گفت: تا از تو آنچه را كه رسول خدا(ص) درباره من گفته است نشنوم و اعتراف نگيرم شهادت نخواهم داد . اي ابوبكر ترا به خدا سوگند آيا نمي داني كه رسول اكرم (ص) فرمودند ام ايمن زني از زنان بهشت است ؟
ابوبكر پاسخ داد: آري.
آنگاه ام ايمن گفت شهادت مي دهم كه خداي عزوجل به رسول خود وحي فرمود «وات ذالقربي حقه …» پس رسول اكرم (ص) نيز فدك را به امر خداي تعالي به فاطمه بخشيده و آن را وسيله ارتزاق وي قرار دادند، سپس علي (عليه السلام) آمده و مانند همين مطلب را شهادت داد، در اين هنگام ابوبكر نوشته اي نوشته وبه فاطمه زهرا دادند (دائر بر اينكه فدك از آن فاطمه زهراست .) در همين لحظات عمر وارد شد و پرسيد اين نوشته چيست ؟ ابوبكر گفت فاطمه ادعا مي كند كه فدك از آن اوست و بر اين ادعا ام ايمن و علي نيز شهادت دادند و من نيز مالكيت وي را تاييد كرده و نوشته ام .
عمر نوشته را از فاطمه گرفت و آب دهان بر آن انداخته سپس پاره اش كرد لذا فاطمه زهرا (س) بيرون آمد در حاليكه گريه ميكرد.»
در سيره حلبي جلد 3 ص 391 ، اينگونه آمده كه عمر نوشته را گرفت و دو نيمش كرد، ابوبكر هم براي تأييد عمر، به فاطمه (س) گفت : يا بايد غير از علي (ع) يك شاهد مرد ديگري بياوري، يا علاوه بر شهادت ام ايمن يك زن ديگر شهادت بدهد .
فاطمه با چشم گريان از خانه ابوبكر خارج شد و به روايت ديگر عمر و عبدالرحمن شهادت دادند كه رسولخدا (ص) در آمد فدك را در بين مسلمانان تقسيم مي نمود .
روز ديگر حضرت فاطمه (س) نزد ابوبكر رفت و راجع به ميراث پدر وارد بحث و احتجاج شد .
حضرت فرمود : اي ابوبكر! چرا ارث پدرم را نمي دهي ؟
پاسخ داد : پيغمبران ارث نمي گذارند .
فرمود : مگر خدا در قرآن نمي فرمايد : «وورث سليمان داوود » مگر سليمان از داوود ارث نبرد؟
ابوبكر در غضبناك شد و گفت : به تو گفتم ، پيغمبر ارث نمي گذارد.
فرمود: مگر زكرياي پيغمبر به خدا نگفت : «فهب لي من لدنك ولياً يرثني و يرث من آل يعقوب»
ابوبكر باز هم پاسخ داد : گفتم پيغمبران ارث نمي گذارند . فرمود : مگر خداوند در قرآن نمي فرمايد : «يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل خط الانثيين»
اي ابابكر! مگر من از اولاد رسول خدا نيستم ؟
باز ابوبكر كه در مقابل منطق استوار زهرا (س) قرار گرفته بود، چاره اي نديد جز اينكه سخن سابقش را تكرار كند و بگويد : به تو گفتم پيغمبر ارث نمي گذارد .
ابوبكر براي تصحيح عمل غير مشروعش حديثي نقل كرد كه رسول خدا (ص) فرمود : ما پيغمبران ارث نمي گذاريم عايشه و حفضه هم گفتار ابوبكر را تائيد كردند.
فاطمه (س) فرمود : «هذا اول شهاده زور شهدا بها في الاسلام».
«اين نخستين گواهي باطل در اسلام است كه آن دو نفر گواهي داده اند»
چنان كه ملاحظه مي فرماييد، در اين مباحثه هم زهرا (س) پيروز شده و بوسيله برهان و استدلال ، براي ابوبكر اثبات كرد، كه حديثي كه تو مدعي آن هستي بر خلاف نصوص قران است و هر حديثي كه بر خلاف نص صريح قرآن باشد معتبر نيست . لذا ابوبكر محكوم شد، ولي چاره اي نداشت جز اينكه در پاسخ استدلال فاطمه (س) همان حرف سابق را تكرار كند .
در كتاب كشف الغمه در مورد شهود حديث ابوبكر بيان شده كه چون شهادت دو زن (عايشه و حفضه ) كافي نبود. يك عرب بياباني به نام «مالك بن اوس بن حدثان» هم بر اين حديث شهادت داد.
دو مورخ شهير ، طبري و ثقفي در تاريخ خود روايت ميكنند در زمان خلافت عثمان ، عايشه نزد عثمان آمد وگفت : «عطائي را كه پدرم ابوبكر و بعد از او عمر ، به من مي دادند، تو نيز به من بده .»
عثمان گفت : ابوبكر و عمر مطابق ميل خود به تو چيزي مي دادند ، ولي من در كتاب و سنت چيزي نيافتم كه به تو عطائي بدهم ، من چنين كاري نمي كنم .
عايشه گفت : « پس ميراث مرا كه از رسولخدا (ص) به من رسيده ، بده!»
عثمان گفت : مگر فراموش كردي فاطمه (س) نزد پدرت آمد و مطالبه ميراث خود (كه از رسولخدا (ص) باقي مانده بود) را كرد ، تو و مالك بن اوس گواهي داديد كه پيامبر (ص) چيزي را به ارث نمي گذارند. تو حق ارث فاطمه (س) را باطل كردي و اينك آمده اي آن ارث را مطالبه ميكني ؟! نه من هرگز چيزي به تو نمي دهم .
گفتار مستدل علي (ع) به ابوبكر و حوادث بعد از آن
روز بعد علي (ع) به مسجد نزد ابوبكر آمد ، ديد مهاجر و انصار در اطراف ابوبكر حلقه زده اند ، به ابوبكر گفت :
چرا فاطمه (س) را از ملك موروثي كه از پدرش به او، ارث رسيده ، ممنوع نموده اي ؟ با توجه به اينكه رسول اكرم (ص) در زمان حياتش آن ملك را در اختيار فاطمه (س) گذارده است.
ابوبكر گفت : فدك ، غنيمت است و به همه مسلمانان تعلق دارد، اگر فاطمه (س) شاهد بياورد كه رسول خدا (ص) آن را ملك او كرده است ، ما هم آن را به او واگذار مي كنيم ، وگر نه حقي در آن ندارد.
حضرت علي (ع ) فرمود: اي ابوبكر ! آيا تو در ميان ما بر خلاف آنچه خدا در ميان مسلمانان حكم مي فرمايد، حكم ميكني ؟
پاسخ داد : خير ، چنين نيست .
حضرت علي (ع) فرمود: هر گاه ملكي در دست مسلماني باشد و نيز در اختيار او قرار گرفته باشد و من ادعا كنم كه آن ملك مال من است ، از چه كسي بينّه (دو شاهد عادل) ميطلبي؟ ابوبكر گفت: از تو مطالبة بينه (دو شاهد عادل) ميكنم. (چون تو مدعي هستي)
علي (ع) فرمود : پس چرا از فاطمه (س) درمورد ملكي كه در اختيارش قرارگرفته، در دست و اختيار اوست و رسول خدا(ص) در زمان حيات خود فدك رابه فاطمه زهرا تمليك فرموده اند دليل مي طلبي؟ وي از زمان رسول خدا تا هم اكنون مالك فدك است.
چرا تو از مسلمانان بر آنچه ادعا ميكنند (كه فدك از آن همه مسلمانان است ) بينه و شاهد نمي طلبي؟ همانگونه كه اگر من چنين ادّعايي مي كردم از من بر آن ادعا شاهد و بينه ميطلبيدي ؟
ابوبكر ساكت شد ، آنگاه گفت : مباحثه را رها كن زيرا كه ما توان مقابله با تو را در بحث نداريم ، اگر شاهداني عادل بر اين معني اقامه كردي فبها و گرنه فدك مال عمومي و از آن همه مسلمانان است و نيز تو و فاطمه حقي در آن نداريد.
علي (ع) فرمودند : اي ابوبكر آيا كتاب خدا را مي خواني ؟
پاسخ داد : آري. علي (ع) فرمود : مرا از اين قول خداي تعالي خبر ده! «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
اين ايه در حق چه كسي نازل شده در حق ما يا غير ما ؟
پاسخ داد : در حق شما نازل شده است.
علي (ع) فرمودند : اگر شهودي شهادت دهند كه فاطمه زهرا دخت رسول اكرم (ص) كار زشتي انجام داده با وي چه معامله اي خواهي نمود ؟
ابوبكر پاسخ داد : بروي حد جاري خواهم نمود همانگونه كه بر زنان ديگر مسلمانان حد جاري مي كنم.
علي (ع) فرمودند : اگر اين كار را بكني در اين صورت در نزد خدا از كافران خواهي بود.
ابوبكر گفت : چرا ؟
علي (ع) فرمودند : زيرا كه شهادت خداي تعالي را بر طهارت فاطمه زهرا رد كرده و شهادت مردم را درباره او پذيرفته اي !!!
همانگونه كه حكم خدا رسول وي را در اين فرموده كه فدك را به فاطمه (س) بخشيده بودند رد كردي و گمان بردي كه فدك غنيمتي است كه از آن همه مسلمانان است، در حاليكه رسول خدا فرمود. «البينه علي من ادعي واليمين علي من ادعي عليه» (بينه و دليل بر عهده مدعي است و سوگند به عهده كسي است كه بر عليه وي ادعايي شده است، يعني منكر ).
طبرسي گويد : در اين هنگام مردم با يكديگر به گفتگو و پچ پچ پرداختند و عده اي عده اي ديگر را انكار مي كردند و ميگفتند : والله علي راست گفت. آنگاه علي (ع) به خانه خود مراجعت كرد .
علامه حلي در كشكول خود از مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند:
وقتي كه امر خلافت به ابوبكر بن ابي قحافه رسيد منادي وي ندا در داد هر كس دين يا وعده اي بر گردن رسول خدا داد مراجعه كند تا من ادايش نمايم .
جابر بن عبدالله و جرير بن عبدالله بجلي آمدند و هر كدام ادعا نمودند كه از رسول خدا (ص) چيزي طلبكارند پس آن طلب ها را ابوبكر پرداخت .
فاطمه زهرا (س) نزد ابوبكر آمده سپس فدك، خمس و غنيمت را مطالبه فرمود.(يعني به هر صورت كه حساب شود فدك از آن ماست چه بخششي ، چه خمس و چه به عنوان غنيمت )
ابوبكر به ايشان گفت : اي دختر رسول خدا بينه و شاهد بياور! فاطمه (س) با وي به آيات قرآني احتجاج كرده و سپس فرمودند : تو جابر بن عبدالله و جريربن عبدالله را تصديق نموده و از آنها بينه و دليلي مطالبه نكردي ولي از من شهود مطالبه مي نمايي ؟
ولي ابوبكر پاسخ داد : اگر فدك از آن توست، بايد شاهد بياوري ؟
ولي هنگامي كه حضرت زهرا (س) شهود را حاضر كردند به بهانه هاي مختلف شهود را هم نپذيرفت .
علامه طبرسي در كتاب احتجاج پس از جريان مناظره علي با ابوبكر به نقل از امام صادق (ع) ادامه مي دهد كه امام صادق (ع) فرمود :
ابوبكر پس از احتجاج علي (ع) از مسجد به سوي خانه خود بازگشت ، سپس براي عمر بن خطاب پيام فرستاد و او را طلبيد عمر نزد ابوبكر آمد و بين ابوبكر و عمر چنين گفتگو شد :
ابوبكر : ديدي كه گفتگوي ما با علي (ع) امروز چگونه پايان يافت ؟ اگر در روز ديگري با او چنين برخوردي داشته باشيم، مسلما امور ما متزلزل شده و اساس حكومت ما سست خواهد شد، رأي شما در اين خصوص چيست؟
عمر: نظر من اين است كه دستور قتل او را صادر كنيم.
ابوبكر: چگونه و توسط چه كسي؟
عمر: خالدبن وليد براي اين كار مناسب است.
ابوبكر و عمر به دنبال خالد فرستادند كه او نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: مي خواهيم ترا براي يك امر بزرگ مأمور كنيم.
خالد: «احملوني علي ما شئتم و لو علي قتل علي بن ابيطالب» «هر چه مي خواهيد مرا به آن تكليف كنيد، اگر چه قتل علي (ع) باشد آماده ام».
ابوبكر وعمر : نظر ما همين است.
خالد: هر گونه كه تصويب كنيد انجام مي دهم، چگونه او را بكشم؟
ابوبكر: در مسجد حاضر شو و در ضمن نماز جماعت كنار علي (ع) بنشين و با او نماز بخوان، وقتي كه من (كه امام جماعت هستم) سلام آخر نماز را دادم، برخيز و گردن علي (ع) را بزن!
خالد: بسيار خوب همين كار را انجام ميدهم.
اسماء دختر عميس كه همسر ابوبكر بود (و در باطن از دوستان اهلبيت) اين سخن را شنيد و به كنيز خود گفت: به خانه علي و فاطمه (س) عليه السلام برو و سلام مرا به آنها برسان و به علي بگو: «ان الملا يا تمرون بك ليقتلوك فاخرج اين لك من الناصحين». (اين جمعيت براي كشتنت به مشورت نشسته اند، فوراً از شهر بيرون برو كه من از خيرخواهان تو هستم).
اميرالمؤمنين (ع) به كنيز فرمود: به اسماء بگو: «ان الله يحول بينهم و بين ما يريدون.»
(خداوند بين آنها و مقصودشان مانع مي شود يعني خدا آنها را به اين كار موفق نخواهد كرد .
سپس علي (ع) از خانه بيرون آمده و به قصد شركت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست سپس خالدبن وليد در حاليكه شمشير همراهش بود در كنار علي (ع) نشست. نماز شروع شد هنگامي كه ابوبكر براي تشهد نماز نشست (گويا نماز صبح بود) از تصميم خود پشيمان شد، زيرا ترسيد كه فتنه و آشوبي رخ دهد. البته با توجه به شناختي كه از علي (ع) در مورد شجاعت و داوري او داشت، چنان مضطرب، پريشان و حيران شد كه آيا سلام نماز را بگويد يا نه؟
كه مردم گمان كردند او دستخوش سهو و اشتباه شده است، كه ناگهان متوجه خالد شد و گفت: «لا تفعلن ما امرتك»: «آنچه را به تو دستور دادم البته انجام نده» سپس گفت:«السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.»
اميرالمؤمنين علي (ع) به خالد گفت: چه دستوري به تو داده بود؟
خالد گفت: به من دستور داده بود گردنت را بزنم.
علي (ع) فرمود: آيا اين دستور را اجرا مي كردي؟
خالد گفت: سوگند به خدا اگر او قبل از سلام نماز، مرا نهي نمي كرد ترا مي كشتم.
در اين هنگام علي (ع) تكان سختي به خالد داد، خالد به زمين افتاد، مردم اطراف علي (ع) را گرفتند كه خالد را رها كند،
عمر گفت: به خداي كعبه خالد را مي كشد.
مردم به علي (ع) عرض كردند: ترا به صاحب اين قبر (پيامبر) سوگند مي دهيم، خالد را رها كن! آنگاه حضرت خالد را رها كرد.
از ابوذر غفاري نقل شده است: حضرت علي (ع) گلوي خالد را با دو انگشت اشاره و وسطي گرفت، آنچنان فشار داد كه خالد نعره كشيد، مردم ترسيدند و هر كس در فكر خود بود، در اين هنگام خالد لباس خود را پليد كرد، پاهاي خود را به هم زد و هيچگونه سخني نمي گفت.
ابوبكر به عمر گفت: اين است نتيجه مشورت واژگونه اي كه با تو كردم، گويي حادثه امروز را مي ديدم و از خدا شكر مي كنم كه ما را سلامت داشت.
هر كس كه نزديك مي شد تا خالدار را از چنگ نيرومند علي (ع) نجات دهد نگاه تند علي (ع) آنچنان او را وحشتزده مي كرد كه برمي گشت، ابوبكر عمر را نزد عباس عموي پيامبر فرستاد. عباس آمد و شفاعت كرد علي (ع) را سوگند داد و گفت: ترا به حق اين قبر (اشاره به قبر پيامبر)، صاحبش و به حق مادرشان خالد را رها كن!
آنگاه علي (ع) خالد را رها ساخت. سپس عباس بين دو چشم علي (ع) را بوسيد.
در روايت ديگر آمده: سپس علي (ع) گريبان عمر را گرفت و فرمود: اي پسر ضحاك حبشيه اگر حكم خدا و عهد پيامبر (ص) نبود، مي دانستي كه كدام يك از ما ضعيفتر و كمتر بوديم.
حاضران ميانجيگري كردند و عمر را از دست علي (ع) رها ساختند، در اين هنگام عباس نزد ابوبكر رفت و گفت: سوگند به خدا اگر علي (ع) را مي كشتيد، يك نفر از دودمان تيم را زنده نمي گذاشتيم.
علامه مجلسي در بحار از دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابي الحديد، نقل مي كند: من از استاد خود (ابوجعفر نقيب) پرسيدم، من از كارههاي علي (ع) در شگفتم كه در اين مدت طولاني بعد از رسولخدا (حدوداً 23 سال) چگونه از نيرنگ دشمنان زنده ماند و آنها فرصت نيافتند تا با مكر و حيله او را بكشند، با آنهمه جگرهاي سوخته كه از دست علي (ع) داشتند؟
استاد در پاسخ گفت: اگر علي (ع) صبر و تحمل و فروتني نمي كرد و گوشه گيري را بر نمي گزيد، او را مي كشتند ولي او با سر گرم شدن به عبادت، نماز و قرائت قرآن، خود را از روش سابق باز داشت و نيز شمشير را فراموش كرد. همواره مانند كسي بود كه در انتظار فرصت به سر مي برد، لذا صبر كرد، در بيابانها به گردش و سياحت پرداخت و همچنين به كنار كوهها مي رفت و مانند ساير مردم در مسير اطاعت خلفاء در آمد، از اين رو دشمنان دست از او كشيدند و او را فراموش كردند.
وانگهي هيچكس قدرت نداشت كه آنحضرت را بكشد مگر اينكه از سوي خلفاء اذن بگيرد و يا رضايت باطني آنها را بدست آورده باشد، چون متصديان امر انگيزه اي براي قتل علي (ع) نداشتند ناگزير از او دست كشيدند وگرنه او را مي كشتند.
از سوي ديگر اجل (پايان عمر) خود حلقه محكم و استوار، و نيز قلعه محكم و خلل ناپذير است، تا اجل فرا نرسد كسي كشته نمي شود.
سپس در مورد جريان مأموريت خالد، از استاد سؤال كردم كه آيا صحيح است كه ابوبكر او را مأمور قتل علي (ع) نمود؟
ابوجعفر نقيب در پاسخ گفت: عده اي از علويون اين داستان را گفته و نيز نقل كرده اند كه مردي به نزد زفربن هذيل شاگرد ابوحنيفه رفت و پرسيد: اين حكم چگونه است كه ابوحنيفه مي گويد: براي انسان نمازگذار رواست كه قبل از سلام از نماز بيرون آيد، مانند اينكه قبل از سلام نماز سخن بگويد و فعل كثير انجام دهد يا حدث از او حادث گردد؟
زفر گفت: جايز است چنانكه ابوبكر هنگام تشهد قبل از سلام سخن گفت.
آن مرد پرسيد: ابوبكر قبل از سلام چه سخني گفت؟
زفر در پاسخ گفت: براي مثل تو روا نيست كه چنين سؤالي را طرح كني.
او مكرر پرسيد و اصرار كرد سرانجام زفر به حاضران گفت: اين مرد را بيرون كنيد كه من گمان دارم او از صاحب ابوالخطاب باشد. ابن ابي الحديد ميگويد: از استاد نقيب پرسيدم،
نقيب گفت: من بعيد مي دانم، ولي فرقه اماميه (شيعه) آن را روايت كردهاند.
نامه كوبنده علي (ع) به ابوبكر و واكنش ابوبكر
در كتاب احتجاج طبرسي آمده هنگامي كه به حضرت علي (ع) خبر رسيد كه ابوبكر فدك را از حضرت زهرا (س) گرفته و كارگزاران فاطمه (س) را از فدك بيرون نموده است، نامه كوبنده زير را براي ابوبكر فرستاد كه ترجمه اش چنين است. امواج آشوب و فتنه انگيزي را با سينه هاي كشتي هاي نجات بشكافيد، تاجهاي فخرفروشي و نخوت مردم خودپسند را با محدود كردن افراد حيله گروهوي پرست فروگذاريد، از مبدأ، فيض و نور اكتساب كرده، تنها به سوي او متوجه باشيد ميراث نفوس پاك را به خودشان واگذاريد، از محيط جهل و غفلت و حيرت بيرون آئيد، گويا با چشم خود مي بينم كه شماها چون شتر چشم بسته كه به دور آسياب مي گردد متحير و سرگردان قدم مي زنيد.
سوگند به خدا اگر مأذون بودم سرهاي شما را مانند درو كردن محصول رسيده با داسهاي برنده مبرنده و تيز و آهنين از تن جدا مي كردم، و مي شكافتم از كاسه هاي سرهاي دليران شما، به آن گونه اي كه چشمهاي شما مجروح گشته و همه متوحش و حيران شويد. من همان شخصي هستم كه جمعيتهاي انبوه را پراكنده مي كرده، لشگرها را نابود ساخته، تشكيلات و نظام شما را بر هم زده، پيوسته در ميدانهاي جنگ مشغول نبرد بوده و شما در خانه هاي خود معتكف ميشديد.
من تا ديروز شب و روز ملازم پيغمبر خدا بودم، همه شماها از اعمال و رفتار من آگاه بوديد و مقام مرا تصديق داشتيد. و بجان پدرم سوگند كه شما راضي نمي شويد از اينكه نبوت و خلافت در خانواده ما جمع بشود، زيرا هنوز كينه هاي جنگ بدر و احد را فراموش نكرده ايد.
سوگند به خدا: اگر به شما بگويم آنچه از جانب پروردگار توانا درباره شما مقدر و نوشته شده است، قطعاً از شدت اضطراب، استخوانهاي دنده هاي شما چون تداخل دندانهاي پرگار آسياب در داخل بدن شما فرو خواهد رفت.
من اگر حرف بزنم مي گوئيد حسادت مي ورزم و اگر ساكت شوم خواهيد گفت كه علي بن ابيطالب از مرگ ميترسد، هيهات هيهات اشتياق من به مرگ بيشتر از علاقه يك بچه شيرخوار به پستان مادر است.
من بودم كه شربت مرگ را به افراد دشمن مي چشانيدم، من بودم كه در معركه ها، مرگ را استقبال كرده و كوچكترين ترس و هراسي از مرگ نداشتم، من در داخل شبهاي تيره، پرچمهاي دشمنان را سرنگون مي ساختم، من بودم كه گرفتگي و اندوه را از خاطر مبارك رسولخدا (ص) برطرف مي نمودم.
هر گاه مجاز بودم مي گفتم آنچه را كه خداوند درباره شما نازل فرموده و نيز مي دانم همانند ريسمان چاه عميق به لرزه مي افتاديد و حيران و سرگردان در بيابان راه مي رفتيد.
ولي من در اين امر مسامحه كرده و زندگي را بر خود ساده و آسان مي گيرم تا با دست تهي و بريده از لذات دنيوي و با دل پاك و خالي از تيرگيها پروردگار جهان را ملاقات كنم. بدانيد كه حقيقت دنياي شما همانند ابري است كه در هوا بلند شده و در بالاي سر مردم پهن و ضخيم گشته، سپس پراكنده و نابود مي شود.
زود باشد كه گرفتگي و غبار از مقابل چشمهاي شما برطرف شده و نتايج سوء اعمال خودتان را ببينيد و دانه هاي تلخي را كه كاشته ايد به صورت سموم كشنده و هلاك كننده درو كنيد در ضمن بدانيد كه خداوند بهترين حاكم است، رسول گرامي او بزرگترين خصم شما ها خواهد بود، سرزمين قيامت بازداشتگاه شما ها است، خداوند شما را از رحمت خود دور ساخته و با هلاكت و عذاب قرين سازد. والسلام علي من اتبع الهدي: (سلام بر راهيان راه هدايت!)
وقتي كه ابوبكر نامه علي (ع) را خواند، بسيار پريشان و وحشتزده شد و گفت: عجبا! براستي چقدر علي (ع) روي جرأت و جسارت به من نشان داده است؟
آنگاه جريان را با مهاجرين و انصار در ميان گذاشت و خطاب به آنها گفت:
اي مهاجر و انصار ! مگر من در مورد مسأله فدك با شما مشورت نكردم؟ آيا شما نگفتيد كه پيامبران ميراثي از خود بيادگار نمي گذارند؟ آيا شما اظهار نكرديد كه لازم است عوائد فدك در تجهيزات و حفظ مرزها و براي منافع عمومي مسلمين مصرف گردد؟ البته من نيز رأي شما را پذيرفتم و تصويب كردم، ولي علي بن ابيطالب (ع) با اين رأي مخالفت كرده و همانند برق درخشنده و غرش رعد تهديد مي كند. او با اصل خلافت من مخالف است در صورتي كه مي خواستم استعفا بدهم ولي شما نپذيرفتيد.
من از همان روز اول خلافت، رودرروئي با علي (ع) را دوست نداشتم. و از ستيز و جدال با او گريزان بوده و هستم.
عمربن خطاب از اين سخن به شدت عصباني شد و خطاب به ابوبكر گفت: تو غير از اين گفتار هيچ سخني را نمي تواني بگوئي تو فرزند كسي هستي كه در جنگها پيشقدم نبود و در روزگار سختي و قحطي، سخاوت و بخشندگي نداشت، سبحان الله! چقدر ترسو و ضعيف هستي و قلب كوچكي داري؟
من آب گوارا و زلالي را در اختيار تو نهادم، ولي تو حاضر نيستي از آن بهره مند شوي و نمي تواني از اين آب صاف رفع تشنگي نموده و سيراب گردي، من گردنهاي گردنكشان را در مقابل تو خاضع و خم كردم و نيز افراد روشن فكر، سياستمدار و با تجربه را به اطراف تو جمع نمودم، اگر اقدامات و تلاش من نبود هرگز چنين موفقيتي نصيب تو نميشد، مسلماً علي پسر ابوطالب استخوانهاي ترا خرد ميكرد.
خدا را شكر كن كه چنين نعمت مهمي (مقام رهبري) بوسيله من براي تو فراهم شده است، البته كسي كه بر منبر رسولخدا (ص) و به جاي او مي نشينيد بايد پيوسته سپاسگذار خدا باشد.
اين علي پسر ابوطالب است كه همچون سنگ سخت تا شكسته نشود آب از آن منفجر نمي گردد، و مانند (العياذبالله) مار خطرناكي است كه بدون افسون و نيرنگ رام نمي شود و مثل درخت تلخي است كه هر چه آن را با عسل بياميزند، ميوه شيرين نمي دهد، او شجاعان قريش را كشت و گردنشكان را سركوب كرد، در عين حال مطمئن باش و از تهديدات او وحشت نكن و نيز از رعد و برق او دل ملرزان. من قبل از آنكه او به تو آسيبي برساند كارش را مي سازم و مانع سرراهش مي شوم.
ابوبكر به عمر گفت: اين گزافه گوئيهاي خود را كنار بگذار سوگند به خدا اگر علي (ع) بخواهد ما را با دست چپ خود ميكشد، بي آنكه به دست راستش نياز داشته باشد البته آنچه كه باعث موفقيت ما مي شود سه عامل است:
1/ او تنها است در واقع يار و ياوري ندارد.
2/ او مقيد است كه مطابق وصيت رسولخدا (ص) عمل نمايد، و نمي خواهد برخلاف وصيت او با ما رفتار كند.
3/ هر كدام از قبائل و تيره هاي عرب بخاطر كشته شدن بستگانشان بدست علي (ع)، با او كينه و عداوت دارند لذا به طور طبيعي نمي توانند با او روابط مهرانگيز برقرار سازند.
اگر اين امور نبود، امر خلافت براي او قعطي مي شد و مخالفت ما بي اثر بود.
اي پسر خطاب! خوب دقت كن كه علي پسر ابوطالب، هماهنگونه كه در نامه اش نوشته دلبستگي به دنيا ندارد و همانگونه كه ما از مرگ هراسان و گريزان هستيم ، او از زندگي دنيا گريزان است و چنين آدمي را از مرگ چه باك؟
خلاصه اي از خطبه حضرت زهرا (س) و وقايع بعد از آن
حضرت زهرا (س) ديد. همه چيز فداي اهداف حاكمان وقت ميگردد، در واقع حقايق و واقعيات دگرگون شده و ناديده گرفته ميشود. ديد كه ابوبكر براي تصحيح كارش از هيچ عملي حتي جعل حديث باك ندارد و در مقابل دليل و برهان به حربه زور متوسل مي شود. لذا تصميم گرفت شكايت خود را در جمع و در حضور مردم مطرح كند و به افشاگري بپردازد و مردم مهاجر و امضار را بيدار نموده و از عذاب الهي هشدار دهد، به همين جهت با عدهاي از زنان خويشاوند وارد مسجد شد. (چون به مسجد مي رفت راه رفتن او مانند راه رفتن پدرش رسولخدا (ص) بود.)
فاطمه زهرا (س) در مكاني كه براي ايشان در پشت پرده معين كرده بودند جلوس فرمودند البته شايد اين اولين باري بود كه حضرت صديقه پس از رحلت پدربزرگوارشان رسول اعظم اسلام به مسجد تشريف فرما مي شدند، پس تعجبي ندارد كه مردم به شدت در اندوه فرو رفتند.
در اين هنگام ايشان ناله اي شديد از دل برآوردند، چقدر سخت است بيان تحليل آن ناله، گريه و ميزان تأثيرش در نفوس، تنها يك ناله بدون هيچ سخني عواطف مردم را به هيجان آورده و آنان را به گريه انداخت .
نمي دانم اين ناله كدام معاني و مفاهيم را در خود جاي داده بود و چرا مردم را به گريه كردن تحريك و تشجيع نمود؟! آيا فقط يك ناله مي تواند چشم ها را بگرياند، اشك ها را جاري نمايد و قلب ها را آتش بزند.
اكنون به طور خلاصه يك دور كامل خطبه حضرت زهرا (س) را بيان مي كنيم تا اهداف حضرت در ضمن سخنان اعجاز آميز آن بزرگوار هويدا گردد در ضمن متن كامل خطبه در بخشي جداگانه مورد بررسي قرار مي گيرد.
حمد و ثنا و توحيد: ابتدا حمد و ثنايي بلند نسبت به ساحت قدس پروردگار بر زبان جاري فرمودند كه در حال مصيبت حضرت حاكي از رضا به مقدرات پروردگار بود. سپس صفات حي متعال و اسراري از خلقت ماسوي … و علت تكليف انسانها را بيان كردند.
ترسيمي از رسالت محمدي: در مرحله بعد رسالت پيامبر را مطرح نمودند و ضمن بيان حال جهل و بت پرستي مردم هنگام بعثت حضرت، و حكم بزرگي كه در رسالت آن حضرت بود و اقدام مهمي كه به دست آن حضرت صورت گرفت، ترسيم كاملي از شخصيت آن حضرت نشان دادند تا آن جا كه مطلب را به رحلت حضرتش رساندند.
وظيفه مهم مسلمانان: به عنوان مقدمه اي بر مطلب اصلي ابتدا خطاب به مسلمانان يادآور شدند كه بعنوان اولين مسلمانان حاملان پيام نبوت در سايه امامت به امت ها و نسلهاي آينده اند.
قرآن و عترت: يادآور شدند كه ما اهل بيت يادگاري از پيامبريم كه در ميان شما به وديعه گذارده شده ايم همچنين مطالب مفصلي در توصيف قرآن و معارف آن ذكر كردند سپس اشاره نمودند كه قرآن نزد ما و با ماست.
اسرار و حكمت احكام و معرفي وسيله در بارگاه خداوند:
بعد از آن به عنوان مقام عصمت كبري، اسراري از احكام فردي و اجتماعي اسلام را مطرح كردند و نيز سفارش به تقوي نمودند. در نهايت تصريح كردند كه اهل آسمان و زمين وسيله و واسطه اي براي اتصال با درگاه خداوندي را ميجويند و آن وسيله ما اهل بيت هستيم .
معرفي خود: براي ورود به مطلب اصلي ابتدا خود را معرفي كرده و فرمودند: اي مردم بدانيد من فاطمه ام و پدرم محمد است، افتخار پدري پيامبر را احدي جز من ندارد، با توجه به اين معرفي گوش خود را باز كنيد و ببينيد چه مي گويم.
زحمات اميرالمونين (ع) در تبليغ اسلام: مسير طبيعي سخن در اين جا منعطف به زحمات طاقت فرساي اميرالمؤمنين (ع) در ابلاغ و حفظ رسالت محمدي شد و دلسوزي حقيقي آن حضرت و فداكاري تمام اعيار او براي دين خدا در زماني كه مردم در چنان افكاري نبودند مطرح شد و حضرت به ذكر اصول مطالب اكتفا كردند.
عقب گرد مردم به كمك منافقين و شيطان: حضرت ابتدا ريشه اصلي عقبگرد مردم را كه نفاق و دو روئي مردم و اسلام لساني در اكثر مردم بود مطرح كردند سپس كمك آنرا كه شيطان و فرصت طلبي او از آمادگي روحي مردم است بيان كردند.
سقوط در فتنه به بهانه هاي واهي: حضرت تعجب خود را از چنين سرعتي در ارتداد و پشت پا زدن به دين كه هنوز پيامبرشان دفن نشده بود و نيز آوردن بهانه هاي بيجا براي عمل خود كه جلوگيري از فتنه بود اعلام كردند و فرمودند: شما به بهانه فرار از فتنه اين اقدامات را انجام داديد در حالي كه خود اين كارها ايجاد فتنه بود.
توبيخ غاصبين فدك: اكنون وقت آن بود كه مسئله فدك مطرح شود لذا حضرت بدون مطرح كردن نحله و ساير مراحل مالكيت خود نسبت به فدك از قبيل شهود و عصمت خود و غيره فقط مسئله ارث را مطرح كرده و فرمودند: آيا با اين كار در پي احكام جاهليت و كنار گذاردن رسمي اسلام هستيد؟ اي مسلمانان آيا بايد ارث پدرم از من گرفته شود؟ اي پسر ابوقحافه آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببري و من نبرم؟ اين افترا است و جرأت بر پروردگار و عهدشكني با پيامبر و كنار گذاردن قرآن است.
استدلال هاي قرآني درباره فدك: حضرت فرمودند: خداوند درباره انبيا در قرآن ارث را مطرح كرده است و آيات ارث درباره عموم مردم نيز در قرآن صريح است. به چه دليل من كه فاطمه دختر پيامبرتان هستم. بايد از اين اصول كلي قرآن درباره ارث مستثني باشم؟ آيا نسبت بين من و پدرم را انكار مي كنيد يا آيات قرآن مخصوص شماست و درباره پيامبر جاري نيست؟ يا من و پدرم دو مذهب جداگانه داشته ايم و لذا نمي توانيم از يكديگر ارث ببريم؟ يا شما عموم و خصوص قرآن را بهتر از پدرم و پسر عمويم (علي) مي دانيد؟
شكايت به پيامبر (ص): حضرت در اينجا خطاب خود را متوجه قبر پيامبر نمودند و شكايت تعجب خود را از اقدامات مردم در قالب اشعاري بيان كردند حضرت در اين كلمات از حضور در چنان وضعي آرزوي مرگ كردند.
نصرت طلبي از انصار: سپس خطاب خود را متوجه انصار نموده و فرمودند: چه زود اين بي توجهي ظاهر شد و اين در حالي است كه به راحتي مي توانيد از من دفاع كنيد و قدرت آن را هم داريد آيا رحلت پيامبر را مهم تلقي نمي كنيد؟ مصيبت بزرگ آن است كه با رفتن او حريمش شكسته شود.
خطاب به انصار و توبيخ آنان: سپس مسئله ارث را بار ديگر با انصار مطرح كردند و با كلمه تشجيع فرمودند: ايها بني قبيله! آيا شما ببينيد و نيز بشنويد و ارث مرا ببرند؟ حتي نزد شما آمدم و ياري خواستم باز هم جواب نداديد؟ با سردمداران كفر به جنگ برخيزيد كه اينان ايمان ندارند.
كوتاهي عمدي مردم: براي آنكه اتمام حجت حضرت كامل باشد دو جهت را اشاره فرمودند: يكي اينكه، پيداست شما دين را كنار گذاشته ايد و آن كسي كه مقدم بود دور كرده ايد بدانيد اگر شما و همه عالم كافر شوند، به خداوند ضرري نميرساند.
دوم اينكه: با علم به خوار كردن، مكر و حيلة شما اين سخنان را گفتم با اين هدف كه از يك سو سخن دل را براي آنان كه واقعيت را نمي دانند گفته باشم و از سوي ديگر اتمام حجت كنم اكنون كه عار دنيا و غضب پروردگار و آتش دائمي را بر خود خريده ايد هر چه مي خواهيد انجام دهيد ولي بدانيد كه خداوند شاهد ميباشد و عاقبت ظالمين معلوم است.
سوء استفاده ابوبكر از سكوت مردم: وقتي كلام حضرت به اينجا رسيد و تأثير شديدي بر مردم گذاشت، ابوبكر درصدد جواب برآمد لذا با تصديق حضرت در مسائل و مطالب ذكر شده گفت: من به خاطر گفتة پيامبر كه پيامبران ارث نمي گذارند فدك را گرفته و در راه اسلحه و سپاه مسلمين مصرف مي كنم اين كار را با اتفاق نظر مسلمين كردهام.
جوابهاي دندان شكن درباره حديث جعلي:
حضرت فرمود: «پدرم هيچگاه با قرآن مخالفت نمي كند همگي بر مكر و حيله اجتماع كرده ايد كه در زمان حيات آن حضرت نيز نظايرش را داشتيد» هم چنين آيات ارث را از قرآن تلاوت كرده و صراحت آن آيات را بيان نمودند.
عقب نشيني ابوبكر از حديث جعلي: ابوبكر كه جواب دندان شكني گرفته بود ادعا كرد كه اصلاً دستور اين اقدام از سوي مسلمين به من ابلاغ شد و من با توافق و اتفاق آنان دست به چنين كاري زدم و همه مسلمين هم بر اين مطلب شاهدند.
توبيخ به ظاهر مسلمانان: حضرت زهرا كه منتظر همين اقرار از ابوبكر و سكوت مردم به عنوان تصديق سخن او بوده، خطاب را متوجه مسلمين نمود و آنان را شديداً مورد عتاب قرار داد كه چگونه به سرعت به سوي باطل مي روند و كار قبيح را ناديده مي گيرند، در واقع از آينده وحشتناك آن به مردم خبر دادند و اينكه خداوند نتيجة اعمال آنها را در همين دنيا به صورتي كه مردم انتظار نداشته باشند خواهد داد، با اين سخن كلام حضرت در مسجد به پايان رسيد.
گريه مردم: تأثير خطبه چنان عجيب بود كه همه گريه كردند، صداها بلند شد و مدينه را به لرزه در آوردند، لذا اين تأثير ابوبكر و عمر را به جستجو براي راههاي مقابله با مردم وادار كرد. دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابي الحديد در راستاي اخبار فدك، از كتاب اسقيفه تأليف احمدبن عبدالعزيز جوهري (يكي از علماي اهل تسنن) نقل مي كند:
وقتي كه ابوبكر خطبه فاطمه (س) را پيرامون فدك شنيد، سخنان فاطمه (س) براي او بسيار سنگين و رنج آور گرديد سپس در حضور جمعيت بالاي منبر رفت و گفت:
اي مردم اين چه وضعي است؟ شما چرا به هر سخني گوش فرا مي دهيد اين آرزوها در عهد رسولخدا (ص) در كجا بود؟ آگاه باشيد هر كسي در اين مورد (فدك) چيزي از رسولخدا شنيده، بيان كند و نيز هر كجا حضور داشت سخن بگويد «انما هو ثعاله شهيده ذنبه» (از ترجمه اين جمله ركيك پوزش مي طلبم) او فتنه گري مي كند او كسي است كه مي گويد به حالت اول (هرج و مرج) برگرديم، از درماندگان كمك ميخواهد، زنان را به ياري مي خوانند به سان ام طحال اند كه زشتكاري در نظرش خوب جلوه كرده بود. بدانيد كه اگر من بخواهم بگويم مي گويم، اگر بگويم افشا مي كنم ولي اگر رهايم كنيد ساكت مي شوم. آنگاه به طرف انصار توجه كرده و گفت: اي گروه انصار سخن بي خردان از شما به من رسيده ولي من شما را ذيحق ترين افراد و ملتزم ترين آنان به پيمان با رسول خدا (ص) مي دانم، شما پيامبر را پناه داديد و ياري كرديد. من اسرار كسي را فاش نمي سازم، با دست و زبانم كسي را نمي آزارم مگر كسي كه سزاوار كيفر باشد ابن ابي الحديد مي نويسد: وقتي كه سخنان ابوبكر را بر يحيي بن ابوزيد نقيب بصري خواندم گفتم: ابوبكر به چه كسي كنايه ميزد؟
گفت: كنايه نمي زد به صراحت مي گويد.
گفتم: اگر سخنان او صريح بود از تو نمي پرسيدم.
خنديد و گفت: مقصودش علي است.
پرسيدم : سوي اين همه اين سخنان تند به علي (ع) است؟
پاسخ داد: بله حكومت است. بيگانه و خويش نميشناسد.
پرسيدم : انصار چه كردند؟
گفت: از علي (ع) طرفداري كردند. اما ابوبكر ترسيد فتنه برخيزد، لذا آنان را نهي كرد.
ام سلمه كه از حجره خود شاهد سخنان ابوبكر بود گفت:
اي ابابكر! آيا اين سخنان را در باره زني مانند فاطمه (ع) مي گويي؟ با اينكه حوريه ايست در ميان انسانها. در دامن پيامبر پرورش يافت، و در بين فرشتگان دست بدست مي شد، در پرورشگاه پاكيزگان پرورش يافت، و در بهترين جا رشد و نمو كرد. آيا چنان مي پنداري كه رسول خدا فاطمه (ع) را از ارث محروم نموده ولي به خودش نگفته است؟ با اينكه خدا به پيغمبرش مي فرمايد: خويشان و نزديكانت را انذار كن.
يا احتمال مي دهيد كه رسول خدا به او گفته باشد ولي او مطالبه ارث كند؟ با اينكه بهترين زنان عالم، مادر بهترين جوانان، همطراز مريم دختر عمران مي باشد. و پدرش خاتم پيغمبران است. به خدا سوگند! رسول خدا فاطمه (ع) را از سرما و گرما نگهداري مي كرد، هنگام خواب دست راست خودش را زير سر فاطمه (ع) و دست ديگرش را پوشش وي قرار ميداد. آرام باشيد، هنوز رسول خدا پيش چشم شماست، بزودي بر خدا وارد مي شويد و نتيجه كردارتان را مشاهده مي كنيد، در واقع ام سلمه از فاطمه (ع) دفاع كرد ولي تا يكسال از حقوق محروم شد.
ابن ابي الحديد (از كتاب السقيفه جوهري) نقل مي كند.
حضرت فاطمه (س) به ابوبكر فرمود ام ايمن (بانوي ارجمند و عاليقدر صدر اسلام) گواهي مي دهد كه رسول خدا فدك را به من بخشيد.
ابوبكر عرض كرد اي دختر رسول خدا سوگند به خدا خداوند چيزي را نيافريده كه در نزد من محبوبتر از پدرت رسول خدا باشد من دوست داشتم كه روز رحلت آنحضرت آسمان بر زمين خراب گردد، سوگند به خدا اگر عايشه فقير گردد، در نزد من بهتر از آن است كه تو فقير گردي، آيا مرا اين گونه مي نگري كه حق هر سياه و سرخي را بدهم ولي در دادن حق تو به تو ظلم كنم؟ با اينكه دختر رسول خدا هستي، ولي بدان كه فدك ملك شخصي پيامبر نبوده، بلكه از اموال مسلمين بوده كه پيامبر با اين مال، افراد را به ميدان جهاد ميفرستاد و يا در راه خدا و مصالح عموم انفاق مي نمود. بعد از پيامبر زمام امور بدست من افتاده و سرپرست اين اموال منم.
فاطمه (س) فرمود: به خدا سوگند بعد از اين هرگز با تو سخن نمي گويم.
ابوبكر گفت: بخدا سوگند من هرگز از تو دوري نمي كنم.
فاطمه (س) فرمود: سوگند به خدا ترا نفرين مي كنم .
علت برخورد تند حضرت واضح است ايشان ابوبكر را به عنوان خليفه مسلمين به رسميت نمي شناسد و او را غاصب اين مقام و غاصب حق خود، خانواده و امت پيامبر (ص) ميداند. از طرف ديگر قيافه مظلومانه، چهره عدالت جويانه و طرفدار حق، تواضع دوستانه در برابر دادخواه و مظلومي كه با هر استدلالي به ميدان آمد، قصد احقاق حق و نيز رفع جور و ستم از او وجود ندارد، تنها راهي است كه مي توان با اتكاء به آن از نفوذ استدلالهاي قوي طرف مقابل در ذهن حاضرين جلوگيري كرد و براي انحراف افكار، مسئله را به صورت ديگري مطرح مي نمايد كه اگر تو براي اموالت ناراحت هستي، من حاضرم از اموال خودم به تو بدهم. در حاليكه اگر ابوبكر واقعاً قصد حفظ حرمت حضرت زهرا (س) را داشت چرا بعد از خروج حضرت از مسجد به شيوه ديگري از او نزد مردم ياد مي كند؟
در تاريخ جنگ بدر آمده است كه شوهر زينب (دختر پيامبر خدا) به نام ابوالعاص ابن ربيع جزو اسيران بود و زينب دختر پيامبر (ص) (كه در مكه بود)، براي آزادي شوهرش ابوالعاص فديه اي كه عبارت بود از مقداري كالا و يك گردنبند به مدينه فرستاد .
لازم به ذكر است كه اين گردنبند يادگار حضرت خديجه بود كه در شب عروسي به دخترش زينب داده بود. وقتي پيامبر (ص) آن گردنبند را ديد سخت متأثر شد و به مسلمانان فرمود: اگر اجازه بدهيد ابوالعاص را آزاد كنيم و فديه گردنبند را نيز برگردانيم.
مسلمين عرض كردند : جان و مال ما به قربان تو اي پيامبر قطعاً اجازه مي دهيم.
پيامبر (ص) ابوالعاص را بدون فديه آزاد كرد و آن گردنبند را همراه او به مكه براي زينب فرستاد.
دانشمند اهل سنت ابن ابي الحديد مي گويد: من اين حديث را براي استاد ابوجعفر يحيي بن ابي زيد نقيب خواندم، به من گفت : مگر عمر و ابوبكر در آن محضر حاضر نبودند و اين جريان را از پيامبر (ص) مشاهده نكردند تا اين درس مهرباني را بياموزند و با احسان و مهرباني خود و دادن فدك، قلب فاطمه (س) را شاد و خشنود سازند، به اين ترتيب كه از مسلمانان بخواهند تا فدك را به فاطمه (س) ببخشند ( چنانكه پيغمبر (ص) از مسلمانان خواست تا فديه گردنبند را به زينب ببخشند) آيا مقام فاطمه (س) در نزد رسولخدا (ص) از مقام خواهرش زينب كمتر بود؟ با اينكه فاطمه (س) سرور زنان دو عالم است، البته اين بخشش در صورتي بود كه ثابت نشود كه فدك ملك موروثي فاطمه (س) باشد و يا پيامبر (ص) آن را به فاطمه بخشيده است.
ابن ابي الحديد مي گويد: به استاد، نقيب ابوجعفر گفتم: به موجب روايتي كه ابوبكر نقل كرده فدك حقي از حقوق مسلمين بود، بنابراين براي ابوبكر جايز نبود كه آن را از مسلمين بگيرد و به فاطمه (س) بدهد.
ابوجعفر نقيب جواب داد: فديه ابوالعاص نيز جزء حقوق مسلمانان شده بود، در عين حال رسولخدا (ص) آن را از آنها گرفت و به زينب برگردانيد!
گفتم: رسولخدا (ص) صاحب شريعت بود و بالاي حكم او حكمي نبود، ولي ابوبكر چنين موقعيتي نداشت.
در پاسخ گفت: آيا ابوبكر نمي توانست از مسلمين بخواهد تا فدك را به فاطمه ببخشند، چنانكه پيامبر (ص) از مسلمين خواست كه فديه را به زينب همسر ابوالعاص ببخشند؟!
آيا اگر ابوبكر به مسلمانان مي گفت: اي مسلمين! اين فاطمه (س) دختر پيامبر شما است، آمده تا اين چند نخل خرما (در فدك) را مطالبه كند، آيا راضي و مايل هستيد آن را به فاطمه (س) بدهم؟!
آيا مسلمين جواب منفي به ابوبكر مي دادند؟ نه هرگز.
گفتم: اتفاقاً قاضي القضاه ابوالحسن عبدالجبار بن احمد نيز چنين گفته است.
نقيب گفت، حقيقت اين است كه آن دو نفر (ابوبكر و عمر) از روي جوانمردي و خلق نيك با فاطمه (س) رفتار نكردند، گرچه مطابق دين، كار درستي انجام دادند!!!
ادامة مبارزه تا آخرين لحظات زندگي
حضرت زهرا تصميم گرفت بازهم به مبارزات خويش ادامه دهد كه براي ادامه مبارزه اعتصاب سخن را انتخاب نمود. رسما به ابوبكر اعلان كرد : اگر فدكم را پس ندهي تا زنده هستم با تو صحبت نمي كنم، لذا هر جا با ابوبكر برخورد ميكرد صورتش را از او مي گردانيد و با او حرف نمي زد.
مگر فاطمه (ع) يك فرد عادي است كه اگر با خليفه حرف نزند چندان اهميتي نداشته باشد؟ دختر عزيز رسول خداست. محبتهاي فوق العاده رسول خدا نسبت به او بر كسي پوشيده نيست، كسي است كه پيغمبر در باره اش فرمود: فاطمه (ع) پاره تن من است هر كس او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و مي فرمايد: فاطمه (ع) يكي از زنهايي است كه بهشت مشتاق ديدار اوست و مي فرمود: اگر فاطمه غضب كند خدا غضب مي كند.
آري بانوي محبوب پيغمبر و خدا، با ابوبكر اعتصاب سخن كرده و حرف نمي زند كم كم در بين مردم شايع شد كه دختر پيغمبر با ابوبكر قهر كرده و نيز بر او خشمناك است. تدريجاً مسلمين خارج مدينه نيز از موضوع مطلع شدند. همه از هم مي پرسيدند چرا فاطمه (ع) با خليفه حرف نمي زند؟ لابد علتش همان غصب فدك است. فاطمه كه دروغ نمي گويد و برخلاف رضاي خدا غضبناك نمي شود. چون خود پيغمبر (ص) درباره اش فرمود: اگر فاطمه غضب كند خدا غضبناك ميشود. بدين ترتيب موج احساسات ملت روز به روز توسعه مي يافت و بر منفوريت خلافت افزوده مي شد. عمّال خلافت كه نمي توانستند موضوع قطع رابطه حضرت زهرا را ناديده بگيرند، هر چه تلاش كردند شايد وسيله آشتي را فراهم سازند ممكن نشد، او همچنان در تصميم خودش پافشاري مي كرد در واقع حاضر نبود مبارزه منفي را ترك كند.
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگوني هائي كه پس از رسول خدا (ص) (به فاصله اي اندك) در سنت مسلماني پديد گرديد، روح و سپس جسم دختر پيامبر (ص) را سخت آزرده ساخت، چنانكه تاريخ نشان مي دهد او پيش از مرگ پدرش بيماري جسمي نداشته است.
عقاد چنين مينويسد: زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پريده بود. پدرش در بيماري مرگ، او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مي پيوندد اين دو نويسنده سند خود را نياورده است.
ظاهر عبارت عقاد اين است كه چون پيامبر (ص) دخترش را ناخوش و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبري د اد، اما تا آنجا كه اسناد نشان مي دهد حضرت زهرا (س) نه ضعيف بنيه، نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيماري بوده است، در واقع بيماري او پس از اين حادثه آغاز شد.
حادثه حمله به خانه، مجروح شدن ايشان و از دست دادن جنين، جسم ايشان را بيمار كرد و همچنين رحلت پدر، غصب حقوق خود، همسر و فرزندانش، مصائب امت و نيز روي آمدن فتنه ها روح ايشان را دردمند ساخته بود. بنابراين هر يك از اين پيش آمدها به تنهايي براي آزردن او بس بود تا چه رسد به اين كه رويدادهاي ديگر هم بدان افزوده شود.
چون مريضي فاطمه (س) تشديد شد و از رفتن به بيرون و بيت الاحزان باز ماند خويشاوندان آن حضرت و برخي صحابه پيامبر خدا و گروه زيادي از زنان مدينه و حضرت ام السلمه به عيادت آن بانوي گرامي شتافته و از حال او، ناله ها و شكوه هايش آگاه شدند.
در كتابهاي معتبر اهل سنت آمده است كه عمر به ابوبكر گفت:« بيا به ديدار فاطمه (س) رويم و رضايت او را جلب كنيم، زيرا كه ما وي را به خشم آورده ايم» (آنان چندين بار به در خانه آن حضرت آمدند ولي اجازه ندادند)
حيثيت آن دو در ميان مردم روز به روز مخدوش مي شد و همه مي دانستند كه يگانه دختر پيامبر با آن همه فضائل درخشان از آنان شديداً دلگير است، از اين جهت اولي و دومي سعي داشتند به هر قيمتي است به ديدار فاطمه راه يافته و در ميان مردم چنين وانمود كنند كه ديگر فاطمه (س) آنان را مورد عفو قرار داده است.
لذا دست به دامن علي (ع) شده و با فشار و اصرار، نظر او را جلب كردند تا از فاطمه (س) اجازه بگيرد، ولي فاطمه اجازه نداد در واقع سياست سياستمداران را خنثي ساخت. اما علي(ع) فرمود: اي دختر رسول خدا آنان نارضايتي و اجازه ندادن تو را از چشم من مي بينند، لذا من به آنان قول داده ام كه از تو اجازه بگيرم، سرانجام فاطمه گفت: من در اختيار تو هستم.
شيخين وارد خانه فاطمه شده و بر او سلام كردند، ولي فاطمه جواب سلام آنها را نداد و صورتش را به سوي ديوار برگرداند لذا اصرار و سماجت به جايي نرسيد. ابوبكر خيلي ناراحتي مي كرد و مي گفت: اي كاش من به جاي پيامبر مي مردم. فاطمه (س) گفت: اگر حديثي را از پيامبر خدا بخوانم مرا تأييد مي كنيد؟ گفتند: بلي. فرمودند: آيا از پدرم شنيده ايد كه رضايت فاطمه رضايت من و خشم او خشم من است و هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس او را راضي كند مرا راضي نموده و چنانكه كسي وي را به خشم آورد مرا به خشم آورده است؟ گفتند: بلي. آنگاه دست به سوي آسمان برداشته و گفت: «فاني اشهد الله و ملائكته انكما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشكونكما اليه».
من، خدا و ملائكه اش را به اين اعتراف شما شاهد مي گيرم كه شما مرا به خشم آورديد، راضيم نكرده و هنگامي كه در پيشگاه خدا پدرم را ديدار كنم، از شما به او شكايت خواهم كرد.
ابوبكر پس از شنيدن اين سخنان به گريه افتاد و با تمام ناراحتي خانه فاطمه را به همراه عمر ترك كرد و خطاب به مردم گفت: من از خلافت كنار مي روم و حاجتي به بيعت شما ندارم و فاطمه نيز اظهار داشت: من در تعقيب هر نماز تو را نفرين خواهم كرد.
و ابن ابي الحديد در تحقيق اين مسأله سرانجام اظهار مي دارد كه فاطمه با دل پر از شيخين از دنيا رفت.
در اينجا ممكن است خوانندگان در دل خودشان بگويند : گر چه ابوبكر كار خوبي نكرد كه حق فاطمه (ع) را غصب نمود ولي در اين هنگام كه اظهار ندامت و پشيماني نمود مناسب بود عذرش مورد قبول واقع گردد. ولي از اين نكته غفلت نكنيد كه علت اساسي مبارزات زهرا (ع) موضوع خلافت بود و غصب فدك دستاويز آن حضرت بود و غصب خلافت قابل اغماض و عفو نبود. ثانياً زهرا مي دانست كه ابوبكر دروغ مي گويد و به منظور عوامفريبي دست باين اقدام مي زند در ضمن از كردار خودش پشيمان نيست. والا طريق عقلائي اظهار ندامت، اين بود كه فوراً به عمالش دستور دهد فدك فاطمه (ع) را تخليه كنيد و به حضرت تحويل دهيد. بعد از آن اگر تقاضاي عفو مي كرد احتمال واقع گويي داشت.
وصيت فاطمه (سلام الله عليها)
شيخ طوسي روايت كرده است در اواخر عمر شريف حضرت زهرا (س) عباس (عموي پيامبر) به عنوان عيادت به خانه فاطمه (س) آمد، به او گفته شد كه حال فاطمه (س) بسيار ناگوار است و هيچكس را به خانه اي كه در آن بستري است راه نمي دهد.
عباس به خانه خود مراجعت كرد و براي اميرالمومنين علي (ع) پيام فرستاد و به قاصد خود گفت : از قول من به اميرالمومنان علي (ع) بگو: اي برادرزاده عمويت سلام مي رساند و مي گويد سوگند به خدا از بيماري و دردمندي حبيبيه رسول خدا (ص) آنچنان اندوهگين شده ام كه وجودم درهم شكسته است، گمان مي برم او اولين كسي از ما باشد كه به رسول خدا (ص) ملحق ميشود. اگر مي داني كه فاطمه (س) ناچار از دنيا مي رود اجازه بده فردا جماعتي از مهاجران و انصار را جمع كنم تا در تشيع جنازه و نماز او شركت كنند و به پاداش آن نائل شوند كه اين كار براي عظمت اسلام كار نيكي است.
حضرت علي (ع) به قاصد عباس كه به گفته راوي، عمار ياسر بود فرمود: سلام مرا به عمويم عباس برسان و بگو: خداوند محبت شما را از ما كم نكند، پيشنهاد تو را دريافتم و رأي شما نيكو است، ولي مي داني كه آنها همواره به فاطمه (س) ظلم كردند، او را از حقش باز داشتند، از ميراث پدرش محروم نمودند و نيز سفارش پيامبر (ص) در حق او را رعايت نكردند در واقع رعايت حق الهي ننمودند كه خداوند براي داوري كافي است و از ستمگران انتقام خواهد گرفت. اي عمو از تو مي خواهم كه مرا ببخشي و مرا از ترك پيشنهاد تو معذور بداري، زيرا فاطمه (س) وصيت كرده كه او را پنهان سازم و....»
حضرت زهرا (س) به علي (ع) فرمود: زمانيكه من از دنيا رفتم مرا شبانه دفن كن، هيچكس از آنانكه به من ستم كردند و حقم را پايمال نمودند، كنار جنازه ام نيايند و نماز بر من نخوانند، پيروان آنها نيز حاضر نشوند.
ابن سعد در روايت هاي خود كه از طريق ابن شهاب، عروه، عايشه، زهري و ديگران است مي گويد فاطمه را شبانه دفن كردند و علي (ع) او را به خاك سپرد. بلاذري نيز در دو روايت همين را نوشته است، بخاري نيز چنين مينويسد: شوي او شبانه او را به خاك سپرد و رخصت نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود.
فصل دوم: علل غضب فدك
از مجموع بحثها و مناظرات و با توجه به آيات قرآن و روايات و اظهارات دانشمندان اهل تسنن بدست مي آيد كه مسئله فدك و مالكيت حضرت زهرا (س) بر آن سرزمين حتي براي خليفه اول و دوم كه آن را غصب كردند ثابت بود. در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه آنان با چه انگيزه اي آن را تصرف كردند؟
نخست جواب آن را از دانشمندان بزرگ اهل سنت جناب آقاي ابن ابي الحديد نقل مي كنيم كه وي اظهار ميدارد: «در هنگام مذاكره و بحث با دانشمندان و متكلمين اماميه، از آنان شنيده است كه مي گويند: همان طوري كه خلافت علي (ع) را غصب كرده و خواستند از اين طريق ضربه ناروا بر پيكر اهل بيت بزنند، تصرف فدك نيز زخمي بر زخمهاي آنان بود….»
آنگاه نكته ديگري را نقل مي كند كه به نظر مي رسد انگيزه اصلي همان باشد.
«خليفه اول و دوم، فاطمه (س) را از فدك محروم نكردند مگر اينكه خواستند علي (ع) براي مبارزه در امر خلافت تقويت نگردد و به همين جهت خمس را در مورد بني هاشم تعطيل كردند، زيرا فقير بي پول، بي شخصيت، كوچك، خوار و ذليل مي گردد در واقع خود را براي كار و كسب و نيز نان در آوردن مشغول مي كند لذا زمينه اي براي رياست پيدا نميكند.»
از ديگر عوامل ذكر شده اين است: زمانيكه سقيفه بني ساعده ايجاد شد و زمام خلافت را بدست ابوبكر داد مسلمين اختلاف كردند، چند فرقه شدند و يك دسته كه حاضر به خدمت ابوبكر نبودند، زكات نمي دادند، لكن ابوبكر پس از تسلط بر اوضاع ديد، در آمد او كفاف مخارج اداره مسلمين را نمي دهد گروهي هم از فرمان او سرپيچي كردند و درآمد فدك هم بد نبود، بر آن شد كه فدك را از فاطمه (س) بگيرد، لذا دستور داد كه عمال دختر پيامبر را از فدك بيرون كرده، فدك را غصب نموده و جزء بيت المال مسلمين كرد.
يكي ديگر از موجبات غصب فدك اين بود كه طرفداران علي (ع) و هواخواهان اهل بيت كه حاضر به بيعت نبودند (در فصول المهمه سيد شرف الدين تا 270 نفر از مخالفين را نام برد) اطراف علي (ع) حضور داشتند لذا ابوبكر ميترسيد چون درآمد خوبي از خمس و درآمد نخلستانها و فدك دارند يكروزي بر او بشورند خواست در وهله اول آنها را دست تهي نگاه دارد تا قدرت قيامي نداشته باشند و دنياپرستان هم از اطراف آنها پراكنده شوند.
سپهر مي نويسد: چون عمر در حمايت ابوبكر زمينه خلافت را براي خود استوار ميساخت به ابوبكر گفت: جز از راه علي كسي در كار تو خللي نمي تواند ايجاد كند، اين مردم نيز بنده پول و مال دنيا هستند بايد علي و خاندانش را دست تهي نگاهداشت تا مردم دنيا از دور آنها متواري شوند، آنها هم اهل دنيا نيستند كه براي مال دنيا قيام كند و تا فدك در تصرف آنهاست و درآمدي جاري دارند، مردم اطراف آنها را گرفتند و شايد روزي بر حكومت تو قيام كنند، بهتر است خمس و فدك را از آنها برگرداني تا پيروان آنها روي بگردانند، ابوبكر بي درنگ اين پيشنهاد را بموقع اجرا گذاشت و عمال فاطمه (س) را از فدك بيرون كرد.
در رأس اهداف شومشان مقابله با مقام عصمت از طريق هتك حرمت و جسار ت نسبت به مقام با عظمتي بود كه هيچ خطائي را نمي توان به او نسبت داد. رد سخن مقامي كه آيه تطهير درباره اش نازل شد و رد شهادت اميرالمؤمنين علي (ع) به عنوان معصومي ديگر. از اينكه به احترام اهل بيت خداوند حق خاصي را به آنان داده باشد ابا داشتند. مسئله رضا، غضب اهل بيت و مساوي بودن آن با رضاي پروردگار از اصولي بود كه به طور جدي با آن به مبارزه برخاسته بودند. اصحاب سقيفه و صحيفه درصدد القاء و رواج اسلام بيولايت و محبت اهل بيت بودند، اولين معناي غصب فدك بي محبتي نسبت به خاندان پيامبر مي باشد.
غاصبين فدك با اين كار خود چند فرمان الهي را زير پاگذاشتند و اولين پايه بدعت گذاري را بنا نهادند.
نكته بسيار حساسي كه غاصبين اظهار مي كردند، ولي به عنوان يك مسئله مهم در دل داشتند اين بود كه هنوز بسياري از قوانين اسلام تبيين نشده بود و مقامي متصل به وحي لازم بود تا آنها را بيان كند. پيدا بود كه ابوبكر و عمر نه قادر به چنين كاري هستند و نه مردم آنان را بدين عنوان مي پذيرند. چشم ها همه به اهل بيت (ع) دوخته شده بود كه بقيه احكام الهي را چگونه بيان مي كنند و غاصبين درصدد انحلال اين مسئله بودند، البته آنها خوب مي دانستند كه اگر امروز بيانات علي (ع) و فاطمه (س) را درباره فدك بپذيرند فردا هم بايد منتظر بيان احكام ديگري از اسلام باشند.
از ديگر اهداف غاصبين آن بود كه در اعلاء درجه جهل به احكام و قوانين اجتماعي مي خواستند خود را به عنوان قانون گذاراني كه در قبض و بسط امور يد دارند جلوه دهند. شاهد خواستن از فاطمه (س) اجماع مسلمين جعل حديث و مطرح كردن اينكه مي خواهيم فدك را در راه جهاد با مرتدين به مصرف برسانيم، همه به عنوان قدرت نمايي بود تا نشان دهند چيزهايي از دين مي فهمند و كم كم مشغول تكميل مراحل آن هستند.
البته در مورد غصب فدك زمينه هايي هم دخيل بودند كه ناشي از آتش حسادت در وجود آدمي است كه جز با انتقام خاموش نمي گردد. يكي از آن زمينه ها حسد و كينه عايشه نسبت به وجود نازنين فاطمه (س) و حضرت خديجه بود.
عايشه مي گويد: بر هيچ زني مانند خديجه رشك نمي بردم، با اينكه سه سال پيش از ازدواجم مرده بود ولي رسول خدا (ص) خيلي از او تعريف مي كرد و همچنين علاقة پيامبر (ص) به دخترش فاطمه اين روحية حسادت را در وي تقويت ميكرد لذا گاهي نزد پدرش ابوبكر مي رفت و از فاطمه (س) شكايت ميكرد. علاوه بر اين عايشه عقيم و بي فرزند بود و نسل پيامبر (ص) از فاطمه (س) بوجود آمد. مي توان حدس زد كه ابوبكر قلباً از فاطمه (س) مكدر بوده لذا به دنبال فرصتي ميگشتند تا آتش حسد و كينه خودشان را فرو نشانند در واقع غصب فدك بهترين فرصت بود، آنها حتي از تقسيم اموال فدك بين فقرا (توسط حضرت زهرا (س)) ناخشنود بوده زيرا معتقد بودند كه اثرات نامطلوبي بركار آنان مي گذارد.
تمامي اين عوامل و شايد عوامل ديگر باعث شد تا ابوبكر عمال فاطمه (س) را از فدك اخراج كند و با اين كار خود از خلافت خاندان وحي و حكومتي كه اهل بيت رهبر آن باشند پيشگيري نمايد در واقع راهي كه خدا و رسولش براي سعادت و تكامل بشر تعيين كردند.
فصل سوم: حديث ابوبكر و اشكالات وارد بر آن
ابوبكر در مقابل حضرت زهرا مدعي بود كه پيغمبران از قانوني كلي توارث خارج شده اند و ارث نمي گذارند. براي اثبات مدعاي خويش به حديثي تمسك نمود كه راوي آن خودش بود و باعبارات مختلف در كتب نقل شده است مثلاً: قال ابوبكر لفاطمه عليها السلام فاني سمعت رسول الله يقول: انا معاشر الانبياء لانورث ذهبا و لافضه و لا ارضا و لا دارا ولكنا نورث الايمان و الحكمه و العلم و السنه، فقد علمت بما امرني و نصحت له: يعني ابوبكر به فاطمه گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: ما پيمبران طلا، نقره، زمين و خانه ارث نمي گذاريم، ارث ما ايمان، حكمت، دانش و شريعت است، من به دستور رسول خدا عمل مي كنم و به صلاح او رفتار مينمايم.
عن عايشه ان فاطمه ارسلت الي ابي بكر تساله ميراثها من رسول الله وهي حينئذ تطلب ماكان لرسول الله بالمدينه و فدك و ما بقي من خمس خيبر فقال ابوبكر ان رسول الله قال لانورث ما تركناه صدقه انما ياكل آل محمد من هذا المال.
لما كلمت فاطمه ابابكر بكي ثم قال يا ابنه رسول الله ما ورث ابوك ديناراً ولا درهما وانه قال: ان الانبيا لايورثون.
عن ام هاني ان فاطمه قالت لابي بكر من يرثك اذامت؟ قال: ولدي واهلي قال: فما بالك ترث رسول الله دوننا؟ قال: يا ابنه رسول الله ما ورث ابوك دار اولا مالا و لاذهبا و لا فضه. قالت: بل سهم الله الذي جعله لنا وصار فيئناالذي بيدك؟ فقال: سمعت رسول اله يقول: انما هي طعمه اطعمنا الله فاذامت كانت بين المسلمين.
جائت فاطمه عليهماالسلام الي ابي بكر فقالت: اعطني ميراثي من رسول الله قال: ان الانبياء لايورثون ماتركوه فهو صدقه
ابوبكر به حديث مذكور تمسك نمود و فاطمه زهرا(ع) را از ارث پدر محروم ساخت، ليكن حديث مزبور حجيت ندارد و از جهاتي مردود است.
مخالفت قرآن
حديث ابوبكر با بعض آيات قرآن كه بالصراحه دلالت مي كنند كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مي گذارند مخالفت دارد و بر طبق احاديث معصومين هر حديثي كه مخالف قرآن باشد اعتبار ندارد و بايد به ديوار زده شود. از جمله آيات اين آيه است:
«ذكر رحمه ربك عبده ذكريا اذنادي ربه نداء خفيا قال رب اني وهن العظم مني و اشتعل الراس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امراتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب واجعله رب رضيا».
يعني اين ياد كردن رحمت پروردگارت بر بنده خودش زكريا است، آندم كه پروردگارش را ندا داد، نداي نهاني، گفت: پروردگارا استخوانم سست شده و سرم از پيري سفيد گشته است. و بخواندن تو پروردگارا شقي نبوده ام. من از وارثان بعد از خودم بيم دارم و زنم نازا بود از لطف خودت به من فرزندي عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. و او را پروردگارا پسنديده ساز.
نوشته اند: حضرت زكريا پسر عموهايي داشت كه از اشرار بودند و اگر فرزندي پيدا نمي كرد اموالش بدانها مي رسيد. مي ترسيد كه ارشش به آنان برسد و آنرا در راه شرارت و گناه به مصرف رسانند.
بدين جهت به خدا عرض مي كرد: پروردگارا من از وارثانم كه پسر عموهايم هستند بيم دارم و زنم نازاست پروردگارا به كرمت فرزندي به من اعطا كن كه ارثم را ببرد و از افراد پسنديده باشد. دعاي او به هدف اجابت رسيد و خدا حضرت يحيي را به او عطا فرمود. از اين آيه بخوبي استفاده مي شود كه پيمبران نيز مانند ساير مردم ارث مي برند و ارث مي گذارند. والا تقاضاي حضرت زكريا بي وجه بود.
گفته اند: ممكن است ميراث حضرت زكريا علم و دانش باشد نه مال و ثروت البته از خدا خواسته كه فرزندي به وي عطا كند تا وارث علومش باشد و در راه ترويج دين كوشش كند. ليكن با اندك دقتي معلوم مي شود كه احتمال مذكور قابل قبول نيست، زيرا اولاً: كلمه «يرث در آيه ظهور دارد در ارث مالي، و تا قرنيه خلاف نباشد بايد به همين معنا حمل شود. ثانياً: اگر ميراث مالي باشد ترس حضرت زكريا وجه داشت، اما اگر ميراث علمي باشد معناي آيه به هيچ وجه درست نميشود. زيرا اگر مراد كتابهاي علمي باشد برگشت اين معنا به همان ميراث مالي مي شود زيرا كتاب نيز از اموال محسوب مي شود و اگر گفته شود كه حضرت زكريا از اين جهت وحشت داشته كه علوم، معارف و قوانين شريعت در دست عموزادگانش بيفتد و سوء استفاده كنند، ترس آن جناب كار بجايي نبوده است، زيرا وظيفه پيامبري آن حضرت اقتضا داشت كه احكام و قوانين شريعت را در اختيار عموم ملت قرار دهد، عموزادگانش نيز از اين حكم نبايد خارج باشند، تازه اگر فرزندي هم پيدا مي كرد باز هم ممكن بود عموزادگانش نيز از دانستن قوانين شريعت سوء استفاده نمايند. اگر از اين جهت وحشت داشت كه علوم و اسرار مخصوص نبوت در اختيار عموزادگانش بيفتد و از آن سوء استفاده نمايند باز هم ترس آن جناب بي وجه بود، زيرا علوم مزبور در اختيار خودش بود و مي توانست عموزدادگانش را بر آن اسرار واقف نسازد البته مي دانست كه خداوند متعال هم علوم و اسرار نبوت را در اختيار افراد شرير و ناصالح قرار نخواهد داد، پس به هر حال ترس آن جناب وجهي نداشت.
ممكن است كسي بگويد: حضرت زكريا از اين جهت بيم داشت كه عموزادگانش كه شرور دشمن دين و ديانت بودند بعد از او در صدد تخريب ديانت بر آيند و زحماتش را به هدر دهند، بدين جهت از خدا خواست كه فرزندي به وي عطا كند كه به مقام نبوت برسد و در راه ترويج خداپرستي كوشش كند، بنابراين ميراث در آيه حمل ميشود بر ميراث علم و حكمت نه مال و ثروت.
ليكن احتمال مذكور نيز از اشكال خالي نيست،ز يرا حضرت زكريا مي دانست كه خداوند حكيم هيچگاه زمين را از وجود پيغمبر يا امام خالي نمي گذارد، پس نمي توان گفت كه حضرت زكريا از اين جهت مي ترسيد كه خداوند متعال دين و شريعتش را بي حامي و سرپرست بگذارد. از طرف ديگر از خدا فرزندي مي خواست كه پيغمبر و حامي دين باشد لذا نبايد بگويد خدايا به من فرزندي بده كه ميراثم را ببرد و او را شايسته و صالح قرار بده، بلكه بايد بگويد: پروردگارا ميترسم بعد از من اساس ديانت متزلزل گردد، تقاضا مي كنم بعد از من براي حمايت از دين پيغمبري را مبعوث كني و دوست دارم از اولاد من باشد به من فرزندي عطا كن كه پيغمبر شود. به علاوه اگر ميراث علم و نبوت مراد باشد، جمله «رب واجعله رضيا» وجه ندارد، زيرا حضرت زكريا مي دانست كه خداوند حكيم هرگز افراد ناصالح و بي اهليت را براي نبوت انتخاب نخواهد كرد، ديگر وجه نداشت كه بگويد: خدايا پيغمبر بعد از من را فرد پسنديده اي قرار بده.
از سخنان گذشته روشن شد كه ارث يحيي از حضرت زكريا ارث مالي بوده است و آيه مذكور بخوبي دلالت مي كند كه پيامبران نيز مانند ساير مردم ارث مي برند و ارث ميگذارند، بنابراين حديث ابوبكر را چون مخالف قرآن است بايد رد كرد، زيرا بر طبق موازين حديث شناسي هر حديثي كه بر خلاف نص قرآن باشد قابل قبول نبوده بايد بديوار زده شود.
به همين جهت حضرت زهرا (ع) كه احكام و قوانين شريعت و درس حديث شناسي و تفسير قرآن را از زبان پدر بزرگوارش رسول خدا و شوهرش علي مرتضي فرا گرفته بود براي رد ابوبكر از آيه مذكور استفاده نمود.
يكي از آيات ديگري كه بدان استدلال شده اين آيه است «ولقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمدالله الذي فضلنا علي كثير من عباده المومنين وورث سليمان داوود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شيئي ان هذا لهو الفضل المبين».
يعني داود و سليمان را دانش داديم و گفتند: سپاس خداي را كه ما را بر بسياري از بندگان با ايمانش برتري داد و سليمان از داود ارث برد و گفت: اي مردم ما زبان پرندگان آموخته ايم و همه چيزمان داده اند، همانا اين فضيلت آشكاري است.
در اين آيه نيز خدا درباره سليمان فرمود: «ورث سليمان داود» و كلمه ورث ظهور در اين دارد كه سليمان از داود ارث مالي برده است و تا دليل قاطعي بر خلاف نداشته باشيم بايد به همين معنا حمل شود. حضرت زهرا عليها السلام نيز كه در بيت نزول قرآن تربيت يافته بود در رد ابوبكر از آيه مذكور استفاده نمود.
اشكال ديگر
اگر حديث ابوبكر صحيح بود بايد نسبت به كليه اموال رسول خدا عموميت داشته باشد، بنابراين بايد وارثانش از كليه اموال حتي لباس، زره، شمشير، حيوانات سواري، دوشيدني و اثاث خانه محروم شوند همه آنها جزء بيت المال عمومي محسوب گردد، در صورتي كه بگواهي تاريخ رسول خدا از اين قبيل اموال داشته و به وارثانش رسيده است و نيز در هيچ تاريخي ننوشته اند كه ابوبكر لباسها، شمشير، زره، فرش و ظروف رسول خدا را به عنوان اموال عمومي ضبط نموده باشد، بلكه چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد حجره هاي آن حضرت در تصرف همسرانش باقي ماند و اموال ديگرش در بين ورثه تقسيم شد، ولي هرگز ابوبكر به سراغ آنها نيامده و چيزي از كسي نگرفت در واقع خود اين موضوع نيز يكي از شواهد ضعف حديث ابوبكر بشمار مي رود و معلوم مي شود كه خودش نيز بدان حديث عقيده نداشته است. زيرا اگر حديث درست بود تفكيك بين اموال وجهي نداشت.
ابوبكر كه مدعي بود رسول خدا فرمود: من ارث نمي گذارم و اموالم صدقه است، و بدين بهانه دختر عزيز پيغمبر و بانوي نمونه اسلام را آزرده خاطر نمود، پس چرا حجرات رسول خدا را از دست زنهايش نگرفت؟ و چرا ساير اموال را مطالبه نكرد؟
اشكال ديگر
اگر اين مطلب درست بود كه پيمبران ارث نمي گذارند جا داشت پيامبر اكرم (ص) اين مطلب را به حضرت زهرا و علي بن ابيطالب (ع) گوشزد مي كرد كه اموال و ماترك من جزء صدقات عمومي است و به عنوان ارث به شما نمي رسد. مبادا بعد از من مطالبه ارث كنيد و اسباب اختلاف و نزاع فراهم سازيد. آيا رسول خدا نمي دانست كه وارثانش بر طبق قوانين كلي ارث و رفتار عموم مردم درصدد تقسيم اموال بر مي آيند و بين آنان و خليفه وقت كشمكش و نزاع به وقوع خواهد پيوست؟ يا مي دانست وليكن در تبليغ احكام كوتاهي كرد؟
ما كه نمي توانيم چنين موضوعي را باور كنيم.
گفته اند: لازم نيست رسول خدا اين مطلب را به وارثانش تذكر داده باشد بلكه همين قدر كافي بود كه حكم مسأله را در اختيار ابوبكر كه امام مسلمانان بود قرار دهد، خليفه است كه بايد احكام خدا را اجرا كند پيغمبر هم مطلب را به او تذكر داده بود. ليكن اين مطلب درست نيست، زيرا اولاً ابوبكر در زمان رسول خدا به عنوان خليفه تعيين نشده بود تا گفته شود پيغمبر دستورات لازم را به او داده بود و ثانياً موضوع ميراث در مرتبه اول به وارثان آن حضرت ارتباط داشت آنان بايد وظيفه خويش را بدانند تا بر خلاف حق، مطالبه ارث نكنند و اسباب جدايي و اختلاف را فراهم نسازند.
آيا مي توان گفت: علي بن ابيطالب (ع) كه گنجينه علوم نبوت بود و فاطمه (ع) كه تربيت شده خانه نبوت و ولايت بود از يك چنين مسأله مهمي كه مربوط به خودشان بود بي اطلاع بودند ولي ابوبكر كه از مسائل عادي و ابتدايي اسلام اطلاع نداشت حكم آن را مي دانست؟! آيا مي توان گفت: فاطمه زهرا حكم مسأله را مي دانسته ليكن با آن مقام عصمت و طهارتي كه داشت بر خلاف دستور پدر بزرگوارش از ابوبكر مطالبه ارث نمود؟ آيا مي توان درباره علي بن ابيطالب (ع) گفت: مسأله را مي دانست ليكن با آن مقام زهد، تقوا، عصمت، طهارت و علاقه مفرطي كه به اجراي قوانين الهي داشت به بانوي عزيزش اجازه دهد كه بر خلاف نص پيغمبر اسلام مطالبه ارث كند و براي احقاق حق خودش آن خطبه مفصل را در ملاء عام ايراد كند؟! گمان نمي كنم هيچ شخص با انصافي بتواند اينگونه مطالب را باور كند.
اشكال ديگر
ابوبكر وقت مرگش وصيت كرد او را در حجره پيامبر دفن كنند و از دخترش عايشه همسر پيامبر اجازه گرفت، درواقع مي خواست از سهم ارثيه عايشه استفاده كند. بايد پرسيد اگر پيامبر ارثي از خود بجاي نگذارده بود چگونه عايشه مالك بخشي از حجره پيامبر است؟ ابوبكر اگر به قول خود وفادار بود و اموال پيامبر را بيت المال مي دانست؛ پس براي قبرش مي بايست از مسلمانان اجازه مي گرفت.
خلاف قوانين قضا و شهادت
ايراد اول ـ فدك در تصرف حضرت زهرا و تحت يد آن حضرت بود. و نيز در چنين موضوعي مطالبه شهود بر طبق موازين شريعت اسلام نيست، لذا در اين قبيل موارد بايد قول ذواليد را بدون شاهد و بينه قبول كرد. كبراي قضيه در كتب فقهي با ثبات رسيده لذا قابل ترديد نيست، اما براي اثبات ذواليد بودن حضرت زهرا عليه السلام به چند مطلب مي توان استناد كرد:
اولاً: چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد ابوسعيد خدري، و عطيه و چند نفر ديگر شهادت دادند كه رسول خدا بر طبق آية و آت ذالقربي حقه» فدك را به فاطمه داده و كلمه اعطي ظهور دارد، بلكه نص در اينست كه رسول خدا در زمان حياتش فدك را به طور منجز به فاطمه بخشيد و در تصرفش قرار داد.
ثانياً: علي بن ابيطالب عليه السلام تصريح مي كند كه فدك در تصرف آنان بوده است. لذا در نهج البلاغه مي فرمايد: «بلي كانت في ايدينا فرك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله.»
يعني آري از آنچه آسمان بر آن سايه مي افكند فدك در دست ما بود، پس گروهي بخل ورزيدند و گروهي ديگر راضي بودند خدا بهترين داور است.
ثالثاً: امام صادق عليه السلام مي فرمايد: وقتي ابوبكر دستور داد كاركنان فاطمه را از فدك بيرون كردند حضرت علي (ع) نزد او رفت و فرمود: اي ابابكر! چرا ملكي را كه رسول خدا به فاطمه بخشيده و مدتي نماينده اش در آنجا است از او گرفتي؟ موضوع بخشش رسول خدا و متصرف بودن حضرت زهرا يك امر مسلم و معروفي بوده است، بهمين جهت وقتي عبدالله بن هارون الرشيد از جانب مأمون مأموريت يافت كه فدك را به فرزاندان فاطمه برگرداند در ضمن نامه اي به فرماندار مدينه نوشت: رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه داده بود و اين مطلب در بين آل رسول ظاهر و معروف بود و نيز كسي در اين باره ترديد نداشت.
اكنون اميرالمؤمنين مأمون صلاح ديده كه فدك را به ورثه فاطمه برگرداند.
بر طبق قرائن و شواهد مذكور فدك در زمان رسول خدا در تصرف علي و فاطمه (عليهماالسلام) بوده است و مطالبه شهود در چنين موضوعي بر خلاف موازين شرعي قضا و شهادت مي باشد.
ايراد دوم ـ ابوبكر در اين مرافعه مي دانست كه حق با حضرت زهرا است و خودش به راستگويي و صداقت او اعتراف مي كرد، لذا در يك جا مي گويد:
«صدقت يا ابنه رسول الله و صدق علي و صدقت ام ايمن در جاي ديگر مي گويد: ماكنت لتقولي علي ابيك الا الحق مقام صداقت راستگويي آن بانوي گرامي نه تنها مورد اعتراف ابوبكر بود، بلكه همه مسلمانان بدان اعتراف داشته و دارند.
احدي از مسلمانان احتمال كذب درباره اش نداده است، آيا مي توان درباره اش احتمال دروغ و افترا داد با اينكه يكي از اهل كسا است كه آيه تطهير درباره اش نازل شده و خداوند بزرگ، مقام عصمت و پاكي آنان را تصديق نموده است؟!
از طرف ديگر در كتاب قضا و شهادت به اثبات رسيده كه در مورد اموال و ديون اگر قاضي واقع قضيه را مي داند ميتواند بر طبق عملش داوري كند، لذا به شاهد و بينه احتياج نيست، بنابراين ابوبكر كه مي دانست حضرت زهرا صادق است و رسول خدا فدك را به او بخشيده، بايد قولش را قبول كند و مطالبه شهود ننمايد.
آري واقع مطلب اينست كه ابوبكر مي دانست حق با زهرا است و رسول خدا در زمان حياتش فدك را به او داده، ليكن گويا از عمل پيغمبر ناراضي بوده است، بدين جهت در پاسخ فاطمه ميگفت «ان هذا المال لم يكن للنبي و انما كان من اموال المسلمين يحمل النبي به الرجال و ينفقه في سبيل الله فلما توفي رسول الله وليته كما كان يليه ، در جاي ديگر كه خودش را در مقابل دو محظور بزرگ مشاهده مي كرد، از يك طرف زهرا مدعي بود كه پدرش فدك را به او بخشيده و براي اثبات مدعا دو شاهد موثق مانند علي بن ابيطالب و ام ايمن آورده، البته ابوبكر مي دانست كه حق با زهرا است لذا نمي تواند خودش و شهودش را تكذيب كند.
از طرف ديگر از لحاظ سياست نمي توانست عمر و عبدالرحمان را تكذيب كند، بدين جهت با يك نيرنگ جالبي كه مآلش ترجيح جانب عمر شد، اقوال همه شهود را تصديق كرد و بين گفتارشان جمع نمود. گفت: «صدقت يا ابنه رسول الله و صدق علي و صدقت ام ايمن و صدق عمر و عبدالرحمان و ذالك ان مالك لابيك . كان رسول الله يأخذ من فدك قوتكم و يقسم الباقي و يحمل من في سبيل الله فما تصنعين بها؟ قالت اصنع بها كما يصنع بها ابي. قال: فلك علي الله ان اصنع فيها كما يصنع فيها ابوك.
در اينجا ابوبكر از يك طرف قول حضرت فاطمه را كه مدعي مالكيت فدك بود تصديق نمود و شهادت علي بن ابيطالب عليه السلام و ام ايمن را تصديق كرد،از طرف ديگر قول عمر و عبدالرحمان را كه شهادت داده بودند كه رسول خدا محصول فدك را بين مسمانان تقسيم مي كرد تصديق نمود. آنگاه بر طبق اجتهاد خودش بين اقوالشان جمع كرد و گفت: علت قضيه اينست كه مال تو، مال پدرت بود. به مقدار معاش شما از محصول فدك بر مي داشت و بقيه را در ميان مسلمانان تقسيم مي كرد و در راه خدا بمصرف مي رسانيد. سپس گفت: اگر فدك در دست تو باشد چه مي كني؟ فرمود: مانند زمان پدرم به مقدار معاش خودمان بر مي داريم و بقيه را در راه خدا صرف مي كنيم. گفت : من هم قول مي دهم كه بر طبق رفتار پدرت در فدك تصرف كنم و از سيره اش تجاوز ننمايم.
كسي نبود به ابوبكر بگويد: تو كه فدك را ملك زهرا مي داني و خودش و شهودش را تصديق مي كني، پس چرا ملكش را تحويل نمي دهي؟! شهادت عمر و عبدالرحمان بيش از اين دلالت ندارد كه رسول خدا مازاد محصول فدك را در راه خدا صرف نمود در واقع اين موضوع با مالك بودن زهرا منافات ندارد. رسول خدا از جانب زهرا مأذون بود كه مازاد محصول فدك را در راه خدا صرف كند، اما به تو چنين اجازه اي را نمي دهد. تو چه حقي داري كه بگويي من قول مي دهم از رفتار پدرت تجاوز ننمايم؟ خود مالك مي گويد ملكم را تحويل بده تو امتناع مي ورزي و در عوض قول مي دهي بر طبق رفتار پدرش رفتار كني!! آفرين بر اين داوري!!
ايراد سوم ـ بر فرض اينكه ابوبكر شهود حضرت زهرا را ناقص مي دانست و به حقانيت وي يقين نداشت، باز هم موظف بود از آن حضرت مطالبه قسم كند و نيز بر طبق شاهد و قسم داوري نمايد.
زيرا در كتاب قضا و شهادت با ثبات رسيده كه قاضي مي تواند در مورد اموال و ديون با يك شاهد به انضمام قسم مدعي، حكم كند، لازم به ذكر است روايت شده كه رسول خدا (ص) با يك شاهد بانضمام قسم داوري نمود.
ايراد چهارم ـ از همه اينها گذشته در اين نزاع حضرت فاطمه مدعي بود كه رسول خدا فدك را به او بخشيده است، ولي ابوبكر منكر بود و در كتب فقهي با ثبات رسيده كه اگر شهود مدعي ناقص بود قاضي موظف است به مدعي تذكر بدهد كه چون شهود تو ناقص است، حق داري از منكر مطالبه قسم كني، بنابراين بايد ابوبكر به حضرت زهرا تذكر داده باشد كه چون شهودت ناقص است اگر ميل داري من كه منكر هستم برايت قسم بخورم، ليكن ابوبكر باين قانون قضا هم پشت پا زده، به مجرد ادعاي نقص شهود نزاع را مختومه قرار داد.
ايراد پنجم ـ از همه اينها گذشته به فرض اينكه در اين منازعه حقانيت حضرت زهرا براي ابوبكر با ثبات نرسيده بود تازه اراضي فدك جزء اموال دولتي محسوب مي شد و حاكم شرعي مسلمانان حق داشت آنرا در راه مصالح عمومي به مصرف برساند. آيا به صلاح اسلام و مسلمانان نبود كه ابوبكر كه خودش را خليفه مسلمين ميدانست فدك را به عنوان اقطاع به فاطمه دختر گرامي پيغمبر واگذار كند و بدين وسيله از اختلاف عميقي كه ساليان دراز در بين مسلمانان حكومت كرده و مي كند و نيز آثار تلخ آن، جلوگيري كند؟
مگر رسول خدا قطعاتي از زمينهاي بني نضير را به ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و ابودجانه واگذار نكرد؟ مگر يك قطعه از زمينهاي بني نضير را با درختهايش به زبيربن عوام واگذار نكرد؟ مگر معاويه ثلث اراضي همين فدك را به عنوان اقطاع به مروان بن حكم و يك ثلث را به عمربن عثمان و نيز ثلث سوم را به يزيد پسر خودش واگذار ننمود؟
آيا بهتر نبود كه ابوبكر نيز همين عمل را نسبت به دختر محبوب پيغمبر انجام مي داد و آن غائله بزرگ را ختم مي كرد؟
ايراد ششم ـ داوري كردن ابوبكر در اين قضيه اصلاكار نابجائي بود، زيرا حضرت فاطمه عليها السلام مدعي بود و ابوبكر منكر است، لذا در چنين مواردي بايد براي رفع خصومت به شخص ثالث مراجعه نمايند، نه اينكه ابوبكر خودش در مسند قضا بنشيند و از خصم خويش مطالبه شهود كند و بر طبق دلخواه داوري كند!
از مجموع اين سخنان استفاده مي شود كه در مورد فدك حق با حضرت زهرا بوده و ابوبكر از طريق انصاف و سنن داوري، تعدي نموده است.
اين ادعا پيرامون اين مطلب ميچرخد كه زهرا (س) مدعي شد پيامبر (ص) در زمان حيات خود فدك را بوي اعطا كرده است .
دلیل بر اینکه زهراء(س) متصرف فدک بود لفظ « ایتاء » در آیه شریفه « فات ذی القرب حقه » به معنی اعطاء و اداء است.
اين آيه خدا به پيغمبر (ص) امر ميكند كه حق ذی القربي را ادا كند و بر حسب اخباري كه در اين مورد وارد شده است ، پيغمبر(ص) بعنوان امتثال فرمان حق فدك را به فاطمه (س) اعطا فرمود.
علاوه بر اين ادعاي فاطمه (س) در حاليكه كاملترين زنان جهان است به اينكه فدك اعطايي پدر اوست ونيز گواهي علي (كه دادخواه ترین افراد امت اسلام است) بر اين مطلب بزرگترين دليل است بر اينكه زهرا(س) متصرف فدك بوده و ا گر زهرا(س) متصرف نبود و ادعا ميكرد كه فدك اعطايي پدر اواست ديگر رد كردن ادعاي وي احتياج به در خواست بيّنه نداشت كه ابي بكر شاهد مطالبه كند، بلكه خود عدم تصرف بزرگترين دليل بود كه عطا و بخششي از پيغمبر صورت نگرفته است .
گذشته از اينها اصولا بيّنه و شاهد يك دليل ظني است كه از طرف شارع مقدس براي اثبات آنچه كه ثبوت و عدم آن احتمال داده ميشود جعل شده است .
در اين مورد سيده نساء عالمين كه خداوند او را به تطهير ذاتي پاك ساخته و پاره تن سرور پيامبران قرارش داده است ادعا ميكند كه فدك ملك اوست ، با اين ادعا و با فرض اينكه فاطمه (س) صديقه است و خدا و رسول (ص) براستگويي او گواهي دادهاند و هركس فاطمه (س) را دروغگو بدانند مسلمان نيست ، يقين حاصل ميشود كه فدك ملك او هست و در صورت وجود قطع، معني ندارد براي اثبات مقطوع دليل ظنّي ( بينّه و شاهد ) مطالبه شود .
خليفه اول خود ميدانست كه فاطمه (س) راستگو است ، از وي بيّنه و شاهد مطالبه كرد و در عين حاليكه او متصرف و « ذواليد » و مدعي عليه بود، او را مدعي قرار داد .
چه بايد كرد ؟ تا كنون حق با زور بوده است ، به قول شاعر عرب :
ادعاي زورمند همچون ادعاي درندگان است كه دليل آن چنگال و دندان برنده ميباشد .
در اين هنگام ناچار فاطمه (س) شهودي اقامه كرد بر اينكه : فدك اعطايي رسول الله (ص) است و روايات متعددي در این مورد رسيده كه فاطمه (س) در دفعات مكرر شهود گوناگوني نزدابي بكر برد كه از نظر عدد و كيفيت هر دفعه با مرتبه ديگر فرق داشت ، در مرتبه اول علي (ع) وامّ ايمن را به عنوان شاهد نزدابي بكر برد و ابابكر در جواب گفت : آيا – به وسيله يك مرد و يك زن مطالبه حق خود ميكني ؟
البته زهرا (س) خود ميدانست كه در محاكمههاي معمولي و عادي بايد شاهد دو مرد و يا يك مرد و دو زن و يا چهار زن باشند ولي اين محاكمه مثل ساير محاكمات عادي نبود ، زيرا محاكمه عادي آنست كه طرف نزاع و ادعايي در كار باشد ، و در اين قضيه براي زهرا (س) خصم و طرف ادعايي نبود ، بلكه اين يك موضوع شخصي بود ، حاكم وقت بر اساس قدرت خود مالي را كه شخصی متصرف بوده از او گرفته بود و ميگفت : اگر راست ميگويي اين مال مال تو هست ديگري هم گفتار تو را تصديق كند ، در اينجا يك شاهد هم كفايت ميكرد ، زيرا فرض اينست كه خليفه خود قاضي بود و طرف نزاع نبود ، ولي چه بايد كرد كه خليفه در اينجا خود را هم قاضي و هم خصم و طرف ادعا به حساب آورده است . در اين هنگام زهرا (س) ناچار شد كه برنامه شهود را تغيير دهد و گواه بيشتري در محكمه حاضر كند .
در اين بار فاطمه (س) علي (ع) وامّ ايمن و اسماء بنت عميس و حسن و حسين (ع) را به عنوان گواه نزد ابي بكر آورد . در اينجا خليفه و دستيار وي در برابر يك حقيقت محكم قرار گرفته بودند ، با خود انديشيدند چگونه از اين درگيري خلاص شوند و از حق فرار كنند ؟ تنها راهي كه به نظرشان رسيد : سفسطه و مغالطه در شهود بود ، گفتند : اما علي كه همسر زهرا (س) و حسنين (ع) فرزندان وي هستند ، و شهادت آنها پذيرفته نيست ، زيرا به نفع خود گواهي ميدهند ، و اما اسماء بنت عميس چون مدتي همسر جعفر بن
ابيطالب بوده است روي حساسيت عاطفي خود نسبت به بني هاشم گواهي ميدهد ، و اما امّايمن : يك زني است كه اصالتاً غير عرب است و نميتواند با فصاحت سخن بگويد ديگران را از پيروان ابي بكر و مدافعين وي و عمر كه در زمانهاي بعد ظاهر شدند مطلب را رنگ علمي و فقهي زدند .
ابن حجر عسقلاني در كتاب صواعق المحرقه ميگويد : در پذيرش گواهي شوهر به نفع زن بين علما اختلاف است و ميگويند : گواهي فرع (زن براي شوهر و شوهر براي زن و فرزندان براي پدر و مادر) و صغير پذيرفته نيست ، زيرا آنها به نفع خود شهادت ميدهند . و البته اين علما این چنيني هيچ دليل و مدركي براي گفتار خود جز سیره شيخين ندارند و بحمدالله ( بنابر اعتقاد حضرات ) شيخين هم رديف خدا و رسول (ص) از جمله مشرعين و آورندگان دين هستند و پيروي آنها واجب است .
بر فرض اينكه اين گفتار در مورد همسر و فرزند صحيح باشد ( كه گواهي آنان پذيرفته نيست ) آن همسر و فرزندي ، گواهيشان پذيرفته نميشود كه مورد تهمت در اين مطلب قرار گيرند ، كه به نفع شخصي شهادت دادهاند ، ولي علي (ع) و حسنين (ع) با اينكه آيه تطهير در مورد آنها فرود آمده و در مباهله بانصاري نجران شركت كردند و تعداد بسياري سوره و آيات قرآني درباره آنان نازل شده است و پيغمبر (ص) به بهشتي بودن آنها گواهي داده است ، با اينهمه فضايل بياندازه آنان مورد اين اتهام ( كه به نفع شخصي گواهي به دروغ بدهند ) قرار نميگيرند ، و با وجود اينهمه آيات و اخبار اگر كسي آنها را متهم كند ( كه ايشان به پيغمبر (ص) دروغ بستند و تصميم اجحاف در حق مسلمانان و فقرا دارند ) يقيناً مسلمان نيست .
آيا ممكن است در ايمان و پرهيزگاري و صدق گفتار شخصي همچون علي ترديد شود ؟ كه ميگويد : سوگند به خدا اگر آسمانهاي هفتگانه با آنچه بهزير دارد به من داده شود كه در مورد گرفتن پوست جوي از دندان مورچهاي معصيت خدا را انجام دهم بجا نخواهم آورد ، دنياي شما از برگ سبزي كه در دهان ملخي است و آنرا ميجود در نظر من پستتر است ، علي با اين نعمتها و لذتهاي از بين رفتني چكار دارد . آري همگان علي (ع) را براستي و درستي ميشناختند و هيچگاه گفتار او بر خلاف كردارش نبوده است .
اما حسنين (ع) : اينكه گفته مي شود آنها كودك بودندو گواهيشان مورد اطمينان نبوده است درست نيست ، زيرا از نظر راستگويي و پذيرش شهادت آنها، كودكي و كم سنّي اثر ندارد ، در صورتيكه پيغمبر (ص) بيعت آن دو را پذيرفت ، در حاليكه بيعت عقدي از عقود است و شرط آن بلوغ ميباشد ، آيا پيغمبر (ص) اين شرط را نميدانست ؟ يا اينكه به اين شرط توجه نداشت ؟ و علت اینكه بيعت آنها را پذيرفت چون مورد ايشان داراي حكم ويژهاي بود ، و بيعت به مراتب از شهادت مهمتر است ، در صورتيكه بيعت آنها پذيرفته شده باشد به طريق اولي شهادت آنان پذيرفته است ، مخصوصاً اينكه ايشان در هنگام شهادت از نظر سني بزرگتر بودند تا هنگام بيعت . آقاي سيد احمد علمالهدي بيان ميكند مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد القلوب صفحه 180 ضمن بيان فضايل و خصوصيات زندگي امام حسين به اين مطلب اشاره فرموده كه بيعت كردن پيغمبر (ص) با این دو بزرگوار بعد از جريان مباهله از كمالات مسلم آنها است و رسولالله (ص) با هيچ كودكي که به ظاهر دوران طفوليّت را ميگذرانده است غير از اين دو شخصيت بيعت نكرده ، و گذشته از اين خداوند در قرآن در برابر عمل خير ايندو بزرگوار اعلام ميفرمايد كه آنها به این عمل خير اجر و پاداش بهشتي بردهاند ، با اينكه در آن هنگام اين دو به ظاهر كودك بودند و عمل كودك استحقاق پاداش ندارد، در سوره هل اتي ميفرمايد : « و جزاهم بما صبروا جنة و حريراً – پاداش آنها با آنچه صبر ورزيدند بهشت و حرير است » و مراد از اين اشخاص علي (ع) و فاطمه (س) و حسنين ميباشند ، كه سه روز روزه گرفتند و سر افطار غذاي خود را به يتيم و مسكين و اسير انفاق كردند و خود با آب افطار نمودند .
اما اسماء بنت عميس : ( كه يكي از گواهان بود ) شخصي است كه پيغمبر (ص) در مورد او شهادت داده كه وي اهل بهشت است اين بانوي پاكدامن به عنوان اينكه دوستدار بني هاشم است متهم شد و شهادت وي را رد نمودند ، آيا دوستدار كسي بودن موجب ميشود كه شهادت او نسبت بدوستش پذيرفته نباشد ، و آيا حتماً بايد دشمنان شخص به نفع وي گواهي بدهند تا حقّش ثابت گردد ؟
اما امّ ايمن : وي دومين زني است كه پيغمبر (ص) نيز شهادت داده كه از زنان بهشتي است ، گواهي وي را به عنوان اينكه وي زني غير عرب است و فصيح سخن نميگويد رد كردند ، آيا شرط پذيرفته شدن شهادت در اسلام اين است كه حتماً شاهد عرب باشد ؟ و ساير مسلمانان كه عرب نيستند شهادت آنها در اسلام پذيرفته نيست ؟
در اين مورد شريف مكه اشعار زيبايي سروده است که ترجمه آن چنین است:
(فاطمه (س) فرمود : فدك اعطايي پدرم مصطفي است ولي آن به وي اعطا نكردند گواهاني اقامه كرد ، پس گفتند : شوهر وي گواه اوست و فرزندانش نپذيرفتند گواهي دو پسر پيغمبر (ص) را كه پيشواي مردم بودند ، زيرا آن و با زهرا (س) دشمني ورزيدند راستگو نبوده است علي (ع) و نه فاطمه (س) در نزد آنها و نه هم فرزندانشان البته افراد نيك از مسلمانان پرهيز ميکردند به خاطر خدا از قبح زورگويي و حسادت)
حضرت زهرا(س) در مرتبه سوم با دلايل و براهين ديگري مراجعه كرد . در اينهنگام كه ابوبكر با اصرار شديد زهرا (س) روبرو شده بود تصميم گرفت كه آب پاكي بدست زهرا (س) بريزد و براي هميشه اميد او را از اينكه فدك به او برگردد قطع كند ، كه ديگر به مطالبه آن قيام نفرمايد : اين دفعه گفت : اصلاً فدك مال پيغمبر (ص) نبود و در اصل جز اموال مسلمين بود ، و چون پيغمبر (ص) ولايتمدار و حاكم مسلمانان بوده آنرا به دست گرفته بود ، و هماكنون كه من حاكم مسلمين هستم بايد به دست من باشد .
بنابراين براي ابي بكر فدك در اصل ملك پيغمبر (ص) نبوده است كه به هر كس بخواهد عطا كند ، بلكه آن از اول جز ثروتهاي عمومي مسلمين به حساب ميآمده و معناي اين حرف اين است كه : اگر زهرا (س) هفتاد شاهد ديگر هم اقامه كند كه پيغمبر (ص) فدك را به وي عطا كرده باز هم ابوبكر فدك را به فاطمه (س) رد نميكند زيرا عقيده او اين است كه در اصل فدك ملك پيغمبر (ص) نبوده كه به زهرا (س) بدهد و اين بزرگترين طغيان از ابيبكر در برابر حكم خدا بود . زیرا بنصّ صريح آيه 6 و 7 سوره مباركه حشر خداوند فدك را ملك پيغمبر (ص) قرار داده است و اگر حرف ابيبكر صحيح بود چرا درهمان وحله اول كه زهرا (س) به عنوان مطالبه فدك به وي مراجعه كرد با همين مطالب او را رد ننموده ؟ و چرا از وي بيّنه و شاهد مطالبه كرد ؟ و شهود را متهم ساخت ؟
فصل دوم : ادعاي ميراث
ادعاي ميراث در مورد سه چيز مناسبت داشت : 1- فدك، 2-فيء و غنيمتي كه خدا ملك پيغمبر (ص) خوانده ، 3- سهم پيغمبر (ص) از خيبر .
اما فدك : پس از اينكه زهرا (س) نتوانست فدك را به عنوان نحله و اعطايي پدر به ملك خود برگرداند ، مطالبه ارث كرد ، زيرا براي هر صاحب حقي جايز است كه از هر راه مشروع بتواند خود را به حقش برساند ولو با ادعاهاي گوناگون باشد ، در صورتيكه فدك فيء و غنيمتي باشد كه خدا به پيغمبر اختصاص داده و به پندار ابي بكر در زمان حيات پيغمبر (ص) اين ملك تسليم زهرا (س) نشده ، پس زهرا (س) بايد به عنوان ارث آنرا دريافت كند ، زيرا به عقيده شيعه فاطمه (س) يگانه وارث پدرش پيغمبر (ص) بود ، و بنا به عقيده سنيها كه قائل به تعصيباند عباس هم در ارث پيغمبر (ص) با وي شريك بوده است .
اما فيء : آنچه مسلّم است اينستكه پيغمبر (ص) در مدينه اموالي اختصاصي داشت كه از آنها تعبير ميشد به صدقهالنبي (ص) ، از قبيل باغستانهاي هفتگانه مخيريق يهودي (كه عالم يهوديان بنينضير بود) پس از اسلام آوردنش به پيغمبر (ص) بخشيد .
و پيغمبر اكرم (ص) اين باغستانها را به خصوص زهرا (س) وقف كرد كه درآمد آنها را صرفوخرج مهمانان و احتياجات شخصي خود كند و زهرا (س) هنگام مرگش آنها را به اميرالمؤمنين (ع) واگذار نمود .
ولي ابوبكر آنها را همانند فدك تصاحب كرد، و هنگاميكه فاطمه (س) نتوانست به عنوان نحله و اعطايي پيغمبر (ص) آنها را از ابيبكر دريافت كند ، مجبور شد به عنوان ميراث پدر آنها رانيز مانند فدك مطالبه نمايد .
و اما باقيمانده از سهم پيغمبر (ص) در خيبر : البته آنچه مسلّم است اين است كه قرآن براي پيغمبر (ص) حقي را در خصوص غنايم جنگي ثابت ميكند ، آنجايي كه فرموده : (و اعلموا انما غنمتم من شيي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل – بدانيد آنچه بهره برداشتيد از هر چيز يك پنجم آن متعلق به خداو پيغمبر (ص) و بستگان پيغمبر (ص) و يتيمان و مساكين و از راه ماندگان در غربت است)
از جمله غنايم جنگي كه نصيب مسلمين شد : آن اموالي بود كه مسلمين از يهوديان خيبر به غنيمت گرفتند ،. پس پيغمبر (ص) سهم خود و سهم خدا و سهم ذيالقربي را از آن اموال گرفت ، و بقيه سهام را بر سر صاحبانش تقسيم فرمود .
تاريخ طبري جلد سوم صفحه 19 نگاشته است : كه آنچه از خيبر مورد تقسيم قرار گرفت سه حصار بود ، 1-حصارشقّ ، 2- حصارنطاة ، 3-حصاركتيبه ، حصارشقّ و نطاة در سهم مسلمانان وارد شد و حصار کتیبه خمس غنائم بود که سهم خدا و پيغمبرش (ص) و ذيالقربي ويتامي و مساكين و ابن السبيل محسوب گرديد . و پيغمبر (ص) حصار كتيبه را مخصوص خود و ذويالقربي قرار داد و آن را از سهام ديگران جدا كرد . و براي زهرا (س) در خمس خيبر دو سهم بود ، 1- سهم ذيالقربي ، 2- ميراث پيغمبر(ص) ، و ابوبكر تمام اين ثروت را تصاحب كرد ، و دختر پيغمبر را از هر دو حق محروم نمود . و خلاصه ادعاي ميراث فاطمه (س) از ابي بكر در مورد اين سه چيز بود لذا گاهي به تنهايي به ابي بكر مراجعه ميكرد ، و گاهي باتّفاق عمويش عباس نزد وي ميرفت ، هنگامي تنها فدك را مطالبه ميكرد ، و در مرتبه ديگر سهم پيغمبر (ص) را در خيبر مطالبه ميفرمود و در وحله سوم فدك را به ضميمه سهم پيغمبر (ص) در خيبر طلب ميكرد . و در وحله چهارم فدك و سهم پيغمبر (ص) و فيء رسول الله را در مدينه (باغستانهاي هفتگانه ) درخواست ميكرد.
و هر دفعه ابوبكر با يك بيان خاص و يك گفتار مخصوص كه به پيغمبر (ص) نسبت ميداد و غير از او ديگري اين مطلب را از آن حضرت نشنيده بود زهرا (س) را رد ميكرد .
يك مرتبه ميگفت : « من از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود پيامبر ارث نميگذارد » . مرتبه ديگر ميگفت : « پيغمبر (ص) فرمود : ما ارث نميگذاريم و هرچه بهجاي گذاريم صدقه است و آل محمد (ص) از اين مال ميگذرند و مالك نميشوند» . و در وحله سوم ميگفت : شنيدم از پيغمبر (ص) كه فرمود: اين اموال طعمهاي هست كه خدا خوراك مرا از آن قرار داده پس بايد بين مسلمانان تقسيم شود يا اينكه ميگفت : پيغمبر (ص) فرموده : « اين اموال طعمهاي است كه خوراك من در زنده بودنم از آن است و پس از
مرگ من به مسلمين تعلق دارد » . و در مرتبه چهارم ميگفت : رسول الله (ص) فرمود : « خداوند پيامبر خود را با اين اموال اطعام فرموده مادامي كه زنده است ، پس هرگاه كه خدا روح او را قبض فرمود اين حق بر طرف ميشود » . و من اكنون حكومت را بدست گرفتهام چنين مصلحت ميدانم كه آنها را در راه مصالح مسلمانان صرف و خرج نمايم . آنچه كه اين گفتار را در اينجا مغشوش جلوه ميدهد : اين است كه اگر فدك فقط خوراك و غذاي پيغمبر (ص) بود پس تصرف ديگري براي پيغمبر در آن جايز نبود ، و حال اينكه رسولالله (ص) در املاك بنينضير كه همانند فدك فيء محسوب ميشده تصرف كرده ، مقداري از آن را به مهاجرين بخشيد و بقيه را وقف فرمود و صدقه قرار داد كه باغستانهاي هفتگانه ( حوايط سبعه ) از آن جمله بود ، وبه ا جماع تمام مذاهب امت اسلامي وقف چيزي جايز نيست مگر اينكه قبلاً ملكيت آن براي واقف محقق شده باشد و اگر اين املاك ملك شخص پيغمبر (ص) نشده بود چگونه آنها را وقف فرمود . ميگفت : كه از پيامبر شنيدم كه ميفرمود : « ما جمعيت پيامبران طلا و نقره و ملك و خانه ارث نميگذاريم ، بلكه متروكه ما كتاب و حكمت و دانش و پيامبري است ، و هر چه از ابزار معاش ما باقي بماند به حاكم پس از ما تعلق دارد كه هر طور خواست در ان حكم كند » .
ابوبكر با اين بيانات متطوّر و چند پهلو روي اين مطلب ايستاده بود كه پيغمبر (ص) ازخود ارثي بهجاي نگذارده ، و هرچه از آن حضرت باقي مانده صدقه است . در حديث ديگر نقل ميكند كه پيغمبر (ص) فرمود : « اموال من پس از من به حاكم بعدي متعلق است او هرطور مصلحت ديد در آن حكم كند» رأي ابوبكر كه حاكم پس از پيغمبر بود با اين تعلق گرفت كه آن اموال را به مسلمانان رد كند ،نه اينكه به مسلمانان اعطا كند ، از اينكه ابوبكر توزيع فدك يا منافع آن را به مسلمانان به نام « ردّ » نامگذاري كرد ، معلوم ميشود عقيده او اين بود ، كه اين اموال از اول به مسلمانان تعلق داشته و پيغمبر از آنها گرفته بود كه هماكنون ابوبكر به مسلمين رد كرد . احاديث پياپي و متناقضي كه خليفه به پيغمبر (ص) نسبت داد ، حتي يك حرف از اين احاديث قبل از بيان ابيبكر بگوش انساني و يا فرشتهاي نرسيده بود . اگر فاطمه (س) اين بانوي ارزشمند بينظير جهان هفتاد دليل هم بر اين مطلب اقامه ميكرد : كه پيامبران ارث ميگذارند و فرزندان انبياء (ع) از آنها ارث ميبرند باز هم به حق خود نميرسيد زيرا تمام قدرت و همّ خليفه در اين جهت مصروف بودكه زهرا (س) را از اموالش و ثروتش جدا كند.
همچنانكه در مورد ادعاي نحله ، خليفه حاضر شد ( بر خلاف وجدان ) گواهان عادل را متهم سازد و ادعاي نحله زهرا (س) را از بين ببرد و لو با نسبت ناروا به پيغمبر (ص) دادن با اينكه : اين مال اصلاً از اول ملك پيغمبر (ص) نبوده و به مسلمانان تعلق داشته است در اينجا هم چون زهرا (س) با استدلالات نيرومند خود مدرك خليفه را ( عدم توارث بين پيامبران و فرزندانشان ) تضعيف فرمود ، ابوبكر با يك نسبت ناروا به پيغمبر (ص) ( كه گفت پيغمبر (ص) فرمود اين اموال فقط معاش زنده بودن من است و پس از من به حاكم بعدي تعلق دارد ) ادعاي ميراث زهرا (س) را لگدكوب ساخت .
فصل سوم : سهم ذويالقربي و خمس غنائم
فاطمه (س) ادعاي سومي را در برابر ابي بكر اظهار فرمود : و آن اين بود كه سهم ذويالقربي را از خمس غنايم كه بجا مانده بود مطالبه كرد ، زيرا قرآن بر اين مطلب تصريح فرموده : « و اعلموا انما غنمتم من شيي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين وابن السبيل - بدانيد كه آنچه بهره برديد پس پنج يك آن مال خدا و پيامبر و ذويالقربي و نزديكان مخصوص پيغمبر (ص) ايتام و مساكين و از راهماندهها است ».
در اينجا خدا براي ذويالقربي حقي در خمس تعيين فرموده است كه مخصوص آنها است ، همچنانكه اين مطلب را خود پيغمبر (ص) در زمان زندگي خود رعايت مي فرموده و يك قسمت از خمس را به نزديكان خود اختصاص ميداد و قسمت ديگر را خود برميداشت ، و لذا هنگاميكه غنايم خيبر را تقسيم ميكرد و حق مسلمانان را ميپرداخت ، حصار كتيبه را خمس خدا و پيغمبر و ذويالقربي و ايتام و مساكين وابن السبيل قرار داد ، اين مطلب را طبري در كتاب تاريخ خود جلد 3 صفحه 19 بيان كرده است .
احمد حنبل در كتاب مسند روايت ميكند كه : نجده حروري از ابن عباس از سهم ذويالقربي سؤال كرد . ابن عباس گفت : آن مال نزديكان پيغمبر (ص) است ، كه رسول الله (ص) بين آنها تقسيم ميفرمود .
زمخشري در كتاب تفسر كشّاف از ابن عباس نقل ميكند : كه خمس بر شش سهم بود : 1- سهم خدا 2- سهم رسول 3- سهم ذيالقربي تا زمانيكه پيغمبر (ص) از دنيا رفت ، پس از آن ابو بكر خمس را فقط بر سه سهم ديگر قرار داد ( يعني تمام خمس را كه شش سهم بود بر سه سهم «يتامي، مساكين، ابن السبيل» ، تقسيم كرد ) و عمر و ساير خلفاء بعدي چنين رفتار ميكردند .
ابن ابيالحديد از ابيبكر جوهري نقل كرده است : كه ابوبكر فاطمه و بنيهاشم را از سهم ذيالقربي منع كرد و سهم ذيالقربي را در ترتيب سلاح و لشكر بكار برد . زهرا (س) سهم ذيالقربي را از ابيبكر مطالبه كرد . و در اينجا فاطمه در خمس دو حق داشت : 1- حق از جهت ميراث پدر نسبت به سهم رسول ، 2- حق ذيالقربي و اينكه او شريك پيغمبر (ص) در خمس بود و ابوبكر هر دو حق را از وي غصب كرده بود .
فاطمه (س) در مقام مطالبه حق ذيالقربي بآيه خمس استدلال فرمود : ابوبكر در جواب گفت : اين آيه را من هم در قرآن خواندهام اما يقين ندارم كه مراد از سهم ذيالقربي شخص تو هستي كه آنرا به تو واگذار كنم .
فاطمه (س) فرمود : پس ذيالقربي تو و خويشاوندانت هستيد ؟ ابوبكر گفت خير ، بلكه يك مقداري از آنرا به شما انقاق ميكنم و بقيه را در مصالح عمومي مسلمانان مصرف مينمايم .
فاطمه (س) فرمود اين بر خلاف حكم خدا است .
ابو بكر گفت : اين عين حكمالله است ، و اين احتجاج ادامه پيدا كرد.
بعد از اين ادعاهاي سهگانه و احتجاجات مستدل، فاطمه (س) ثابت كرد كه برنامه ابيبكر مخالف و دشمني با وي و با علي (ع) و بنيهاشم است ، در حالي كه سخت بر ابيبكر و دستيار وي در غصب و چپاول ( عمر )، خشمگين بود كناره گرفت و در عين خشم بر آنها زهرا (س) از دنيا رفت به دليل اينكه وصيت فرمود : او را شبانه دفن كننند و ان دو دشمن سرسخت بر جنازهاش حاضر نشوند ، و بر وي نماز نگذارند .
فصل اول: بيانات مقام معظم رهبري در مورد بلاغات و شيوايي خطبة حضرت زهرا (س) در مسجد مدينه
دو نمونه از بيانات مقام معظم رهبري در مورد بلاغت و شيوايي خطبة حضرت به شرح ذيل اشاره ميشود:
1) بالاترين و بهترين زن نمونه كه تمام زنها و شخصيتهاي مسلمان بايد از او درس بگيرند، فاطمة زهرا (س) است. از نظر معرفت،اين شخصيت عظيم، انسان با معرفتي است و انسان ناآگاه و عامي نيست، كسي است كه وقتي در مسجد پيغمبر (ص) در مقابل صحابة بزرگ پيغمبر ظاهر شد، خطبه خواند.
اين خطبه مثل درس يك معلم بزرگ كه دل شاگردان را به سوي خود جذب ميكند، حضار اين مسجد را جذب كرد.
استادان، محدثين و كساني كه ساليان درازي از پيغمبر آموخته بودند، از شنيدن اين خطبه كه عظمت آن باقي است، مانند كلمات خود پيغمبر و نهج البلاغه و سرشار از معارف اسلامي استفاده كردند و بهره بردند.
2) آن خطبهاي كه فاطمة زهرا (س) در مسجد مدينه بعد از رحلت پيغمبر (ص) ايراد كرده است، خطبهاي است كه به گفتة علامه مجلسي، بزرگان، فصحا و بلغا و دانشمندان بايد بنشينند ،كلمات و عبارات اين خطبه را معنا كنند. اين قدر پر مغز است.
از لحاظ زيبايي هنري، اين سخن فاطمة زهرا (س) مثل زيباترين و بلندترين كلمات نهج البلاغه و در حد سخنان اميرالمؤمنين است. فاطمة زهرا (س) ميرود در مسجد مدينه ميايستد در مقابل مردم و ارتجالاً حرف ميزند. شايد ايشان يك ساعت صحبت كرده است،با بهترين و زيباترين عبارات و زبدهترين و گزيدهترين معاني.
فصل دوم: خطبة حضرت زهراء (س) در مسجد پیامبر (ص)
اسناد خطبه : بدون ترديد اين خطبه از خطيبه نبوت است و جاي هيچگونه ترديدي نيست كه فاطمه زهرا (س) براي دفاع از حق خود و شوهرش و براي اثبات يك امر بزرگي كه داشت دستخوش مشتهيات قرار ميگرفت قيام كردو احتجاج نمود و اساس آن را بر پايه آهنيني استوار كرد كه تا روز قيامت مستدل و مبرهن و مكشوف و محقق و مسلّم است .
اين خطبه را از صدور اول اسلام شنوندگان دست به دست دادهاند گاهي بعضي از كلمات آنرا با اختلاف نقل كردهاند و گرنه آغاز يا انجام متفق عليه فريقين است كه فاطمه زهرا در مسجد چنين خطبه و احتجاجي را با ابوبكر كرد .
اكنون بعضي از اسناد خطبه را بيان ميكنيم :
1-سيد مرتضي علمالهدي متولد 355 متوفي 436 هجري در كتاب شافي از ابوعبدالله محمد بن عمران مرزباني متولد 296 متوفي 378 از محمد بن احمد كاتب از احمد بن عبيدالله نحوي از زياري از مشرقيبن قطامي از محمد بن اسحاق از صالح بن كيسان از عروه از عايشه روايت كرده است .
2-روايت مرزباني ازاحمد بن محمد مكي از محمدبنقاسم يماني از ابن عايشه.
ابن عايشه پسر عايشه دختر طلحه است كه 9 هزار حديث روايت كرده و در سال 282 درگذشته .
3-سيد بنطاوس متوفي 664 در كتاب طرائف با سناد خود از زهري و وي از عايشه روايت كرده .
4-شيخ صدوق ابن بابویه متوفی371 به اسناد خود از حضرت زينب روايت كرده.
5-شيخ صدوق از زيدبن علي و ازحضرت زينب ازخود فاطمه زهرا روايت كرده.
6-باز ابن بابويه باسناد خوداز احمد بن محمد بن جابر از حضرت زينب روايت كرده .
7-شيخ مفيد متولد 336 متوفي 413 در مجالس باسناد خوداز حضرت زينب (س) روايت كرده .
8-ابن ابيالحديد متولد 586 متوفي 655 در بغداد در شرح نهجالبلاغه در ذيل نامه امام نعمان بن حنيف از كتاب سقيفه احمد بن عبدالعزيز جوهري به چهار سند روايت كرده .
جوهري، از يك طريق از حضرت زينب كبري (س)، از يك طريق از حضرت امام محمد باقر (ع)، از يك طريق از حضرت امام صادق (ع)، از یک طریق از عبدالله بن حسن ( حسن مثني ) روايت كرده .
9-اربلي عليبن عيسي در كشفالغمة كه سال 687 نوشته ا زجوهري روايت كرده .
10-مسعودي متوفي 355 در مروج الذهب بيان كرده .
11-شيخ طبرسي متوفي 588 در احتجاج نقل كرده .
12-احمد بن ابوطاهر متولد 204 متوفي 280 در كتاب بلاغات النسا، به چند طريق نقل كرده است . و غير از انچه ذكر شد افراد فراواني نيز متذكر اين خطبه شدهاند ولي به هر حال نسبت اين خطبه به حضرت صديقه طاهره در نزد اهل علم و تحقيق از مورخان امري مسلّم است .
متن خطبه
در کتاب احتجاج طبرسي از عبدالله بن حسن نقل شده که او از پدران بزرگوارش نقل کرد، هنگامي که ابوبکر، فدک را ضبط کرد و حضرت زهرا(س) آگاه شد، چادري به سر گرفت و با چند نفر از خدمتکاران و زنان بني هاشم به مسجد آمد و در حضور ابوبکر و جمعيت مسلمين، خطبه اي خواند(که يک سخنراني جامع و مستدل و قاطع است)1
گريه حاضران
حضرت زهرا(س)، در اين هنگام، آه دردناکي از دل سوزان و دردناکش برکشيد، به طوری که همه جمعيت متأثّر شدند و گريه کردند، و مجلس به صورت عزاداری و سوگواری درآمد درآمد و مجلسيان سخت پريشان شدند.
سپس فاطمه (س) مقداری صبر کرد تا جوش و خروش مردم تمام شده آنگاه سخن خود را آغاز کرد.
حمد وثنای الهی و گواهی به یکتائی خدا و رسالت محمد (ص)
در آغازگفت: پروردگار جهان را ستایش می کنم، و در برابر نعمتهای ظاهری و كه نعمتهايش همه جهان را فراگرفته است ، و قابل شمارش نيست و از محدوده افكار ما بيرون است ، سپاس از نعمتهاي بيكران او موجب دوام و افزايش نعمت است ، و نعمتهاي سرشار او موجب حمد و ستايش او ميباشد .
گواهي ميدهم كه او يكتا و بيهمتاست ، و البته بازگشت اين گواهي ، اخلاص است ، و حقيقت توحيد و اخلاص فطري است و خصوصيات مقام توحيد در پرتو نور تفكر و ايمان ، آشكار ميشود ، و انديشههاي ما از درك ذات پاك خدا عاجز بوده و بيان ما از بيان و تقرير اوصاف خدا ، كوتاه است ، چشمهاي ظاهري، او را نمي توانند درك نمايند .
او كسي است كه همه پديدهها را بيآنكه سابقه و مادهاي داشته باشند پديد آورد ، و موجودات را بدون سابقه مثال و شكل و نظير ، ايجاد نمود ، خداوندي كه با مشيّت و توانايي خود و بدون مدّنظر گرفتن نفع و سود براي خود ، مراتب هستي را تصوير و تنظيم فرمود ، او منظوري به جز اظهار قدرت و حكمت و ابراز لطف و محبت نداشت ، او انسانها را آفريد و آنها را به سوي اطاعت ، عبادت و پاداش جميل دعوت كرد و از عصيان و سركشي و عقاب و خشم خودبرحذر داشت .
و گواهي ميدهم كه پدرم محمدبنعبدالله (ص) بنده و فرستاده خدا است و خداوند متعال ، قبل از بعثت ، در عالم غيب او را برگزيده است ، زيرا مقامات اشخاص از روز ازل و از همان عالم غيب معلوم و معيّن گرديده است ، و خداوند متعال به عواقب امور و جريان كارها ، آگاه است ، و او به صلاح و فسادو حوادث و پيشآمدهاي روزگار آگاهي و احاطه دارد .
خداوند بزرگ ، رسول خود را برانگيخت تا فرمانها و احكام او در ميان بشر ، روشن شده و انسانها از جهل و گمراهي به صراط مستقيم علم و معرفت و سعادت ، راهنمايي شوند ، وقتي كه آن حضرت به رسالت مبعوث گرديد ، مردم همه پراكنده و دور از هم بودند ، و پرستش از بتها ميكردند ، و از خداي جهان غافل و منحرف شده بودند ، خداوند به وسيله آن حضرت ، جهالت و غفلت را از مردم زدود و رسول خدا (ص) با كمال حوصله و استقامت به هدايت و نجات انسانها كوشيد ، و آنها را به راه راست و آئين حق دعوت كرد ، و به سوي محيط نور و هدايت ، راهنمايي فرمود ، و سپس دين الهي و راه حق و وظائف بشر را تبيين نمود ، آنگاه آن حضرت را به سوي خود انتقال داد و از روي مهر و لطف كامل خود ، روح مقدس آن حضرت را قبض كرد ، و او از زحمات و رنجهاي دنيا خلاص شد و در درياي رحمت الهي غرق گرديد و با فرشتگان مقرّب مجاور و مأنوس شد ، صلوات و سلام پروردگار بر او باد .
توجه به حفظ قرآن ، امانت بزرگ الهي
اي مهاجران و انصار ! شما بندگان خداهستيد ، شما بر پا دارنده احكام و اوامر و نواهي او ميباشيد ، شما حامل و نگهبان پيامها و گفتار رسول خدا (ص) هستيد ، شما بايد در مقام حفظ ودايع و حقايق الهي و آئين اسلام نهايت كوشش و امانتداري را داشته باشيد .
متوجه باشيدكه پيامبر خدا ، امانت بسيار با عظمت و ارجمند يعني كتاب آسماني « قرآن » را در ميان شما به يادگار گذاشت ، كه نسخه كامل سعادت و تكامل است ، نور خدا و برهان نيرومند خداي بزرگ است، و مجموع حقايق و حجّتها و قوانين الهي در اين كتاب مُبين، روشن گرديده است ، كه اگر به دستورات آن عمل كنيد به آخرين درجه سعادت تكامل ميرسيد و از تيرگيهاي جهالت و ضلالت نجات مييابيد ، آنگونه تكاملي كه مورد حسرت ديگران قرار ميگيرد .
توجه به فلسفه و هدف از احكام
اي مسلمين ! بدانيد كه وظائف زندگي ، و حدود و دستورات فردي و اجتماعي شما ، در اين كتاب آسماني آمده است ، و دلائل و براهين حق و احكام الهي در قرآن ضبط گرديده است ، متوجه باشيد كه اين قوانين آسماني براي سعادت و تكامل شما ، تعيين شده است :
توحيد ، براي آنست (آنست) كه دلهاي شما از آلودگيهاي شرك و بتپرستي پاك شود، و نور ايمان بر قلوب شما بتابد .
نماز ، براي ان است كه در مقابل پروردگارتان سر به سجده بگذاريد ، و در پيشگاه با عظمت او خضوع كنيد .
زكات، براي آن است كه روح محبت و نوع دوستي و مهرباني و خيرخواهي در دلها جايگزين گردد ، و موجب افزايش ثروت شما گردد .
روزه ، براي آن است كه دلهاي شما تزكيه و پاك و با صفا گردد ، و تيرگيها را از آن بزدايد ، و روح انسان را براي مقامات شايسته آماده سازد .
حج كعبه ، يك نمايش و جريان عملي و امتحان خارجي است تا ايمان وروح خداپرستي را تقويت كند .
عدل ، براي آن است كه مساوات و برابري و نظم در اجتماع حفظ گردد .
لزوم پيروي از ما اهل بيت (ع) و انگيزه امام و تقدم ما در اين راستا ، از براي آن است كه اختلاف و نزاع از بين افراد هويپرست برداشته شود .
جهاد ، براي عزت و شوكت و حفظ عظمت ديني است .
صبر، طليعه موفقيت و پايه خوشبختي و وصول به مقصود است .
امر به معروف و نهي از منكر براي آن است كه جامعه از فساد و تباهيها و آلودگيها حفظ و بيمه گردد .
احسان به پدر و مادر، موجب نزول رحمت و برطرف كننده عذاب الهي است .
رسيدگي به امور خويشاوندان ، موجب توسعه زندگي و تسهيل امور و افزايش يار و ياور است .
قصاص، براي آن است كه مردم با امن و آسايش زندگي كنند ، و جان و مال مردم محفوظ بماند .
نيكوكاريها و نذورات ، براي جلب آمرزش و رحمت خدا است .
رعايت توزين صحيح ، در سنجش اجناس موجب رواج كالاها و گردش خوب اقتصادي است.
حرمت شرابخواري، براي آنست كه انسان از زشتيها و پليديها دور بماند .
اجتناب از بدزباني و ناسزاگويي ، براي آن است كه نفاق و هرزگي از جامعه ، ريشه كن شود .
دزدي نكردن ، براي حفظ امانت و عفت ، و استقرار پاكي دست و چشم و قلب است .
پرهيز از شرك ، براي آن است كه همه با نهايت خلوص و صفاي نيت ، تنها از فرمان خدا اطاعت كنندو دل از ديگران بركنند .
فاتقوا الله حقّ تقاته و لا تموننّ الّا و انتم مسلمون
« به طور كامل رعايت تقوا و پرهييزگاري كنيد ، و از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان باشيد »
حقيقتِ بندگي را رعايت كنيد ، امر و نهي الهي و عظمت فرمان خدا را از ياد نبريد و خود را در صف جاهلان قرار ندهيد .
انّما يخشي الله من عباده العلماء « در ميان بندگان خدا ، تنها بندگان عالم و دانشمندانند كه از خدا ( به طور صحيح و كامل ) ميترسند »
(آري تنها آگاهان و هوشمندان ، در درگاه الهي ،خائف و ترسانند، نه بيخبران و غافلان )
نگاهي به قاطعيّت پيامبر (ص) در تقويت راه هدايت اي مردم بدانيدكه من فاطمه (س) هستم و پدرم محمد (ص) ميباشد ، و سخن من يكنواخت واز روي حقيقت است و از غلط و نادرستي دور ميباشد، و از من هرگز كلام بيجا و عمل بيربط ، سر نميزند :
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم . « رسولي از خود شما به سويتان آمد ، كه رنجهاي شما بر او سخت است ، و اصرار به هدایت شما داردو نسبت به مؤمنان ،مهربان است »
اين پيامبر ، پدر من است نه پدر يكي از زنهاي شما ، و اين پيغمبر برادر و پسر عموي علي بنابيطالب (ع) است ،نه برادر يكي از رجال شما ، پدر من همان شخصي است كه شما را از زشتيها و اعمال و عقائد باطل برگردانيد . پدر من مردم را به مواعظ نيك و پندهاي لطيف با برهان و حكمت به سوي خدا دعوت نمود ، و او همان كسي است كه با رفتار و كردار مشركان ، مخالفت نمود ، و آنچنان بيخ گلوي آنان را فشرده ، و شمشير در بالاي سر آنها نگهداشت كه به ناچار تسليم شدند ، پدرم بتها را شكست و دشمنان حق ، و معاندين را سركوب نمود ، و گردنكشان و سران كفر را به خاك هلاكت افكند ، گروه هاي كفر و نفاق را گشود ، زبانهاي شياطين و گفتار منافقين را قطع كرد ، تا اينكه چهره حقيقت آشكار شد ، و نور آفتاب وجود او ، تيرگيهاي محيط را برطرف ساخت ، و حقايق را اظهار نمود ، و در پرتو هدايت او زبانها به كلمه توحيد گويا شد ، شرك و كفر و خرافات و ستمگري از ميان رفت ، شما را از كنار آتش سوزان و گرفتاري شديد نجات داد ، زندگي سر تا پا ذلت و خواري و بدبختي شما را به خوشي و عزت مبدل ساخت .
شما با جمعي كه درخشنده و پاكدامن بودند ايمان آوردند ، و قبلاً يك طعمه بيش نبوديد و در زير چنگال ديگران ، هيچگونه قدرت و اختيار نداشتيد ، و در زير سلطه دشمن ، آبهاي آلوده و غذاهاي پست ميخورديد ، زبون و خوار بوديد ، خداوند به وسيله پيامبرش ، شما را از اين پستيها نجات داد ، و پس از آن افراد عنود و كينهتوز عرب ساكت ننشستند ، و آتش جنگها با مسلمين را شعلهور ساختند ولي در هر بار خداوند آن شعلهها را خاموش ساخت .
نقش علي (ع) در دفاع از اسلام
و هرگاه كه قدرتي از لشكرهاي شيطان جلوه ميكرد ، و يا فردي از مشركين، دهان بغض و عداوت ميگشود ، پيامبر اكرم (ص) برادر خود عليبن ابيطالب را براي مقابله و دفع دشمن ميفرستاد ، و علي (ع) ميرفت و مأموريت خود را انجام ميداد و بدون نتيجه از ميدان ، بر نميگشت ، او بال و پر دشمن را زير پاي خود ميگذاشت ، و شعلههاي آتش مخالفين را ، با شمشيرش خاموش مينمود ، و رنجها را مخلصانه براي خدا تحمل ميكرد ، و براي اجراي فرمان خدا نهايت كوشش را مينمود ،او نزديكترين انسانها به رسول خدا (ص) بود ، او در ميان دوستان خدا ، عظمت ويژهاي داشت ، او آستين را بالا زده و با كمال خلوص در راه جهاد و انجام وظيفه تلاش ميكرد .
ولي شما در فكر عيش و نوش خود بوديد ، و همواره در انتظار آن بوديد كه حوادث بد و ناگوار شامل حال ما خانواده گردد ، و شما هنگام پيشروي روي صفوف دشمن ، عقبنشيني ميكرديد ، و از ميدان بدر ميرفتيد .
انتقاد از بيوفايي
اي مردم ! خداوند متعال پيامبر خود را از اين جهان فاني به سراي جاوداني كه محل نزول پيامبران و آخرين محل برگزيدگان خود بود ، رحلت داد ، و كينههاي اندروني شما آشكار گشت ، و لباس دين و شريعت را كه به صورت پوشيده بوديد ، كهنه و پاره نموديد و مخالفين كه در گوشه ها خزيده بودند ، بال و پر زدند ، صداي هواداران باطل شنيده شد و آشكار گشت و آواز شيطان بلند شد ، و منافقين نداي او را اجابت كردند ، مردم هويپرست و گمراه راههاي ضلالت و خلاف و فتنهانگيزي را پيش گرفته و به دنبال شيطان دويدند .
شيطان شما را گول خورده و مغرور يافت ، در كانال او افتاديد ، و با مختصر اشاره او ، تند و عصباني شديد ، خود را گم كرديد ، اعتدال و صحت عمل خود را از دست داديد ، به حقوق ديگران تجاوز نموديد ، مهار شتري را كه از شما نبود گرفتيد ، و از چشمه آبي كه شما را در آن حقي نبود نوشيديد . براستي چقدر زود ، وفاي خود را از دست داديد و چقدر زود حرص و طمع شما آشكار شد ، هنوز جراحت دلهاي ما التيام نيافته بود ، و هنوز جنازه رسول خدا (ص) روي زمين بود ، و از مقابل چشمهاي ما محو نشده بود كه به كارهاي ناپسند خودتان اقدام كرديد ، و با نهايت شتاب ، آنچه را كه شایسته نبود ، انجام داديد، عجيب اينكه خيال ميكنيد كه اين شتابزدگي در امور به خاطر جلوگيري از فتنه است .
الا في الفتنة سقطوا و انّ جهنم لمحيطة بالكافرين :
« آگاه باشيد كه اين مردم ، در فتنه و آشوب ، سقوط كردند و دوزخ فراگيرنده كافران است »
اين حركات از شما دور است ، و جاي بسي تعجب است كه چگونه دروغ مي گوئيد ؟ مگر قرآن مجيد در ميان شما نيست ، قرآني كه دستوراتش روشن و حقايقش آشكار است ، و امر و نهي آن صريح ميباشد ، آيا كلام خدا را پشت سر انداختيد؟ آيا بر خلاف حكم خدا فتوا ميدهيد ؟ آيا از كلام خدا اعراض كردهايد؟ ، و چه دگرگوني بدي را ستمگران مرتكب شدند :
و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فيالاخرة من الخاسرين .
« و كسي كه غير از اسلام، آئيني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد ، و در آخرت از زيانكاران است »
شما آنقدر صبر نكرديد كه بحران و جوش اين مصيبت ، پائين آيد ، و خروش آن آرام گردد ، و با عجله به دامن زدن و برافروختن آتش فتنه شروع كرديد ، و شعلههاي اخلال و افساد مردم را تقويت نموديد ، و دعوت شيطان را اجابت كرده و گمراه شديد ، و انوار آئين حق را خاموش ساختيد ، و احكام و سنن پيامبر را ترك كرديد ، و با بهانههاي سست ، مقاصد شوم خود را اجرا كرديد ، و در حقيقت به خانواده پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت او خيانت و ظلم نموديد.
و ما در مقابل تيزي كارهاي شما ، صبر و تحمل ميكنيم ، و در برابر شماتتها و طعنه هاي شما ، بردباري مينماييم .
استدلال فاطمه (س) درباره فدك
شما خيال ميكنيد كه ما هيچگونه ارثي از رسول خدا (ص) نداريم ، آيا از احكام جاهليت پيروي ميكنيد ؟
افحكم الجاهلية يتبغون و من احسن من الله حكما لقومٍ يوقنون .
« آيا آنها حكم جاهليت را ( از تو ) ميخواهند ، و چه كسي براي افراد با ايمان بهتر از خدا حكم ميكند ؟! »
آيا نميفهميد ، آيا ترديد داريد كه من دختر پيغمبر هستم ؟ با اينكه چون آفتاب روشن است كه من دختر پيامبرم ، اي مسلمانان ! آيا رواست كه من از ارث خود محروم گردم ؟
اي پسر ابوقحافه ! آيا در قرآن مجيد است كه تو از پدرت ارث ببري ، ولي به عقيده تو من نبايد از پدرم ارث ببرم . لقد جئت شيئاً فريّاً : « كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي » آيا عمداً كتاب خدا را ترك كرده ، و احكام آسماني را پشت سرانداختي ؟ آنجا كه خداوندميفرمايد :
و ورث سليمان داود : « و سليمان از داود ، ارث مي برد » و در داستان حضرت يحيي بن زكريا از قول زكريا ميفرمايد :
فهب لي من لدنك وليّاً يرثني و يرث من آل يعقوب .
« تو به قدرتت ، جانشيني به من ببخش كه وارث من و آل يعقوب باشد» و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعضٍ في كتاب الله .
« و خويشاوندان ، نسبت به يكديگر (از ديگران ) در احكامي كه خدا مقرر داشته سزاوارترند »
و ميفرمايد :
يوصيكم الله فياولادكم للذكر مثل حظّ الانثيين .
« خداوند به شما دربارة فرزندانتان سفارش ميكند كه ( از ميراث ) براي پسر به اندازه سهم دو دختر باشد »
و ميفرمايد :
ان ترك خيراً الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً علي المتقين .
« اگر ثروتي از خود به جاي گذاشت ، وصيت به پدر و مادر و نزديكان به طور شايسته كند ، اين حقي است بر پرهيزگاران »
شما گمان ميبريد كه از براي من حظّ و نصيبي ( از ارث پدر ) نيست و نبايد از پدرم ارث ببرم ، و قرابتي بين ما وجود ندارد .
آيا خداوند متعال در اين آيات شريفه ،همه مردم را به طور عموم در نظر گرفته است ، و همه طبقات مشمول اين آيات نيستند ؟ و پدرم از عموميّت اين آيات خارج است ؟
آيا من و پدرم از افراد يك امت و آئين نيستيم ؟ آيا شما در تشخيص عموم و خصوص و دلالت آيات قرآن ، از پدرم و پسر عمويم آگاهتريد .
امروز چنين كنيد ، ولي فرداي قيامت ، خداي بزرگ بين ما و شما داوري ميكند ، در آن روز پيشواي ما پيامبر (ص) است ، و در آن وعدهگاه ، اهل باطل در خسران عظيمي قرار گرفتهاند ولي پشيماني آنها هيچگونه سودي به حالشان نخواهد داشت .
ولكلّ نبّاءٍ مستقرّ : « هر خبري ( كه خداوند به شما داده ، سرانجام ) قرارگاهي دارد »
فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم .
« به زودي خواهيد دانست ، چه كسي عذاب خوار كننده به سراغش خواهد آمد و مجازت جاودان بر او وارد خواهد شد »
انتقاد شديد از انصار
سپس فاطمه (س) متوجه انصار ( مسلمين مدينه ) شد و فرمود :
يا معشر الفتية و اعضاد المله و انصار الاسلام ، ما هذه الغميزة في حقّي ....
« اي گروه جوانمردان ! و پشتيبانان دين ، و ياوران اسلام ، اين چه ضعف و سستي است كه درباره من مرتكب ميشويد كه به دادخواهي من جواب نميدهيد ؟! مگر پدرم رسول خدا (ص) نفرمود كه : حقوق پدران را درباره فرزندانشان رعايت كنيد ، چه زود تغيير كرديد؟ و از اداي حقوق سر برتافتيد ، با آنكه قدرت و نيرو داريد ، و براي شما آسان است كه از حق من دفاع كنيد ، حضرت محمد (ص) تازه رحلت كرده و شما دين او را به همين زودي از بين برديد ، سوگند به خدا مرگ او مصيت بزرگي بود كه آثارش همه جا را فرا گرفته گرفت ، و رخنه و شكاف بزرگي ايجاد كرد و كسي نيست كه اين شكاف را مسدود كند .... »
آگاه باشيد ! گفتنيها را گفتم : با آنكه يقين دارم كه ذلت و خواري ، شما را فرا گرفته و سودي ندارد ، ولي چه كنم كه اندوه دل ظغيان كرد و خشم بالا گرفت ، سينهام تنگ شد و آنچه در دل داشتم جهت اتمام حجت براي شما بيان كردم ، آري شما آنچه ميخواستيد به چنگ آورديد و بر مركب مراد خود سوار شديد و آن را رام خود گردانيديد ، اما تنگ و عار حق کشی براي شما باقي ماند و داغ و علامت آن بر پیشاني شما نقش بست كه تا پايان جهان ، محو نخواهد گرديد ، و در آخرت نيز آتش عذابي كه بر دلها اثر ميكند و آنها را ميگدازد ، گريبانگير شما خواهد بود ، بر من هم ميگذرد و تحملش برايم آسان است ، كه خدا ناظر حال من و كردار شما است .
و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون : « و بزودي آنها كه ستم كردند ميدانند كه بازگشت آنها به كجاست ! »
من دختر پيامبر هستم كه شما را از عذاب شديد سرپيچي از فرمان حق ، برحذر داشت .
اشعار شيخ ازري در اين مورد :
در اين مورد « شيخ كاظم ارزي بغدادي »چه نيكو سروده است :
نقضوا عهد احمدٍ في اخيه و اذا قوا البتول ما اشجاها
يوم جائت الي عدي و تيمٍ و من الوجد ما اطال بكاها
قدنت و اشتكست الي الله شكوي و الرّواسي تهتزّ من شكواها
لستادرياذروعتوهيحسري عاند القوم بعلها و اباها
تعظ القوم في آتم خطابٍ حكت المصطفي به و حكاها
هذه الكتب فاسئلوها ترؤها با لمواريث ناطقاً فحويها
و بمعني يوصيكم الله امر شامل للانام في قرباها
فاطمانتلَها القلوب وكادت ان تزول ا لاحقاد ممن طويها
ايها القوم راغبوالله فينا نحن من روضة الجليل جناها
و اعلموا انّنا مشاعر دين الله فيكم فاكرموا مثويها
و لنا من خزائن الغيب فيض ترد المهتدون منه هداها
ايها الناس ايّ بنت نبي عن مواريثه ابوها زواها ؟
كيفيزوديعنّي تراثي عتيق باحاديث من لدنه افتراها ؟
كيف لم يوصنا بذلك مولانا و تيماً من دوننا اوصاها
هل رانالا نستحق اهتداء و استحقّت تيم الهدي فهداها
ام تراه اضلنا في البرايا بعد علمٍ لكي تصيب خطاها
انصفوني من جائرين اضاعا حرمة المصطفي و مارعياها
يعني : « عهد و پيمان رسول (ص) را درباره برادرش شكستند ، و آنقدر جرعههاي مصائب را بر دختر رسول خدا چشاندند كه مانند استخوان در گلويش گلوگير شد .
روزي كه نزد منسوبين به عدّي و تيم ( ابوبكر و عمر ) آمد كه بر اثر هيجان اندوه ، گريهاش طولاني شد .
پس نزديك آمد و به خدا شكايت كرد ، كه كوههاي استوار ، از شكايت او مضطرب شده و لرزيدند .
نميدانم كه او چه حالي داشت هنگامي كه او را ترساندند ، با اينكه از رحلت پدر سوگوار بود ، آن قوم با پدر و شوهرش ، دشمني نمودند .
فاطمه (س) با نيكوترين خطابه ، آن قوم را پند داد و نصيحت كرد ، كه خطبهاش انسان را به ياد خطبه رسول خدا (ص) ميآورد .
و درآن خطبه فرمود : از اين كتابهاي آسماني بپرسيد ، ميبينيد كه گفتار آن به موضوع ارث بردن ، تصريح كرده و فراگير است .
و معني يوصيكم الله ... ( خداوند به شما درباره فرزندان وصيّت كرد) ، امري است كه شامل خويشاوندان همه مردم مي شود .
وقتي كه مردم اين گفتار را از آن بانوي بزرگوار شنيدند دلهايشان نرم شد ، به طوري كه نزديك بود كينه و عداوتي كه در دل داشتند ، زايل شود .
به آنها فرمود :اي مردم ! خدا را درباره ما در نظر داشته باشید ، و با ما دوستي كنيد ، كه ما از ميوههاي رسيده باغ خداوند بزرگ هستیم .
و بدانيد كه ما در بين شما شعارهاي دين خدا هستیم ، مقام ما را گرامي بداريد .
و ما داراي فيض و كرامت ، از خزائن غيب خدا هستیم كه هدايت شدگان، طريق را از آن مركز ميآموزند .
اي مردم ! كدام پيغمبري است كه دخترش را از ارث محروم كرده است ؟
چگونه ميشود كه عتيق و آزاده شده اي ، ميراث مرا ، بر اساس احاديث جعلي و سستي كه ساخته ، از من بازدارد ؟
چگونه مولاي ما ( پدر ما ) براي ما چيزي وصيّت نكرده ، ولي به غير ما از دودمان تيم وصيت كرده است ؟
آيا به نظر شما ما شايستگي هدايت را نداريم و دودمان تيم هدايت شدهاند ؟! يا به نظر شما ، پيامبر (ص) ما را در بيابان گمراهي ، سرگردان كرده ، بعد از علم و آگاهي تا شما خطاي او را سامان دهيد !!
اي مردم ! از روي انصاف به ما بنگريد ، و از جور اين دو نفر ، به داد ما برسيد كه حرمت رسولخدا (ص) را تباه كرده و حق او را رعايت نكردند .
پاسخ ابوبكر به فاطمه (س)
وقتي كه سخنان فاطمه (س) به اينجا رسيد ، ابوبكر در مقام پاسخ برآمد و پس از حمد و ثناء چنين گفت :
اي دختر رسول خدا !! پدرت رسول خدا (ص) نسبت به مؤمنان مهربان و بزرگوار بود ، نسبت به كافران ، سخت و خشن بود ، رسول خدا از نظر نسب پدر تو بود ، نه پدرزنهاي ديگر ، و او برادر شوهر تو بود ، نه برادر ديگران ، پيامبر (ص) او (علي) را براي هر كار مهم و بزرگي برگزيد و او ياور خوبي براي پيامبر (ص) بود ، شما را جز افراد سعادتمند دوست ندارد ، و هيچكس جز تيرهبخت با شما دشمني نكند ، شما عترت پاك رسول خدا (ص) هستيد واز نيكان و برگزيدگان خدا ميباشيد ، شما راهنماي ما به سوي سعادت هستيد و پيشواي ما به سوي بهشت ميباشيد ، و تو اي بهترين زنان و دختر بهترين پيامبران ! در گفتار خود راستگو ، و در عقل و معرفت ، سرآمد ديگران ميباشي ، كسي حق تو را از تو بازندارد ، و در صداقت تو حرفي نخواهد داشت، سوگند به خدا از دستور رسول خدا (ص) بيرون نشدهام و جز به اذن آنحضرت رفتار نكردهام ، و البته آن كسي كه از طرف قومي به عنوان بازرس و ناظر ، انتخاب ميشود ، به آن قوم دروغ نميگويد ، من خدا را شاهد ميگيرم كه از رسولخدا (ص) شنيدم كه فرمود : « ما پيامبران طلا و نقره و زمين و مالي از خود ، به ارث نميگذاريم ، و ميراث ما علم و حكمت و كتاب و نبوّت است ، و آنچه از متاع دنيا از ما باقي بماند ، در اختيار آن كسي است كه پس از رحلت ما ، زمام امور عموم مردم را به دست ميگيرد ، و او هرگونه كه صلاح دانست ، درآن تصرّف مينمايد » .
من آنچه را كه تو ( اي فاطمه ! از فدك ) مطالبه ميكني در راه تهيه وسائل و اسباب جنگ از اسلحه و چهار پايان به مصرف ميرسانم تا مسلمين نيرو و عظمت يابند ، و درمحاربه و مجاهده و جنگ با كفار و دشمنان ، چيره گردند، و در اين فكر ، من تنها نيستم بلكه رأي همه مسلمين است و ما هرگز نميخواهيم مطلبي را از تو بپوشانيم و يا چيزي را از دست تو بازداریم ، و آنچه من دارم در اختيار توست ، و هرگز دارائي خود را از تو مضايقه نميكنم ، و تو سيده امت پدر بزرگوارت هستي ، و مادر گرامي فرزندان پيامبر ( فرزندان حضرت زهرا ) ميباشي ، و ما نميخواهيم كه مال تو را از دست تو بگيريم ، و مقام تو را از جهت پدر و فرزندانت ، انكار كنيم ، حكم و امر تو به آنچه كه در دست من است ، نافذ ميباشد ، ولي آيا من مي توانم كه با دستورات پدرت رسول خدا (ص) مخالفت نمايم ؟!
پاسخ فاطمه (س) به ابوبكر
حضرت فاطمه (س) فرمود : سبحانالله ! هرگز رسول خدا (ص) بر خلاف كتاب آسماني (قرآن ) سخن نميگويد ، بلكه پيرو قرآن است ، آيا شما به نيرنگ و حيله خود اتّفاق رأي نمودهايد و براي آن بهانه ميتراشيد ، آيا از سخن دروغ نميگريزید ؟ اين نقشههاي شما همانند نقشههاي منافقين در زمان حيات رسولخدا (ص) است ، اين قرآن است كه با صداي رسا و سخن روشن و عادلانه ميفرمايد :
يرثني و يرث من آل يعقوب : « زكريا به خدا عرض كرد به من فرزندي عنايت كن كه من و آل يعقوب ، به ارث ببرد »
و ميفرمايد : و ورث سليمان داود : « وسيلمان از داود ، به ارث برد »
خداوند در كتاب محكم خود ، به طور تفصيل و روشن ، تمام احكام ارث و فرائض و طبقات وارثين را بيان فرموده است ، و به گونه واضح سهمية هر يك از وارثين از زن و مرد را بيان نموده و هيچ موردي براي ترديد و اشتباه باقي نميماند ( پس پيروي از قرآن و اسلام شما را بر اين كار وا نداشته )
بل سوّلت لكم انفسكم فصبر جميل و الله المستعان علي ما تصفون :
« بلكه هوسهاي نفساني شما ، اين كار را برايتان آراسته ! من صبر جميل ميكنم و از خداوند در برابر آنچه شما ميگوييد ، ياري ميطلبم »
پاسخ ابوبكر به فاطمه (س)
ابوبك در پاسخ گفت :
همانا گفتار خدا و رسولش، صحيح و درست است ، و تو اين دختر پيغمبر راست ميگويي ، تو مركز رحمت و هدايت و حكمت هستي ، و تو از اركان دين و از حجتهاي حق ميباشي ، و من هرگز رأي و سخن تو را طرد نميكنم ولي اين جمعيت مسلمين در حضور تو نشستهاند ، و در اين جهت همه متّفق و هم رأي هستيم ( كه فدك در راه عمومي مصرف گردد و اختيارش با ما باشد ) و من تنها و مستبد و دشمن نيستم ، بلكه رأي من هماهنگ با رأي مردم است .
انتقاد فاطمه (س) از بيوفايي مردم
فاطمه (س) به جمعيت رو كرد و فرمود : اي گروه مردم ! كه به سرعت به سوي سخن باطل ميشتابيد و از كردار زشت باكي نداريد .
افلا يتدبّرون ام علي قلوبٍ اقفالها : « آيا در قرآن تدبّر نميكنيد ؟ يا اينكه قفل بر دلها زده شده است »
كلّا بل ران علي قلوبهم : « چنين نيست كه آنها خيال ميكنند ،بلكه دلهايشان زنگار گرفته است »
و شما تأمّل بد كرديد و اشاره ناپسند نموديد ، و راهنمايي زشت كرديد و معاوضه بد نموديد ، سوگند به خدا چون پرده از مقابل چشمهاي شما برداشته شود ، منظره بسي وحشتناك و سختي مشاهده خواهيد كرد !
و بدالكم من ربّكم ما لم تكونوا تحتسبون : در روز قيامت از طرف پروردگار شما اعمال شما آشكار شود كه هرگز گمان نميبرديد !
و خسرهنالك المبطلون : « در آن روز باطل گرايان درخسران هستند »
اشعاري از فاطمه (س) خطاب به رسول خدا (ص)
در پايان خطبه ، فاطمه (س) به قبر رسول خدا (ص) رو كرد و خطاب به رسول خدا (ص) گفت :
قد كان بعدك انباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
انّا فقدناك فقد الارض و ابلها واختل قومك فاشهدهم و لا اتغب
و كلّ اهلٍ له قربي و منزلة عند الاله علي الادنين مقترب
ابدت رجال لنا نجوي صدورهم لمّا مضيت و حالت دونك الترب
تجهّمتنا رجال و استخف بنا اذعبت عنّا فنحن اليوم نعتضب
و كنت نوراً و بدراًيستضاء به عليك تنزل من ذي العزّة الكتب
و كان جبرئيل بالآيات يونسنا فقد فقدت و كل الخير محتجب
فليت قبلك كان الموت حلّ بنا اما اناس ففا زوابالّدي طلبوا
انّا رزينا بما لم يرزن ذوشجن من البريّة لا عجم و لا عرب
« اي پدر ! بعد از تو فتنهها بر پا گردید و صداهاي گوناگون بلند شد ، كه اگر تو زنده و ناظر بودي اين همه اختلاف رخ نميداد .
تو از ميان ما رفتي و حال ما مانند آن زميني شد كه بارانهاي نافع از آن بريده شود و قوم تو نظم را به هم زدند ، پس شاهد باش و امور آنان را از نظر دور مكن .
و اهل و خانواده هر پيغمبري يا بزرگي كه در پيشگاه خدا داراي قرب و مقام بود ، نزد ديگران احترام داشت .
غير از ما كه چندمرد ، كينههاي سينه خود را آشكار كردند ، هنگامي كه از ميان ما رفتي و در ميان خاك پنهان گشتي .
جمعي از مردان ، نسبت به ما با چهره گرفته مينگريستند ، و مقام ما را سبك شمردند وقتي كه از ميان ما رفتي ، دست ما امروز از همه چيز كوتاه شده است .
تو نور تابان بودي كه از آن نور ، بهره ميگرفتند ، تو كسي بودي كه از طرف خداي بزرگ بر تو كتاب آسماني نازل شد .
وجبرئيل كه آيات را نازل ميكرد ، پيوسته مونس ما بود ، رفتي و با رفتن تو همه درهاي خير به روي ما بسته شد .
اي كاش قبل از رحلت تو ، مرگ با ما ملاقات ميكرد ، تو رفتي و جمعي به مراد ناحق خود نائل شدند .
ما با رفتن تو آنچنان مصيبتزده شديم كه در تمام جهان از عرب و عجم ، مصيبت هيچ مصيبتزدهاي، به شدت مصيبت ما نميرسد . »
در كتاب « الدّر النّظيم » آمده ، حضرت زهرا (س) سه شعر زير را به اشعار فوق ، متصل نمود و فرمود :
قد كنت ذاحمية ما عشت لي امشي البراح و انت كنت جناحي
فاليوم اخضع للدّليل و اتّقي منه و ادفع ظالمي بالرّاح
و اذابكتفمريّةشجنألها ليلاً علي غصنٍ بكيت صباحي
« اي پدر بزرگوار، تا تو زنده بودي من حامي و ياور داشتم و با عزّت در ميان مردم راه ميرفتم ، و تو همانند بال و پر براي من بودي !
ولي امروز بايد در برابر آن ذليل ، فروتني كنم و از او بترسم ، و آنانرا كه به من ظلم كردند با دست خود دفع كنم .
در ان هنگام كه پرنده قمري از سوز و گداز شب بر شاخه درخت ناله ميكند ، من صبحگاه از فراق تو ميگريم »
شيخ مفيد (در كتاب اَمالي ) به سند خود از حضرت زينب دختر اميرالمؤمنان (ع) نقل ميكند كه فرمود : چون رأي ابوبكر اين شد كه فدك را از حضرت فاطمه (س) باز دارد ، و فاطمه (س) از جواب ابوبكر مأيوس شد ، كنار قبر رسول خدا (ص) رفت و خود را روي قبر انداخت ، و از ظلم قوم ، شكوه كرد و آنقدر گريست كه خاك قبر رسول خدا (ص) از اشكهاي او ،تر شد ، سپس در پايان نالة جانسوزش ، اشعار فوق ( قدكان بعدك انباء، .... ) را خواند .
فصل سوم: خطبة حضرت زهرا (س) براي زنان مهاجر و انصار
(اسناد خطبه)
از مصادر خطبهاي كه حضرت زهرا (س) براي زنان مهاجر و انصار در منزل ايراد فرمودند، مواردي چند را ذكر مينماييم.
1- معاني الاخبار از ابن بابويه (شيخ صدوق) متوفي به سال 381 كه ايشان سند خطبه را به فاطمه دختر حضرت امام حسين (ع) ميرساند.
2- و باز ايشان سند خطبه را به عمربن علي بن ابيطالب (ع) ميرساند كه ايشان نيز از پدر بزرگوارش حضرت مولي الموحدين امير المؤمنين (ع) مطلب را نقل ميكند.
3- شيخ جليل طبرسي در كتاب احتجاج خود از سويد بن غفله نقل ميكند.
4- امالي از شيخ طوسي كه به اسناد خود از ابن عباس نقل مينمايد.
5- دلايل الامامه از شيخ بزرگوار طبري كه ايشان خطبه را به اسناد خود از حضرت امام علي بن الحسين (ع) نقل ميكند.
6- بلاغات النساء از ابوالفضل بن ابي طاهر كه به اسناد خود از عطية كوفي نقل ميكند.
7- ابن ابي الحديد در كتاب شرح نهج البلاغه كه او هم مطلب را ايضاً از جوهري نقل ميكند.
8- كشف الغمه از شيخ بزرگوار اربلي صفحة 147 كه ايشان خطبه را از كتاب سقيفه احمد بن عبدالعزيز جوهري نقل ميكند:
9- اعلام النساءتاليف عمر رضا كحاله جلد 4 صفحة 123.
10- شيخ بزرگوار ما مجلسي در جلد دهم از كتاب شريف بحارالانوار.
در كتاب احتجاج طبرسي (ج 1ص147)از سويد بن غفله نقل شده هنگامي كه حضرت فاطمه (س) در بستر وفات قرار گرفت زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند و عرض كردند: اي دختر پيامبر (ص) چگونه صبح كردي در مورد اين بيماري كه داري؟
فاطمه (س) پس از حمد و ثناي الهي و نيز درود بر پدرش رسول خدا (ص) مطالبي فرمود كه خلاصه اش اين است فرمود صبح نمودم كه به خدا سوگند دنياي شما را نمي پسندم و مردهاي شما را دشمن دارم پس از آنكه آنها را در زير دندان خود آزمودم سپس از دهانم بيرون افكندم و بعد از آنكه آنها را با محك آزمايش شناختم، با آنها دشمن شدم.
چقدر زشت است كند شدن شمشيرها بعد از تيزي آنها (نصرت مردان شما از اسلام در آغاز و سستي آنها در زمان حاضر)
چقدر زشت است بازيچه انگاشتن امور بعد از جديت (و استقامت مردان شما در آغاز و بي تفاوتي آنها در زمان حاضر).
چقدر زشت است كه انسان پس از ايمان از مرز دين خارج گردد.
چقدر بد است پيروي از هوسهاي نفساني، لغزيدن و به دنبال آن دستخوش عذاب الهي شدن.
چه بسيار زشت است كيفر سخت الهي براي اين گروه كه بر اثر عدم دفاع از حقوق ما، خود را مستحق عذاب هميشگي آخرت نمودند. ناگزير بار سنگين عذاب را بر گردن آنها افكنده و ننگ اعمال زشتشان را بر اطراف آنها انداختيم، آنها را رها ساخته و ننگها را مانند لباس بر اندام آنان پوشاندم.
پس از رحمت وسيع خداوند، بريده و دور باد رحمت الهي از آن قومي كه به ما ستم نمودند، اي بر آنها كه مقام رهبري را از كوهاي ستبر و استوار رسالت برگرفتند و نيز پايه هاي نبوت و هدايت و همچنين محل نزول جبرئيل را از صاحب حقش محروم نمودند.
آگاه باشيد كردار مردان شما زياني آشكار است، چرا كه آنها از ابوالحسن علي (ع) روي گردانيدند. سوگند به خدا روي گرداني آنها از علي (ع) به اين خاطر است كه شمشير علي (ع) در ميدانهاي نبرد تيز و كوبنده بود و او باكي از مرگ نداشت و با پنجة پرتوان خود دلاوران دشمن را به خاك هلاكت مي افكند. به خدا سوگند اگر آنها زمام امور امت را بدست علي (ع) مي دادند او هر كسي را كه از راه راست منحرف مي شد به راه راست مي آورد و هر كسي را كه از حجت روشن روي بر مي تاخت به سوي آن مي كشانيد. او به گونه اي بامدارا مردم را به راه راست سير مي داد كه دهان سير كننده مجروح نشود و جانش خسته نگردد. آنها را به آبگاه خوشگوار و فراوان وارد مي ساخت آبگاهي كه نهرهاي آن از آب صاف لبريز و اطراف آن نهرها پاكيزه است.
آري علي (ع) آنها را در چنين آبگاهي سيراب مي كرد و آشكار و نهان آنها را نصيحت مي نمود در صورتي كه خود آنحضرت از دنياي آنها بهره مند نميشد، مگر بمقدار شربت آبي كه تشنگي خود را برطرف سازد و اندكي غذا كه گرسنگي او را رفع كند اگر او عهده دار مقام رهبري مي شد انسانهاي راستين و نيز دروغين پارسا و حريص از همديگر جدا و آشكار مي شدند.
«و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون»
و اگر مردمي كه در شهرها و آباديها زندگي دارند ايمان بياورند و همچنين تقوي پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مي گشائيم، ولي آنها (حقايق را) تكذيب كردند ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
«والذين ظلمو من هؤلاء سيصيبهم سيئات ماكسبوا و ما هم بمؤمنين.»
و كساني كه از اين گروه ظلم كردند گرفتار كيفر اعمال بد خود خواهند شد و هرگز نمي توانند از چنگال عذاب الهي بگريزند.
تقلب روزگار را بنگر! اي كاش مي دانستم كه اين مردم (بي وفا) به چه بناي بلندي تكيه نموه اند، به چه كساني متمسك شده اند و به چه خانداني توهين و ستم كردند و نيز چه راهنماي بدي برگزيدند؟
آنها بر ما ستم كردند و دست از ياري ما كشيدند، سوگند به خدا شاهپرهاي نيرومند را رها كرده و به پرهاي مرغان ناتوان چسبيدند، به خاك ماليده باد، آن بيني هايي كه صاحبانشان گمان مي برند كار نيكو مي كنند، ولي تبهكار جاهل هستند.
«افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون
آيا كسي كه هدايت به حق مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كسي كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند چه مي شود، شما را چگونه داوري مي كنيد؟
آگاه باشيد! سوگند به جانم اين كردار (مردان) شما در رحم زمان بارور شد، سرانجام مدت حمل به پايان مي رسد و وقت نتيجه به پيش ميآيد، بنابراين با اين كردارتان، خون تازه و زهر كشنده بدوشيد، هنگام كيفر فرا مي رسد، آنگاه كه گمراهان به سزاي خود مي رسند و آيندگان عاقبت پيشينيان را مي نگرند... منتظر فتنه و بلا باشيد، خود را براي شمشيرهاي برنده، سلطه ستمگران و نيز هرج و مرج عمومي آماده سازيد كه آن ستمگران ياغي اندوخته هاي شما را چپاول كنند و اندكي براي شما بگذارند و همچنين جمعيت شما را قتل عام نمايند آنگاه حسرت زياد مي كشيد كه چرا از خط رهبري صحيح منحرف شده ايد؟ و دلهايتان كور شده است.
آيا شما را با اجبار به سوي رهبري صحيح وادار كنيم با اينكه خودتان از پيمودن اين راه بي ميل هستيد؟
فصل اول : فدک در زمان خلفای سه گانه
چون آيه « وات ذالقربي حقه» نازل شد رسول خدا فدك را به فاطمه تمليك كرد و پس از در گذشت بنيانگذار اسلام خليفه اول - بنا به تعبير صواعق المحرقه - از زهرا (س) باز گرفت و از آن پس تا روز شروع خلافت عمرفدك يكي از منابع درآمد عمومي و تأمين بودجه حكومتي محسوب ميشد مجلسي عليه الرحمه نقل ميكند، كه ابوبكر اصلاً چیزی به فاطمه نداد سپس خليفه دوم به ميدان آمدو مانند خليفه اول درآمد فدك را قسمت كرد و بنابر برخي تاريخها آن را به امير المومنين و عباسبن عبدالمطلب واگذار نمود .
در كتاب كشف الغمه بيان ميكند در اثر مبارزات حضرت زهرا در زمان حياتشان عمر با آن سياست خشني كه داشت ناچارشد يكي از موارد ادعاي فاطمه (س) يعني صدقات مدينه را بعد از زهرا (س) به علي(ع) برگرداند ولي خيبر و فدك را نداد و گفت : اينها صدقات رسول خدا است براي حقوقِ لازم و پيشآمدهاست .
عثمانبنعفان خليفه سوم بنابر آنچه نقل شده فدك و عوالي را با همة عوايدش به عنوان تیول به مروان حكم بخشيد، مرواني كه طريد و تبعيد شدة پيغمبر او را لعن فرمود.
اين زنازاده شقي تمام را تصرف كرد، مالي كه بايد به ذريه زهرا (س) برسد كه در ميان آنها يك فقير هم نباشد و زيادي آنها بين فقراء تقسيم گردد . طبق و قفنامه خود زهرا(س) بايد توليت اين فدك و عوالي در دست معصوم و امامان از نسل حسین (ع) باشد كه به مصارف خير و رضاي خدا برسد درحاليكه اگر در دست خلفا باشد نه تنها به مصارف مزبور نميرسد بلكه صرف هوي و هوس و نفع شخصي ميرسانند، چنانچه رسانيدند .
از اينجا براي مدّتي تاريخ فدك را به فراموشي ميسپارد و بعد از عثمان ذكري از آن به ميان نميآورد . اما مسلما اميرالمومنين علي(ع)كه خليفه مسلمانان شد به فرض كه فدك خالصه در دست مروان بوده ،آن را از چنگ وي بيرون آورده است .
فصل دوم : فدک در زمان بنی امیه
معاويه چون به خلافت دست يافت نسبت به حقوق پايمال شدة فاطمه و اهلبيت پيامبر( ص) استهزاء فراوان نمود و به آن توهين و استخفاف بسيار كرد . او فدك را سه قسمت نمود ثلث آن را به مروان حكم و ثلث ديگر آن را به عمربنعثمان و ثلث سوم را به پسرش يزيد داد و به همين ترتيب دست به دست ميگشت ، تا در زمان فرمانروايي مردان حكم كليه آن به طور دربست در اختيار او قرار گرفت و بعد از وي پسرش عبدالعزيز صاحب فدك شد و از او به عمربنعبدالعزيزبن مردان رسيد .
احمدبنعبدالعزيز جوهري مولف كتاب السقيفه مينويسد : هنگامي كه عمربنالعزيز زمام امور را به دست گرفت نخستين مظلمهاي را كه به صاحبانش پس داد اين بود كه فدك را به حسنبنحسن بن علي بازگردانيد .
- از اين جمله استفاده ميشود كه فدك ملك طلق دخت پيامبر بود .
ابن ابي الحديد و عموم مورخين از هشامبنزيادآلعثمان نقل كردهاند او گفت : هنگاميكه عمربنعبدالعزيز حكومت را به چنگ گرفت فدك را به فرزندان فاطمه (س) رد كرد و نامهاي به والي مدينه « ابيبكر عمرو بن حزم » نوشت و او را مأمور اين جريان ساخت . والي مدينه نامهاي به عمر بن عبدالعزیز نگاشت و گفت : فرزندان فاطمه (س) زيادند عدهاي از آنها جزو قبيله آلعثماناند و عدهاي جزو فلان قبيله و فلان قبيله ، فدك را به كداميك از آنها رد كنم ؟»
عمربنعبدالعزيز از اين نامه سخت برآشفت . در جواب والي مدينه نوشت عجب مأمور نابخردي ، اگر نامهاي به تو بنويسيم و بگويم گوسفندی بکش، در جواب از من سئوال می کنی، آیا شاخ دار باشد یا بی شاخ ؟ و اگر به تو بنویسم و بگویم گاوی را ذبح كن از من ميپرسي رنگش چه باشد . به مجرد اينكه نامه من رسيد فدك را بين فرزندان فاطمه (س) و علي (ع) تقسيم كن .
ولي بنياميه بر عمربنالعزيز خشمگين شدند و او را براي اين كار صواب سرزنش كردند و به او گفتند : « به اين وسيله كار شيخين را تخطئه كردي » و نيز گفته شده است كه « عمرو بنقيس» با جمعي از اهل كوفه به پيش او آمدند و او را به سبب واگذاري فدک به سختي نكوهش كردند .
عمربن عبدالعزيز در جوابشان گفت : شما نميدانيد و اگر ميدانستيد فراموش كردهايد ولي من فراموش نكردهام ، و به درستي ميدانم كه ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش و او از جدّش نقل كرد كه پيغمبر(ص) فرمود : « فاطمه پاره تن من است هركس مرا به خشم آورد او را نيز ، خشمگين ميكند و مرا خشنود ميكند ، هر چه او را خشنود ميكند » گذشته از اين فدك در عهد شيخين – ابوبكر و عمر- يكجا در دست ايشان بود ، تا اينكه بعد از مدتي به مردان واگذار شد و او نيز به پدرم عبدالعزيز بخشيد از او به وارثانش يعني من و برادرانم – بميراث رسيد من از آنها خواستم سهم خود را به من بفروشند و آنان هم بعضي بخشيده و بعضي فروختند تا تمامي آن به تملك من درآمد در اين وقت مصلحت ديدم آن را به فرزندان فاطمه (س) باز گردانم . و چنين كردم .
از عثمانبنابيشيبه از جريربنعبدالحميد از مغيره نقل ميکند : عمر بن عبد العزیز تمام بنيامیه را جمع كرد و به آنها گفت : فدك ملك پيغمبر (ص) بوده عايدات آن را خرج ميكرد و به فقراء بنيهاشم ميداد – تا آخر حديث – و باز در صفحه 39 همان كتاب نقل كرده : هنگاميكه عمر به خلافت رسيد خطبهاي خوانده و در آن اظهار داشت : فدك از فيء و بهره اختصاصي پيغمبر (ص) است كه مسلمانان با تاخت و تاز آن را به دست نياوردهاند .
ياقوت الحموي در كتاب فتوحالبلدان گفته : هنگاميكه عمربن عبد العزیز به خلافت رسيد به عاملش در مدينه نامهاي نوشت و او را فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه رد كند و در ايام حكومت عمربن عبد العزیز فدك در دست آنها بود . افراد بني اميه زمانيكه سخنان خليفه را شنيدند گفتند : اگر پيشنهاد ما را نميپذيري ، زمين را در تملك خود دار و محصول آن را ، در ميان آنان تقسيم كن ! و او نيز چنين كرد .
پس از آن دوباره يزيد بن عبدالملك ، فدك را از بني فاطمه باز گرفت و تا زمان انقراض دولت آنان ، پيوسته در اختيار بني مروان بود .
فصل سوم : فدك در زمان بنيعباس
ابوالعباس سفاح - اولين حاكم عباسي - با قيام خود و به چنگ آوردن خلافت فدك را به عبدالله بن حسن بن حسن بنعليبنابيطالب سپرد او قيم فدك بوده و عايدات آنرا در فرزندان اميرالمومنين تقسيم كرد . بعد از او ابوجعفر منصور در زمان خلافتش از بنيالحسن باز گرفت . ليكن بعد از مدتي مهديبنمنصور به خاندان فاطمیين داد و باز پس از او موسيبنمهدي از دستشان بازستاند . از اين پس همواره فدك در دست عباسيان بود تا اينكه نوبت به خلافت مأمون رسید . در زمان مأمون علويون اجتماع كردند و شخصي را به نزد مأمون فرستادند و فدك را از وي مطالبه كردند .
ياقوت الحموي در كتاب معجمالبلدان در ترجمة فدك نوشته در سنه 210 هجري مأمون فرمان داد كه فدك را به فرزندان فاطمه (س) واگذار كنند و دستور داد سند مالكيتي براي آنها به ثبت رسيد. هنگاميكه سند تنظيم شد، براي مأمون قرائت شد .
دعبل شاعر در مجلس حاضر بود ، از جا حركت كرد و اين شعر را انشاء فرمود :
اصبح وجه الزمان قد ضحكا برد مأمون هاشما فدكا
روزگار خندان شد به اينكه مأمون فدك را به بني هاشم رد نمود .
متن سندي كه به عنوان تثبيت مالكيت بنيالزهراء نسبت به فدك، مأمون تنظيم كرد از اين قرار است كه ميگويند مأمون به حاكم مدينه – قثم بن جعفر – نوشت :
« اميرالمومنين – مأمون – به سبب نقش و مقامي كه در دين الهي دارد و به سبب جانشيني پيامبر و خويشاوندي با وي در احياي سنتهاي او و در باز گرداندن و تسليم آنچه رسول گرامي به كسي بخشيده و اجراي صدقات او، از هر كسي سزاوارتر است . خداوند است که به امیر المومین – مأمون – توفیق و عصمت می دهد و به انگیزه شوق خداوندی است که وی به کاری که موجب تقرب الهی است، دست یابد. بی شک رسول خدا فدک را به فرزند گرامی خود زهرا(س) بخشیده و این مسئله به حدّی معروف و مسلم است که در آن کسی از خاندان رسول اختلاف ندارد و نیز سزاوارتر از زهرا(س) کسی تا به حال مدّعی نشده است از اين رو اميرالمومنين – مأمون – چنان مصلحت ديد كه آن را به ورثه فاطمه (س) باز گردانيد و تسليم آنها كند و رضايت و و اتقرب الهي را باگزاردن حق و عدل بدست آرد . و خاطر رسول خدا را به اجراي امرش ، خشنود گرداند . و دستور داد كه اين موضوع را دردوارين حكومتي ثبت كنند و براي كارگزاردن ولايات نيز كتباً اعلام دارند و به حكم اين كه اگر بعد از رحلت رسول اكرم همه ساله در موسم حج ندا داده ميشد كه هر كسي بر آن حضرت حقی دارد، یا بر او وعده ای داده شده است، سخنش پذیرفته و حقّش ادا می شود، فاطمه(س) از هر کسی سزاوارتر بود كه سخنش تصديق گردد و آنچه رسول خدا مقرر داشته به او تسليم شود .
اين بود كه امير المومنين – مأمون – به مبارك طبري – مولاي خود – دستور داد كه فدك و تمامي حدود و حقوقي كه منسوب و مربوط به آن است و بردهها و غلات و ديگر عوايد آن را به ورثة فاطمه(س) ، فرزند رسول خدا واگذار كند و خود آن را به محمد بن يحيي حسین بن زيد بن علي بن حسین بن علی بن ابيطالب و حمد بن عبيدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب كه از جانب اميرالمومنين متعهّد توليت و عهدهدار تقسيم عوايد و محصولات آن هستند تسليم نمايد بدان كه اين خود خواست اميرالمومنين و نتيجه الهامي است كه خداوند در دل او افكنده تا براي تقرب بدو و پيامبرش راه طاعت و موافقت الهي را بپيماید .
اين مطلب را به كساني هم كه در پيش تو هستند اعلام كن و بدانگونه كه بامبارك طبري به مساعدت رفتار ميكردي با محمدبنيحييو محمدبنعبدالله
باش و در تمام كارهايي كه – به خواست خدا موجب آباداني و افروني غلات ميشود با آنان همراهي و معاونت كن . والسلام».
بر حسب آنچه كه در شرح نهجالبلاغه نقل شده سيد مرتضي فرمود كه مأمون فدك را آن هنگامي به فرزندان زهرا رد كرد كه جلسه محاكمهاي بين ابيبكر و فاطمه (س) تشكيل داد و دو نفر را كه يكي نقش ابيبكر و ديگري نقش وكيل فاطمه (س) را ايفا ميكرد بحضور طلبيد و بعد از محاكمه آن دو و ثبوت حق دستور داد و فدك به ورثه فاطمه واگذار گردد.
بلاذري دركتاب فتوحالبلدان صفحه 39 نگاشته كه در سال 210 هجري در طي نامهاي كه مأمون به والي مدينه (قثم بن جعفر) نوشت دستور داد كه فدك به فرزندان فاطمه واگذار گردد سند تاريخي فدك كه به تصويب و امضاء مأمون رسيده از اين كتاب در اصل كتاب فدك پاورقي صفحه 60 و61 نقل شده است و در انتهاي آن تاريخ سند مزبور را در روز چهارشنبه سوم ماه ذيقعده الحرام سال 210 هجري تعيين كرده است .
بعد از اين تاريخ ، فدك همچنان در دست ذریّة زهرا بود. اما هنگامي كه متوکل عباسی به خلافت رسيد در اثر كينهاي به خاندان اهل بيت داشت بازهم آن را از آنان گرفت و به عنوان خالصه به « عبدالله بن عمر بازیار » بخشيد . آن روز فدك يازده نخله داشت كه به دست مبارك پيامبر (ص) کاشته شده بود .
بنی فاطمه محصول آنها را می چیدند و از آنها به حجاج که وارد مدینه می شدند، هدیه می کردند. حجاج هم در عوض، کمکی به اولاد پیغمبر(ص) می نمودند و از این راه مال بسیار بدستشان می رسید.
عبدالله بن عمر بازیار مردي به نام « بشرانبناميه ثقفي » را به مدينه فرستاد بشران آن نخلها را بريد و پس از بازگشت به بصره فلج شد .
بدين ترتيب رابطه فدك و فاطميان ، با خلافت متوكل عباسي و بخشيدن آن به عبدالله بن عمر بازیار به پايان رسيد.
بررسي اجمالي تاريخ پريشان فدك ، نشان ميدهد كه در طول اين سالهاي دراز خط و قاعده صحيح و مشخصي بر آن حاكم نبوده و حتي به اقتضاي تمايلات و سياستهاي وقت دست به دست ، ميگشته است . با وصف اين آنجا كه در زمانهاي گوناگون به صاحبان حقيقي خود باز گردانيده ميشده اين سير تاريخي به راه عدل و استقامت ، بر ميگشته ومسير اصلي خود را باز مييافته است . البته برنامة رد فدك كه بوسيلة برخي از حكام اموي و يا عباسي اجرا ميشده از مقام دادخواهي و مظلومپرستي آنها حكايت نميكند، بلكه اين خود نوعي نقشه سالوسانه سياسي بوده است كه براي جلب توجه عمومي و ارضاء خاطرههاي عقدهدار اجرا نمودهاند . چون در هر زمانی هر حکومتی از بنی امیه و یا بنی العباس و یا غیر اینها روی کار آمدند، از نظر عموم ملت مسلمان چهرة خشن يك ديو قلدري كه با پنگالهاي خود حلقوم آل محمد عليهم السلام را ميفشرد تا حق آنها را از حلقومشان بيرون بكشد جلوه ميكرده است و عموم ملت مسلمان نسبت به اين حكومتها بدبيني خاصي داشتند و آنها را غاصب ميدانستند ، از طرفي هم چون مسئله بارزی در مورد مظلومیّت آل محمد (علیهم السلام) بود، حكومتها بخاطر درمان عقدههاي ملي نسبت به خود و براي اينكه خود را مظلوم پرست جلوه دهند در طی تشریفات خاصی فدک را به فرزندان فاطمه(س) (سمبل مظلومیت در ملت اسلام) رد می کردند و در غیر اینصورت بازگرفتن فدك در صدر كارهاي خليفه زمان قرار ميگرفته است .
قصيدهاي كه دعبل خزاعي ساخته است به ما، نشان ميدهد كه فدك در نظرمسلمانان داراي چه درجهاي از اهميت و ارزش معنوي بوده است همانطور كه قبلا بيان شد دعبل خزاعي – شاعر معروف قرن سوم هجري – قصيده را زماني سرود كه مأمون – خليفهعباسي – فدك را به خاندان فاطمي بازگرداند.
فصل چهارم : فدک در حال حاضر
در حال حاضر سرزمين تاريخي فدك در صحراي حجاز و در دل بيابانها و سنگهاي سوخته و پارهاي نخلستانهاي اطراف مدينه طيبه ، گمنام افتاده وكسي را در مالكيت آن دعوا و مرافعهاي نيست .
مولف كتاب مدينه شناسي كه خود از محل فدك ديدن كرده است ، مينويسد:
« حره فدك » را امروزه « مره هتيم » گويند كه در مشرق « حره خيبر» قرار دارد و مركز سرزمين « يدرع » در جنوب « حره فدك » را اكنون « الحويط» ميخوانند .
در جستجوي سرزمين فدك تلاشهاي زيادي كردم پي بردم كه امروزه نيز مركز آن سرزمين را « الحائط » ميگويند .
الحائط، نام كنوني فدک، تابع امارت « حائل » است كه در مغرب « الحليفه » و جنوب « ضر غد » دقيقا در حد مرز شرقي خيبر موقعيت مشخصي دارد .
در آن ايامي كه به جستجوي سرزمين فدك تاريخ و حائط امروز بودم تا پايان سال 1975 ميلادي آن را در منطقهاي شامل 21 روستا يافتم كه حدود 11000 نفر جمعيت داشت و سكنه مركز الحائط بيش از 1400 نفر نبودند . سرزمینی پوشیده از نخلستانها و بر خوردار از امکانات کشاورزی در عین حال مجاور سرزمینهای خشک، مرّه و تابش آفتاب گرم.
حائط بی هیچ نشانی از تاریخ در میان نخلستانها و صحرای خشک متروک امروزه اهمیت خود را به عنوان یکی از منزلگاههای مسافران مدینه از دست داده است.
فصل اول : علت پيگيري حضرت زهرا (س) براي باز پس گيري فدك
ممكن است گفته شود كه سيده زنان عالم حضرت صديقه طاهره از دنيا و زخارف آن دست شسته بودند و كسي كه اينگونه دنيا را رها فرموده و از امور فريبنده آن دست شسته، چه باعث گرديد كه به اين نهضت عظيم و سعي و تلاش پيگير در طلب حقوق خود دست زند؟
و سبب اين اصرار و پيگيري در طلب فدك و اهتمام به باز پس گرفتن زمينها و درختهاي نخل آن با وجود اينكه حضرت فاطمه زهرا به علت علونفس و بزرگي مقام معنوي خويش هيچگاه از آن بهره مند نمي شدند چه بود؟
و عاملي كه باعث گرديد سيده زنان جهان خود را به اين درد و رنج عظيم بيفكند و اين مشكلات عديده را بپذيرد تا آنكه اراضي خود را مطالبه نمايد چه چيز بود؟ و حال آنكه مي دانست كه تلاش هايش مواجه با شكست شده و نخواهد توانست مجدداً بر آن مكان و اراضي دست يابد و آن سرزمين را از چنگال غاصبان بيرون آورد.
1) خطبه حضرت در مسجد پيامبر شاهد بر اين مدعاست كه پافشاري حضرت زهرا در قضيه فدك صرفاً براي گرفتن يك قطعه زمين و ميراث مادي نبوده است اگر چه آن حضرت مسأله فدك را بسيار مستدل طرح نمود و از جنبه عاطفي آن نيز چيزي كم نگذاشت. ولي عمدة بحث چيزهاي ديگري مانند فلسفه احكام، علت بعثت پيامبر، معرفي اميرالمومنين بود و از سوي ديگر معرفي خليفه و بيان اين كه اعمال او بدون دليل مي باشد و غاصبانه در جايگاه بزرگي قرار گرفته و حال آن كه شرايط لازم آن را ندارد.
همچنين حضرت در اين خطبه مردم را مخاطب قرار مي دهد كه چرا آنان به جاهليت برگشته و از ايمان دست برداشتند بنابراين هدف حضرت چيزي جز برگرداندن اسلام به مسير اصلي خود نبود.
2) حق طلبي غير از دنياطلبي است و آنچه حضرت زهرا طلب كرد حق او بود نه زخارف دنيا و مطالبه حق، امري طبيعي، شرعي، معقول، ضروري و محبوب نزد خداست و شأن معنويت و زهد حضرت فاطمه بسيار برتر از آن بود كه قيام و مبارزه اش براي فدك يا ميل نفساني به مال دنيا باشد به ويژه كه بر اساس روايات خاصه و عامه، پيامبر عظيم الشان اسلام به آن بانوي گرامي خبر داده بود كه به زودي به او ملحق مي شود.
حكمت ايجاب مي كند كه انسان حق غصب شده خويش را طلب نمايد زيرا سرانجام كار از دو صورت بيرون نخواهد بود:
يا اينكه در اين تلاش و طلب پيروزي يافته و آنچه مي خواهد به دست مي آورد فنعم المطلوب والمراد كه از اين رهگذر به هدف خود از مبارزه و تلاش دست مي يابد.
يا اينكه در مبارزه توفيق نيافته و به مال خويشتن راه نمييابد و دسترسي پيدا نمي كند پس در اين هنگام ظلم را آشكار نموده و مظلوميت خويش را به مردم اعلان كرده و ثابت نموده كه اموال وي به غصب از دستش بيرون كشيده شده است.
و در صورت اخير بخصوص اگر غاصب كسي باشد كه ادعاي صلاح و فلاح داشته باشد و تظاهر به ديانت و تقوي نمايد مظلوم، وي را به گروهي فراوان از مردم شناسانده كه در ادعاي خويش مبني بر ديانت و تقوي راستگو و صادق نيست.
3) بحث و اصرار حضرت زهرا، براي رسوا كردن سردمداران سقيفه و اثبات حقانيت اهل بيت عصمت و طهارت بود زيرا اين اقدام اساس حكومت و قدرت آنها را متزلزل مي ساخت و استدلالهاي فراوان ايشان در مورد فدك اين بود كه براي مسلمانان آن زمان و مسلمانان نسلهاي آينده حقانيت اهل بيت حتي در يك بحث فرعي روشن و عدم حقانيت اهل سقيفه بر طالبان حقيقت آشكار شود. مطالبه فدك در واقع پلي براي نيل به خلافت بود و قطعاً اگر آنها در بحث فدك تسليم حضرت زهرا مي شدند حضرت در مرحله بعدي، آنها را در بحث خلافت محكوم و رسوا مي ساخت.
ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد از مدرس غربيه بغداد علي بن الفارقي سوال كردم كه آيا فاطمه راستگو بود پاسخ داد: آري، گفتم: پس چرا ابوبكر در حاليكه وي را راستگو مي شمرد فدك را به وي برنگرداند؟
وي خنديد و آنگاه سخن لطيف و زيبائي گفت ( با اينكه مردي با شخصيت و وزين و محترم بود و كمتر شوخي مي نمود) گفت: اگر امروز به وي فدك را مي داد، به مجرد شنيدن اين موضوع كه فدك از آن من است و فدك را به وي باز مي گرداند فردا به سراغش رفته و ادعا مي كرد كه خلافت از آن شوي اوست و ابوبكر وي را از حق رسمي اش بازداشته است و مسلم بود كه ابوبكر در برابر وي هيچ عذري نمي توانست بياورد و بايد كه در هر مسأله اي با وي همراهي مي كرد زيرا براي ابوبكر ثابت بود كه فاطمه زهرا در آنچه ادعا كند راستگوست بدون آنكه هيچگونه حاجتي به اقامه و ارائه دليل و شاهد باشد.
4) از ديگر دلايل حضرت براي بازپس گيري فدك دفاع از عصمت و ايستادگي در مقابل خدشه دار شدن عظمت آن بود. در واقع غاصبين كه بدون محاكمه فدك را غصب كردند، در درجه اول مي خواستند حضرت فاطمه زهرا را در تصرف فدك ناحق جلوه دهند و در مرحله دوم كار خود را حق به جانب نشان دهند و در مرحله سوم طلبكار هم باشند كه اصلاً در روز اول چرا حضرت فاطمه زهرا خودش فدك را تحويل نداده است؟ لذا واضح ترين جهت در اقدام و استقامت آن معصوم مسأله اثبات حقانيت خود و پيشگيري از اهداف خبيث غاصبين بود تا قداست مقام عصمت به هيچ عنوان زير سؤال نرود.
5) اميرالمومنين و حضرت زهرا (ع) در چندين مرحله اتمام حجت، به خوبي مشت بدعت گزار را باز كردند. پس از احتجاجات علي و فاطمه (ع) ابوبكر و عمر به طوري خلع سلاح شده بودند كه رسما گفتند قادر به مخاصمه با شما نيستيم و جواب شما را نمي توانيم بدهيم ولي بايد (به زور) آنچه ما ميگوئيم انجام شود با اين اقرار حقيقت تمام عيار جلوه كرد و بدعت گزار به خوبي معرفي شد و هدف حاصل شد.
6) اقدامات حضرت زهرا (س) از نظر قوانين قضاوت بين المللي نيز آنها را محكوم كرد اينكه براي تصرف ملكي كه تحت تصرف كسي است بدون طي مراحل قانوني و محاكمه و شنيدن دليل مدعي و مدعي عليه با استفاده از زور، مأموراني بروند و نماينده حضرت زهرا (س) را از فدك بيرون كنند، حاكي از حكومت قلدري و آغاز هرج و مرج در اجتماع است. و حضرت با اين نوع حكومت ديكتاتوري مبارزه كرد.
7) همچنين، سكوت در مقابل غصب فدك، يك وجه اش كمك كلان مالي به غاصبين بود كه از طريقي به نام اسلام با مسلمانان مي جنگيدند و از سوي ديگر پايه هاي حكومت خود را محكم مي كردند و از سويي باز كردن راه براي ادامه بدعت گذاري ها بود.
8) اصرار حضرت زهرا از يك بعد جهت تثبيت پشتوانه مالي براي ولايت بود. چرا كه حضرت مي فرمايند: اين ملكي بود كه برايم عزيز بود چرا كه از جانب خداوند و به دست پيامبرش عطا شده بود و اين را براي فرزندانم نگاه داشته بودم كه آنان به ديگران محتاج نباشند.
و آيا دفاع از چنين جنبه اقتصادي زندگي آن هم در برابر كسي كه آن را به زور گرفته مشكلي دارد؟
با اين شواهد ثابت مي شود كه حضرت زهرا (س) مسيري را براي مبارزه با انحراف امت و دوري از ولايت انتخاب فرمود كه شعار آن فدك بوده است.
در پايان هدف قيام حضرت فاطمه زهرا (س) در بازستاني فدك را از زبان شهيد رابع آيت الله العظمي سيد محمد باقر صدر بيان مي كنيم كه مي گويد:
«جوينده دقيق مطالعه و بررسي مراحل و اشكال مختلفي كه اين نزاع به خود مي گيرد هرگز معناي مطالبه قطعه زمين را نمي بيند بلكه اين منازعه براي او مفهوم گسترده تري دارد و در اعماق خود تصميم راسخي را نشان مي دهد كه بر آن است تا تخت و تاج حكومتي غصب شده و قدرت و مجدي در تباهي افتاده را باز ستاند و امتي را كه به جاهليت گذشته خود بازگشته است به راه اعتدال باز آورد.
از اين رو فدك سمبلي از معناي عظيم است كه هرگز در چهارچوب آن قطعه زمين تصاحب شده حجاز نمي گنجد و همين معناي رمزي فدك است كه نزاع مربوط به آن را از قالب مخاصمه اي سطحي و محدود به جانب قيام و مبارزهاي وسيع و پردامنه سوق مي دهد.»
فصل دوم : زنده نگه داشتن فدك و مظلوميت حضرت زهرا (س) توسط حضرات معصومين
ائمه اطهار پيوسته از ابوبكر و عمر به خاطر غصب فدك مادرشان اظهار تألم مي كردند و هر موقع يادي از مادرشان فاطمه (س) مي نمودند به مظلوميت او اشك مي ريختند و درباره جريان فدك و مظلوميت حضرت زهرا روايات فراواني از طريق اهل بيت رسيده است كه تمام دقايق خصوصيات اين حادثه را روشن مي سازد.
آري، دفاعيات حضرت فاطمه (س) در پرونده فدك به قدري محكم و واضح است كه قرنهاست محاكم ذي صلاح بشري نسبت به اين ظلم كه ابوبكر و عمر به حضرت فاطمه (س) كرده اند، قضاوت عادلانه و منصفانه مي كنند.
ائمه اطهار و شيعيان آنها در طول تاريخ سعي مي كردند ماجراي فدك كه سند مظلوميت و به يغما رفتن حقوق اهل بيت است. در تاريخ زنده بماند و به فراموشي سپرده نشود و به آن به چشم يك مسأله تاريخي نگاه نكنند و لذا پيوسته حد و حدود آن را حفظ مي كردند و همان طوري كه اگر از يك مظلومي زمين و ملكي غصب شود دقيقاً حد و حدود آن را مراعات مي كنند.
در نظر ائمه اطهار فدك به يك معنا ولايت مطلقه و وصايت بوده كه بعد از پيامبر آن را غصب كردند و ارث پيغمبر امامت و حكومت عامه اسلامي بود كه به فاطمه و علي و اولاد منصوص آنها مي رسيد.
در ادامه معناي حقيقي فدك را در كلام شيوه اي اميرالمومنين علي (ع) در نهج البلاغه و معناي رمزي آن را در روايتي از امام موسي كاظم (ع) بيان مي كنيم.
فدك در نهج البلاغه
از جمله مطالبي كه بر تصرف زهرا (س) در فدك دلالت دارد، و ثابت كرده كه فدك قبلاً در دست فاطمه (س) بوده و آنرا بزور از چنگ وي خارج كردهاند: عبارت نهج البلاغه در مورد نامه امام امير المؤمنين عليه السلام بعثمان بن حنيف است ، در آنجا ميفرمايد:
عليه السلام بعثمان بن حنيف است ،در آنجا ميفرمايد:
«بلي كانت في ايدينا فدك من كل ما اظته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين ، و نعم الحكم الله ،و ما اصنع بفدك و غير فدك و النفس مظانها في غد جدت» - آري . در دست ما از آنچه آسمان سايه افكنده است فقط فدك بود، كه عدهاي به آن بخل ورزيدند و عده ديگر از آن چشم پوشيدند، و بهترين حاكم خدا است من فدك و غيرفدك را چه كنم؟ در حاليكه گمانگاه نفس من فرداي گور است.
ابن ابي الحديد در ضمن تفسير كلمات و جملات مولا (ع) در اين عبارت ميگويد:و هذا الكلام كلام شاك متظلم – اين سخن سخن ستمديدهاي است كه از جنايات شكايت مي كند.
در هر حال از اين بيان مولا (ع) چنين برميآيد كه فدك قبلاً در دست فاطمه (س) و علي (ع) بوده و بزور و ظلم از آنها گرفته شده و در مقام احقاق حق در مرز مشاجره و ادعا اهل البيت (ع) كوتاهي نكردند.
(اگر چه در مقام اخذ حق خود بزور و اسلحه متوسل نشدند) و چون حاكم جنايتگر زمان بشكايت آنها توجهي نكرد و حكومتهاي قلدر بعدي هم به دادخواهي آنان گوش ندادند در نتيجه علي (ع) شكايت را بدرگاه خدا برد و فرمود: «نعم الحكم الله» ـ بهترين حاكم خدا است ـ بعضي در اينجا گفته اند اگر فدك واقعاً ملك فاطمه (س) بود پس چرا علي در زمان حكومت خود در مورد فدك همانند خلفاء گذشته رفتار كرد و آن را بعنوان بازمانده زهرا (س) تمليك نفرمود؟
در پاسخ ميگوئيم: انسان هر طوري كه بخواهد اموال خودش را بر حسب مصالح شخصي و نوعي ميتواند تصرف كند، علي (ع) مصلحت خود را در اين ندانست كه فدك را بعنوان يك دارائي شخصي تصاحب كند و مصلحت را در اين دانسته كه عايدات آنرا بين فقرا تقسيم نمايد، گذشته از اين جواب اين اشكال را خود مولا (ع) دنباله فرمايشش در همين نامه بيان فرموده است، ميفرمايد: «و ما اصنع بفدك و غير فدك والنفس مظانها في غد حدث تا آنجا كه ميفرمايد: «و اروضها بالتقوي لتاتي آمنه يوم الخوف الاكبر و تثبيت علي جوانب المزلق» ـ بدرستيكه نفس خود را به سبب تقوي رياضت ميدهم براي اينكه در روز ترس بزرگ امنيت داشته باشد و بر فراز پرتگاه لغزنده ثابت بماند ـ در اينجا گويا مولا (ع) ميفرمايد با اينكه فدك ملك شخص من است ولي من آنرا رها ميكنم و از آن صرف نظر مينمايم چون عاقبت من فرداي گور است و با اعراض از اموال دنيا چه فدك و چه غير فدك نفس خود را رياضت ميدهم كه بعشق دنيا و ثروت دنيا آلوده نشود و اين رياضت را به اين خاطر انجام مي دهم كه در روز قيامت مصون از ترس و وحشت باشم.
مرز فدك، مرز اسلام
ابن شهر آشوب مي نويسد هارون الرشيد به حضرت موسي بن جعفر (ع) گفت: حدود فدك را براي من شرح بده تا آن را به شما رد كنم. امام كاظم (ع) از بيان حدود فدك خودداري كرد تا آنكه هارون الرشيد بر اين مطلب پافشاري كرد. حضرت فرمود اگر حدود آن را بگويم به صاحبش رد نمي كني .
گفت: به حق جدت كه بر مي گردانم.
فرمود: حداول فدك، عدن است. حد دوم، سمرقند و حد سوم افريقيه و حد چهارم، سواحل درياي خزر و ارمنستان روس است.
هارون رنگش دگرگون شد و امر كرد اما هفتم را زنداني كنند حضرت فرمود: ميدانستم اگر حدود فدك را بگويم مرا خواهي كشت.
چه فدك به يك معني ولايت مطلقه خلافت و وصايت بوده كه غصب كردند و ارث پيغمبر سلطنت مطلقه و حكومت عامه اسلامي بود كه بفاطمه و علي ميرسيد و از آنها با ولاد منصوب و منصوص آنها ميرسيد و حضرت موسي بن جعفر امام هفتم خواست اين معني را بهارون برساند كه فدك حدود حكومت اسلامي است كه از ما غضب كرده ايد نه تنها محدود به هفت قريه ملكي باشد.
اگر هارون مي خواست فدك را تحويل دهد بايد دست از خلافت بكشد. و همين امر او را متوجه ساخت كه امام موسي بن جعفر (ص) ممكن است هر زمان قدرت پيدا كنيد او را از تخت خلافت پايين بكشد از تصميم به قتل آن حضرت گرفت.
خبر مظلوميت حضرت زهرا (س) به پيامبر (ص) در شب معراج
يكي از خبرهايي كه خداوند متعال در شب معراج به پيامبرش حضرت محمد (ص) داد، اين بود كه خطاب به پيامبر (ص) فرمود:
«اما دخترت به او ستم كنند و او را از حقش محروم سازند و حق او را كه تو براي او قرار داده اي غصب كنند و او را در حالي كه حامله است بزنند و بدون جازه وارد خانه او شوند. او را پريشان خاطر و غمگين سازند و بعد از آن كسي نيست كه از او دفاع كند و بر اثر ضربات فرزندش را سقط كرده و بكشند.»
پيامبر (ص) فرمود: انالله و انا اليه راجعون … «ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز ميگرديم خدا يا من اين امور را (كه در راه تو است) پذيرفتم و تسليم فرمان تو هستم و از درگاه توصبر و توفيق مي طلبم. »
در كتاب كشف الغمه آمده:
پيامبر (ص) روزي به فاطمه (س) فرمود.
دخترم تو پس از من مورد ستم قرار خواهي گرفت و مورد استضعاف واقع خواهي شد. آنكس كه ترا اذيت كند، مرا آزار داده و آنكس كه ترا به خشم آورد، مرا به خشم آورده كسيكه به تو جفا كند، به من جفا كرده هر كس از تو ببرد، از من بريده آنكس كه به تو ستم كند، به من ستم روا داشته آنكس كه ترا شادان كند، مرا مسرور كرده. آنكس كه به تو پيوند مهر داشته باشد. به من پيوند دارد زيرا تو از مني و پاره تن مني و جان من و روح من. از ستمكاران امتم بر تو به خدا شكوه مي كنم. بر اساس سند ديگري رسول خدا در حين مرگ گريست و در پاسخ علت گريه اش فرمود، بدان خاطر است كه از اشرار امتم به آنها ستم مي رسد. گوئي مي بينم كه دخترم فاطمه (س) پس از من اسير ظلم و ستم مي شود فرياد پناه خواهي مي زند و كسي از امتم او را كمك نكند.
و هم در سخن ديگري خطاب به فاطمه (س) فرمود: قسم به آنكه كه مرا مبعوث كرده عرش خدا از گريه اش مي گريد و هم آنچه از فرشتگان آسمانها و زمين و ما بين آن دو هستند از گريه اش به گريه مي آيند.
فصل سوم : مظاهر احيا و بقاي نام فدك در متون زيارات
يكي از مظاهر احيا و بقاي نام فدك متون زياراتي است كه خطاب به ائمه هدي بر زبان پيروان مكتب فاطمه جاري مي شود.
اين زيارتها در طول قرون، توسط شيعيان تكرار شده و ميشود و آنان بدين وسيله، ظلم تاريخي اصحاب سقيفه را در سطح عمومي و با استمرار زمان محكوم مي كنند و دوام اعتقادي شيعه را حفظ مي نمايند در ايجا به ذكر چند نمونه از زياراتي كه به مسئله فدك اشاراتي داشته اند مي پردازيم:
1) در زيادت روز وفات حضرت فاطمه زهرا چنين مي خوانيم
«السلام عليك ايتها المظلومه الممنوعه حقها»
درود بر تو اي ستمديده اي كه حقت را به زور بردند.
2) در زيارت حضرت فاطمه زهرا چنين مي خوانيم:
«السلام عليك ايتها المظلومه المغصوبه السلام عليك ايتها المضطهده المقهوره»
درود بر تو اي ستمديده و غصب شده حق او درود بر تو اي فشار و سختي ديدة قهر شده .
3) در زيارت حضرت فاطمه زهرا در صلوات بر آن حضرت نيز چنين مي خوانيم:
«اللهم صل علي محمد و اهل بيته و صل علي البتول الطاهره الصديقه المعصومه التقيه النقيه الرضيه المرضيه الزكيه الرشيده المظلومه المقهوره المغصوبه حقها الممنوعه ارثها المكسوره ضلعها المظلوم بعلها المقتول ولدها».
خدايا رحمت فرست بر محمد و اهل بيت او و درود بر بتول، طاهره، صديقه، معصومه، تقيه، نقيه، رضيه، مرضيه، زكيه، رشيده، ستمديده، مقهوره، غصب شده حق او و ارثش را بردند و دنده اش را شكستند و بر شوهرش ستم كردند كشته شد فرزندش.
4) در زيارت اميرالمومنين در روز غدير خطاب به آن حضرت چنين مي خوانيم:
«و الامر الاعجب و الخطب الافظع بعد جحدك حقك غصب الصديقه الطاهره الزهرا سيده النسا فدكا و ردّ شهادتك و شهاده السيدين سلالتك و عتره المصطفي صلي الله عليكم و قد اعلي الله تعالي علي الامه درجتكم و رفع منزلتكم و ابان فضلكم و شرفكم علي العالمين فاذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيراً.»
و امر شگفت آورتر و حادثه مشكل جانگداز تر پس از انكار حق تو، غصب امامت تو و غصب فدك صديقه طاهره حضرت زهرا و بانوي بانوان و رد كردن شهادت تو و گواهي دو آقا و سيد از نژادات از خاندان مصطفي (درود و رحمت خدا بر شما) با اين كه خدا بلند مرتبه تر قرار داد مقام شما را بر امت و برتر نمود منزلت شما را و پديدار نمود فضل و شرف شما را بر جهانيان كه برگرفت از شما پليدي را و بي اندازه پاكيزه تان كرد.
5) در زيارت جامعه چنين مي خوانيم:
«لعن الله امه غصبتك حقك و منعتك ما جعله الله لك حلالاً انا بري اليك منهم و من شيعتهم».
خدا لعنت كند بر مردمي كه حق تو را غصب كردند و بازداشتند آنچه را خدا براي تو مقرر كرده بود من بيزارم به سوي تو از آنها و از پيروان آنها.
6) در زيارت جامعه ائمه المومنين چنين مي خوانيم:
«فلما مضي المصطفي صلوات الله عليه و آله... جرحوا كبد خير الوري في ظلم ابنته و اضطهاد حبيبه و اهتضام عزيزته بضعه لحمه و فلذه كبده»
هنگامي كه حضرت محمد (ص) از جهان درگذشت (درود خدا بر او و خاندان او)... جريحه دار كردند جگر بهترين خلق خدا را از ظلم و بيداد و ستم كردند بر دخترش و فشار بر جگرگوشه اش و كوبيدن عزيزه اش همان پاره تنش و جگرگوشه اش.
نتيجه:
غصب فدك در ميان غصب هايي كه از حقوق اهل بيت شد شاخص است چون غصب فدك غصب يك ملك نبود غصب فدك روي ديگر سكه خلافت بود فدك يعني خلافت و خلافت يعني فدك فدك بعد اقتصادي خلافت است و خلافت بعد سياسي فدك و خلافت و فدك يعني اسلام يعني پيامبر يعني سنت نبوي و غصب فدك يعني پيشگيري از خاندان وحي و حكومتي كه اهل بيت رهبر آن باشند غصب فدي يعني سد راهي شدن كه خدا و رسول براي سعادت و تكامل بشر تعيين كردند، استحكام حكومتي كه ارتباطي با خدا ندارد و نامي از خاندان وحي در آن نيست و اين ضد راهي است كه خدا رسول تعيين كردند.
غصب فدك يعني مقابله با عصمت و زير پاگذاشتن مباني و بدعت گذاري در دين و انحراف از اسلام و چه زيبا علي و فاطمه (س) در مقابلشان ايستادند و مقاومت نشان دادند.
غاصبين هرگز احتمال اينهمه پايداري را از سوي آنان نمي دانند و اين باعث شد در حوادث بعدي كاملاً غافلگير شده و پس از هر اقدامي باري از پشيماني بدوش بكشند.
علي و فاطمه (عليهماالسلام) مبارزه اي دامنه دار و عاقلانه را شروع كردند تا اسلام را از خطر انهدام و دگرگوني نجات دهند ولو نتيجه اثر در آيندة بسيار دير آشكار گردد.
گر چه غاصبين در مقابل مبارزات حضرت زهرا (س) كه سردمداران اين قيام بود پايداري كردند و حاضر نشدند فدك را به آن حضرت برگردانند ولي حضرت توانست حق را به قوه اي قاهر مجهز كند و طاقت جديدي به توان آن بيافزايد و ستمكاري دستگاه خلافت و حاكميت و حقانيت خودش را براي جهان اسلام به اثبات برساند.
پيروزي زهرا (س) پيروزي نظامي نبود پيروزي عقيدتي بود.
همان فدك براي دستگاه خلافت نقطه انفجاري شد و همانند استخواني در گلويشان گير كرد تا مدتها يكي از وسايل تبليغاتي مهم و يكي از نقاط ضعف دستگاه خلافت به شمار مي رفت كه از حل آن عاجز بودند گاهي براي جلب رضايت علويين فدك را به آنان پس مي دادند و گاهي كه بر آنان خشمگين مي شدند پس مي گرفتند و البته نبايد از تأثيرات منفي و اجتماعي و اخلاقي غصب فدك بر جهان اسلام غافل باشيم.
مسلمانان در زمان رسول خدا با هم متحد بودند و روح وحدت و يگانگي بر آنان حكمفرما بود، ولي بعد از رسول خدا (ص) متأسفانه مسأله غصب فدك و خلافت جامعه را متلاشي كرد اختلاف آشكار شد پيروان حضرت علي (ع) از پيروان ابوبكر و عمر جدا شدند.
كم كم مسأله شيعه و سني و مذاهب مختلف و بالاخره بيش از هفتاد مذهب در اسلام بوجود آمد، ترديدي نيست كه اين پراكندي و تشتت و اختلاف ، از عواقب شوم غصب خلافت و مذك است. غصب فدك اخلاق جامعه اسلامي تأثير گذاشت و مسلمانان را به خوردن مال ديگران بدون هيچ مجوز شرعي ترغيب و تحريص نمود. تبع تصرف در مال ديگري بدون اجازه او از بين رفت و مسأله حلال و حرام در عمل با شكست روبرو شد.
نمونه هاي اين تأثير در سرزمين كربلا بعد از شهادت سيدالشهدا و يارانش مي باشد كه خيمه ها را غارت كردند و اسباب و اثاثه اولاد رسول خدا (ص) را به يغما بردند.
و سالها بعد هارون الرشيد نيز دستور داد خانه موسي بن جعفر را غارت كنند و تمام زيور آلات زنان و دختران را بستانند.
آري، اينگونه قتل و غارتها به وفور بعد از غصب فدك و خلافت و تكيه زدن عمر و ابوبكر و امثالهم بر تخت خلافت بوجود آمد. ناديده گرفتن نداي حضرتش در آن زمان بود كه ولايت را به خلافت و خلافت را به سلطنت آن هم به شيوة قيصر و كسري مبدل ساخت و انحراف و كجروي را در جامعة نوپاي اسلامي نهادينه كرد كه اگر امامان معصوم هدايت و رهبري امت اسلامي را عهده دار بودند تاريخ هر گز شاهد اين جنايات نبود.
در هر حال خدا را شكر كه پرونده فدك بسته نشد و تا ادامه زمانها باز است و ناظر خلقت، همه عكس العملها را ثبت مي كند تا روزي كه با پايان دنيا اين پرونده بسته شود و روز قيامت در پيشگاه فاطمه (س) باز شود و آنگاه نوبت آن بانوي دو عالم است كه درباره قضاوت كنندگان حكم نمايد تا چه كساني را در پرونده محبين ثبت نمايد و چه كساني را در پرونده مبغوضين و دشمنان خود بنويسد.
حضرت زهرا (س) در خطابه اش چنين فرمود: «بار اين غصب را محكم ببنديد متصل به آتش برافروخته الهي كه سوزش آن بر دلها اثر مي گذارد خدا مي بيند چه مي كنيد و بزودي ظالمان خواهند دانست كه به كجا باز مي گردند و اين تصريح فاطمه (س) بود كه دادخواهي فدك را به قيامت گذاشت به اميد آن روز و با آرزوي ثبت نام ما در حلقه به گوشان آستان فاطمه و به اميد تحقق كامل و همه جانبة آرمانهاي آن بانوي مطهر در ساية حكومت الهي فرزند صالحش مهدي موعود (عج)
انشاءالله
«پيشنهاد»
با توجه به اينكه مسأله غصب فدك يكي از مسائل بسيار مهم تاريخ اسلام است ولي متأسفانه اكثريت مردم جامعه اسلامي ما و بخصوص جوانان از فدك فقط نامي را شنيدند و حداكثر اينكه باغي بود كه از لحاظ مادي نيز ارزش زيادي داشت و از حضرت زهرا (س) گرفته شد.
البته بايد تشكر كنم از نويسندگاني كه زحمت كشيدند و قضيه فدك را بررسي كردند ولي مسائل به صورت پراكنده است البته تا حدودي مبهم.
بهتر است طي همايش هاي مختلف و با دعوت از كارشناسان در دانشگاهها و برنامه هاي تلويزيوني مسأله فدك به طو كامل و آشكارا بررسي شود.
بعضي افراد فكر مي كنند بحث و گفتگو در پيرامون اين قبيل موضوعات بي نتيجه است و قضاوت در مورد يك حادثه اي كه در هزار چهارصد سال گذشته اتفاق افتاده به درد ملت بي سامان امروز مسلمان نمي خورد. و يا اينكه اينگونه مباحث علاوه بر اينكه در اجتماع امروز مسلمان دردي دوا نمي كند، ضربه هم مي زند وحدت يگانگي و مسلمين را (كه از آن اثري نيست) برهم مي زند.
وجود اين افراد قشري و سطحي در اجتماعات مسلمين يكي از شئون انحطاط و بدبختي ملت هاي اسلامي است، مردمي كه تنها به لفظ كلمة «اتحاد» مي چسبند و در پاي اين كلمه فقط بدون توجه به حقيقت آن تمام مقدسات اعتقادي خود را به باد مي دهند، درست مانند كودك بازيگوشي هستند كه او را با يك اسباب بازي ساده و بي ارزش مي فريبند، با واژه هاي مقدس و فريبائي كه استعمار به دهان و بر سر زبان آنها مي اندازد فريب مي خوردند و ابزار اجراي منويات شوم استعمار ميگردد.
در تحت عنوان واژه مقدس «وحدت و اتحاد» آنها را مي فريبند و خود آنانرا سمبل اختلاف و نفاق و دوئيت در بين اجتماع كوچك شيعه قرار مي دهند كه حتي وحدت در اين اجتماع كوچك را بوسيله آنان از بين ببرند، و خود شيعه را به دسته جات مختلف و احزاب گوناگون متفرّق كنند.
به اين عده بايد گفت: اولاً بحث از حوادث گذشته تاريخي صرفاً به عنوان قضاوت در يك ماجراي سابق نيست بلكه اين بحث آنهم به صورت تجزيه و تحليل بزرگترين نتيجه و فايده اش تشخيص ريشه فساد و ذلت و نكبت اجتماعات اسلامي امروز است غصب و چپاول فدك بوسيله دستگاه حكومتي ابوبكر اولين تجاوز و چپاول و حق كشي در تاريخ بعد از رحلت پيامبر عزيز (ص) بود و آمد و آمد تا اينكه امروز به هزاران رقم تجاوز و جنايت نسبت به ملت مسلمان منجر شد و بنابراين تشخيص درد نيمي از معالجه و درمان محسوب مي شود.
ثانياً اين مطلب ضربه اي به وحدت اسلامي نمي زند بلكه موجب وحدت و يگانگي ملل متفرق مسلمان است زيرا اگر بنا باشد روزي عموم ملت هاي مسلمان بخواهند اختلافات خود را كنار بگذارند و دست يگانگي و وحدت را با يكديگر بفشارند، آيا بايد در آن روز حق را تشخيص داده باشند؟ و همه پيرامون كلمه حق اطراف هم اجتماع كنند و با هم متحد شوند يا خير؟
اينگونه مباحث حق را بارز مي كند و مميزات فرق و طوايف مختلف مسلمان را از بين مي برد، بنابراين كارشناسان مذهبي بايد تلاش بيشتري كنند.
ابعاد سياسي فدك، اهداف غاصبين از غصب فدك و نيز اهداف عاليه حضرت زهرا (س) به عنوان الگوي قيام و ايستادگي در برابر ظالم براي بازپس گيري فدك روشن شود. تا زمانيكه شيعيان شناخت كامل از ائمه معصومين و اهداف عاليه آنها نداشته باشند، هرگز نخواهند توانست از آنان و نيز اهدافشان و در نتيجه از دينشان دفاع كنند، البته اين خطر بزرگي ميباشد، چرا كه دشمن هميشه در كمين است در واقع اين گونه شناخت ها در ابعاد وسيعش ابتدا بايد از حوزه هاي علميه به عنوان مراكز نشر دين آغاز شود تا انشاءالله طلاب عزيز در كنار يادگيري دروس صرف و نحو، عربي، تفسير قرآن و... با بينش، عقايد و اهداف حضرات معصومين كه به حق قرآن ناطق هستند، بيشتر آشنا شوند و البته مسئله غصب فدك و شناخت آن به عنوان اولين نقطه انحراف از مسير حقيقي اسلام از اهميت ويژه اي برخوردار است و باعث خشنودي قلب نازنين امام زمان (عج) و شادي حضرت زهرا (س) مي شود.
«خلاصه »
فدك دهكده اي در خيبر بود كه فاصله آن تا مدينه 2 تا3 روز راه است. اين قريه از آغاز تاريخ خود طايفه اي از يهود در آن زندگي ميكردند، رييس آن «يوشع بن نون» بود، نام اين سرزمين «فدك بن هام»، در واقع نام اولين كسي كه در آنجا سكونت يافته است. اين سرزمين باغها و نخلستانهاي فراواني داشت. با قدرت يافتن اسلام در سال هفتم هجري خداوند در دل ساكنان آن آتش رعبي افكند و يهود به قصد امان يافتن از بيم و هراس، به قولي به نيمه فدك و به روايتي به تمامي آن با رسول خدا (ص) مصالحه كردند، بنابراين بدون جنگ پيامبر(ص) صلح را پذيرفته و فدك به حضرت رسول (ص) واگذار شد. بر طبق قوانين اسلامي هر زميني كه كه بدون توسل به جنگ مفتوح كردد خالصه پيامبر (ص) است و ساير مسلمانان در آن حقي ندارند. خداوند در آيات 6 و 7 سوره مباركه حشر اين مطلب را بيان فرموده است.
در هر صورت اراضي فدك با توجه به آيه قرآن در اختيار تملك رسول خدا (ص) درآمد.
منافع آن را در بين بني هاشم و فقرا و بيچارگان مدينه تقسيم مي كرد. بعداً، اين آيه نازل شد : «و آت ذالقربي حقه»
وقتي آيه نازل شده پيغمبر بر طبق دستور الهي فدك را به فاطمه (س) بخشيد، از باب نمونه :
ابوسعيد خدري مي گويد: وقتي آيه «و آت ذالقربي حقه» نازل شد پيغمبر (ص) به فاطمه فرمود: فدك مال شماست. نظير اين مطلب را نويسندگان و دانشمندان بزرگ اهل تسنن ذكر كرده اند كه به عنوان مثال در كتب شرح ابن ابي الحديد، كشف الغمه، در المنثور، سفينه البحارو … به اين مطلب اشاره شده است.
فدك ملك ناچيز و كم ارزشي نبود، بلكه املاك آباد و پردرآمدي بود به طوريكه مي نويسند سالي در حدود بيست و چهار هزار دينار تا هفتاد هزار دينار در آمد داشت.
با نزول آيه «وآت ذالقربي حقه» فدك از ملكيت پيامبر خارج و به تملك حضرت زهرا(س) در آمد و حضرت در آن تصرف نمودند. اخبار محدثان و مورخان هم بر اين مطلب تاكيد دارند كه فدك زمان پيامبر ملك خصوصي حضرت زهرا (س) شد و حضرت مدت چهارسال تا زمان رحلت پيامبر اكرم (ص) مالك فدك بوده و عوايد آن را بين فقرا تقسيم مي كردند.
«ابن حجر» مي گويد: ابوبكر فدك را از فاطمه (س) گرفت...» در واقع فدك از زمان پيامبر (ص) در دست حضرت زهرا (س) بوده ولي بعد از رحلت پيامبر (حدوداً 10 روز) فدك را از ايشان گرفت.
به سه دليل فدك از آن حضرت صديقه طاهره بود:
نخست آنكه فدك در يد ايشان بود، يعني اينكه در فدك تصرف نموده، لذا بيرون كشيدن فدك از دست اين بزرگوار جز به دليل و بينه امكان پذير نبود، همانگونه كه رسول خدا فرمودند : «بينه و دليل با بايد مدعي اقامه كند و سوگند را بايد منكر بخورد» و مسلماً اقامه نيز ارائه دليل و بينه بر عهده فاطمه زهرا نبود زيرا كه ايشان صاحب فدك و مبسوط اليد در آن بودند.
وجه دوم : صديقه طاهره فدك را به عنوان عطيه، هديه و بخشش از پدر بزرگوارشان رسول اكرم (ص) دريافت نمودند.
وجه سوم : ايشان محق بودند كه فدك را از پدر خويش رسول گرامي به ارث ببرند ولي آن قوم با اين وجوه سه گانه (مواردي كه در بالا ذكر شد) مخالفت نموده و از ايشان راجع به فدك بينه طلب كردند و بر اينكه فدك را از رسول خدا دريافت داشته شاهد خواستند و نيز ارث گذاردن انبياء را منكر شدند.
و چون صديقه طاهره به اين وجوه سه گانه، خويشتن را در داشتن فدك ذيحق مي ديدند لذا ابتدا فدك را به اين عنوان كه عطيه و بخشش رسول خدا بوده مطالبه و آنگاه آن را از طريق ارث طلب فرمودند.
حضرت زهرا (س) شخصاً در مورد پس گرفتن فدك ، نزد ابوبكر رفت . ابوبكر از حضرت زهرا (س) در مورد ملكي كه در يد ايشان بود، بينه و شاهد طلبيد.
حضرت زهرا (س) حضرت علي (ع) و ام ايمن را آورد. در بعضي روايت آمده وقتي كه اين دو بزرگوار شهادت دادند كه پيامبر (ص) فدك را به حضرت زهرا بخشيدند، ابوبكر محكوم شد و نامه رد فدك را به صاحبش (حضرت زهرا (س)) نوشت و به آن حضرت داد ولي عمر از ماجرا مطلع شد و كاغذ را از حضرت گرفت و پاره كرد.
اما در روايات ديگري بيان شده كه ابوبكر گفت : با شهادت يك مرد و يك زن فدك را از من مطالبه مي كني ؟
(يعني شاهد يا بايد دو مرد باشد يا دو زن و يك مرد پس شهادت تو كافي نيست )
نقل شده كه زهرا (س) بار ديگر علي (ع)، ام ايمن، اسماء بنت عميس، حسن و حسين (ع) را به عنوان گواه نزد ابوبكر آورد ولي ابوبكر به بهانه هايي ديگر آنها را هم رد كرد.
افراد ديگري كه واقعيت مطلب را مي دانستند ( مانند: ابي سعيد خدري و ابن عباس كه روايت كردند: رسول الله (ص) فدك را به زهرا (س) مرحمت فرمودند ) جرات نكردند شهادت بدهند، زيرا مي دانستند غاصبين بر حسب عداوت شديد با اهل بيت (ع) گواهي آنها را رد خواهند كرد ، همچنانكه شهادت علي (ع) و حسنين (ع) واسماء ام ايمن را رد نمودند.
حضرت زهرا (س) با تمسك به آيات قرآن فدك را از طريق ارث مطالبه كردند لذا ابوبكر كه در برابر استدلالهاي حضرت زهرا (س) قرار گرفته بود چاره اي نديد جز جعل حديث (نسبت دادن آن به پيامبر اكرم (ص))
سپس ابوبكر گفت : رسول خدا (ص) فرمود: «نحن معاشر الانبياء لا نورث»
هرچه حضرت زهرا (س) با توجه به آيات قران ، به اثبات مسئله ارث پرداختند و بيان داشتند: مگر سليمان از داوود ارث نبرد؟ يا مگر زكرياي نبي به خدا نگفت: پروردگارا، مرا فرزندي ده تا از من و آل يعقوب ارث ببرد. حضرت آيات ديگري را در اثبات ارث قرائت و نتيجه گرفتند و نيز فرمودند: اين آيات تمام انسانها را در استحقاق ارث از پدر و ساير مورثها مجاز دانسته تو چگونه مرا از ارث پدرم محروم كرده اي ؟
ابوبكر حرف سابقش را تكرار ميكرد. عايشه و حفصه هم گفتار ابوبكر را تائيد كردند چنان كه ملاحظه مي فرماييد، در اين مباحثه هم زهرا (س) پيروز شد و بوسيله برهان و استدلال، براي ابوبكر اثبات كرد كه حديثي كه تو مدعي آن هستي، برخلاف نصوص قرآن است و هر حديثي كه بر خلاف نص صريح قران باشد معتبر نيست. ابوبكر محكوم شد. چاره اي نداشت جز اينكه در پاسخ استدلال فاطمه (ع) همان حرف سابق را تكرار كند.
نكته جالب اينست كه همين عايشه اي كه در اينجا به صحت حديث مجعول پدرش گواهي داد، در زمان خلافت عثمان نزد او رفت و ارث پيغمبر را مطالبه نمود. عثمان پاسخ داد: مگر تو شهادت ندادي كه پيامبر (ص) فرمود: ما پيغمبران ارث نمي گذاريم ؟ و بدين وسيله فاطمه (ع) را از ارث محروم نمودي ؟ چطور شد اكنون خودت ارث رسول خدا را مطالبه مي كني ؟!
در هر صورت ، مسئله غصب فدك بسيار حساب شده و با برنامه ريزي از سوي غاصبين انجام شد، گرچه اين اقدام براي آنان به قيمت گراني تمام شد و از چند سو به آبرو و حيثيت ساختگي خود لطمه زدند، ولي اين كاري بود كه تصميم داشتند آن را به هر قيمتي انجام دهند، لذا هيچ سخن حقي را نمي پذيرفتند و به عواطف و قضاوت مردم هيچ ارجي نهاده نمي شد البته آن روزها با هر مسئله اي كه به اهل بيت (ع) ارتباط داشت چنين برخوردي مي شد.
در ماجراي فدك ، آنچه به ضدّيت با اهل بيت، منتهي مي شد جهات زير است:
1- مقابله با مقام عصمت
2- مقابله با احترام و محبت خاصّ به اهل بيت (ع)
3- زير پا گذاشتن مباني ديني كه توسط پيامبر (ص) تبيين شده بود.
4- پيش گيري از قوانين بعدي اسلام كه بايد توسط اهل بيت (ع) بيان مي شد.
5- گرفتن منبع مالي از اهل بيت (ع)
6- نشان دادن قدرت بدعت گذاري از طريق جعل حديث، شاهد خواستن از فاطمه ، و…
7- طرفدار نمودن مردم با خود
8- به دست آوردن منبع مالي براي اقدامات خود
اينهمه حساسيت و جديت حضرت فاطمه (س) براي باز پس گرفتن فدك از همين جا است او مي ديد فدك بهانه است و خانه نشيني علي(ع) هدف . زهرا براي بازستاندن حق شوهرش كه جانشيني رسول خدا بود فدك را بهانه ساخت تا به آنها و ديگران و قرنها بعد به ما بفهماند كه ارث واقعي او فدك نيست كه به ظلم گرفته مي شود و اصولاً براي زهرا و علي (ع) مال دنيا چه ارزشي داشت حكومت دنيا به تعبير خود امام از آب بيني بز پست تر است مگر آنكه بتوان به آن وسيله حقي را باز ستاند. مگر آن روز كه فدك در دست زهرا بود اندكي از درآمد آنرا صرف خود و فرزندانش كرد؟! همه درآمد فدك در اختيار دختر رسول خدا بود و او و شوهرش و فرزندانش سه روز روزه گرفتند در حاليكه افطاري خود را به مسكين و اسير و يتيم بخشيدند و خود با آب خالي افطار كردند. علي كفش خود را وصله مي كرد و فاطمه چادرش را، اما ذره اي از درآمد فدك را خود استفاده نكردند بلكه همه را به فقراي بني هاشم و ديگران واگذار نمودند.
زهراي مرضيه (س) به بهانه فدك دنبال حق واقعي خود يعني خلافت شوهرش بر مسلمين است و آنها هم كه فدك را ندادند مي دانستند اگر آنرا باز پس دهند فردا، زهرا (س) به سراغ تحويل حكومت خواهد آمد و اين جمله اي بود كه عمر به ابوبكر گوشزد نمود.
بنابراين غصب سرزميني به نام فدك به يك مسئله اعتقادي مبدل گشت و حضرت زهرا (س) و علي (ع) از آن براي بيداري مردم استفاده كردند و بسياري از آنچه بايد در روزهاي غصب خلافت ميفرمودند درسايه غصب فدك بيان كردند. از آن جمله، احتجاج مفصل اميرالمومنين با ابوبكر و عمر در مسجد و در حضور مردم است كه در مورد جهل ابوبكر به احكام قضاوت صحبت نمودند و سند صدق قاطمه (س) را عصمت ايشان دانستند و منكر عصمت فاطمه (س) را كافر معرفي كردند كه نتيجه اين احتجاج خشم مردم نسبت به ظلم ابوبكر و عمر بود.
و همچنين نامه اي كه حضرت علي (ع) خطاب به ابوبكر نوشتند كه بسيار كوبنده بود و افشاگر مقاصد شوم و پليد غاصبين بود از ديگر اقدامات موثر در جهت بيداري مردم و آگاهي عمومي و در حقيقت اتمام حجّت با ايشان خطابه مفصل حضرت زهرا (س) در مسجد بود.
حضرت زهرا (س) مي ديدند كه ابوبكر براي تصريح كارش از هيچ عملي حتي جعل حديث باك ندارد و در مقابل دليل و برهان به حربة زور متوسل مي شود. شگفتا! خلافت شوهرم را غصب نمودند، چرا در مقابل آيات قران تسليم نميشوند! چرا بر خلاف دستور اسلام داوري مي كنند!
چرا ابوبكر نامه فدك را به من مي دهد ولي عمر پاره ميكند؟! خدايا اين چه حكومتي است ، چه قضاوتي است؟!! يا للعجب ابوبكر در جاي رسول خدا نشسته ولي حديث دروغ جعل مي كند تا حق مرا پايمال كند؟! چنين افرادي مي خواهند حامي قران و دين باشند؟!
ابداً ساكت نمينشينم. بايد در حضور مردم ابوبكر را استيضاح كنم و حقانيت خودم را به اثبات رسانم و به مردم بفهمانم اين خليفه اي كه انتخاب نموده ايد حاضر نيست به دستور قران و اسلام عمل كند. به ميل خودش هر كار خواست انجام مي دهد. آري به مسجد ميروم و در حضور جمعيت سخنراني مي كنم. زهرا (س) به مسجد آمده اند صحن و داخل مسجد مملو از زن و مردي است كه خود در اين جنايت هولناك سهيم هستند؛ اگر ايشان با جانشين به حق رسول بيعت كرده بودند آيا كسي جرات كوچكترين بي اعتنايي به خانواده پيامبر را داشت ؟! گناه آنها كه حكومت را بخشيدند و آنها كه وسيله اين جابه جايي شدند و آنها كه سكوت كردند و يا سياهي لشكر شدند، همه و همه نابخشودني است.
حضور فاطمه (س) با جسمي مجروح و قلبي شكسته در ميان جمعيت نشاني از بي وفايي و عهد شكني آنها بود.
نطق آتشين بانوي اسلام ، نمي تواند به صورت يك خطابه و سخنراني تلقي شود، بلكه دادگاه محاكمه غاصبان بود كه ناخواسته در آن حاضر شده بودند و نتيجه فكري آن تماماً به نفع صاحب فدك و بر ضرر غاصب آن تمام شد. مظلوم و ظالم سخن خود را گفتند و ضبط شد تا قاضيان تاريخ به راحتي حكم كنند.
استناد حضرت به آيات شريفه قران و كلمات پيامبر از جنبه هاي شاخص خطبه مي باشد در مقابل اين آيات محكم و براهين مستدل غاصبين تنها يك حديث جعلي مطرح نمودند كه كسي جز خودشان و دو دخترشان مدعي و شاهد آن نبود و اين خود شديد ترين ضربه كاري بر پيكر گفتار و رفتار دشمن بود.
آنچه در خطبه حضرت مشهود است حساب شده بودن كلمات و جملات و خطابها و مطالب است كه جز از مقام عصمت كبري ساخته نيست در ابتداي سخن بدون در نظر گرفتن مخاطب خاصي حمد و ثناي الهي و ذكر پيامبر را آغاز كردند ويك دور تاريخچه گذشته اسلام را بيان كردند. مسلمانان را چند بار مورد خطاب قرار دادند و هر بار مطلب تازه اي از نقاط ضعفشان مطرح كردند گاهي خطاب را متوجه انصار مي نمودند بدان دليل كه غاصبين اصلي همگي از مهاجرين بودند. و گاهي همه را مورد خطاب قرار مي دادند ، ولي مي بينيم مهاجرين غاصب را به خصوص مورد خطاب قرار ندادند. خطاب حضرت در چند مورد با شخص ابوبكر است در واقع او را به محاكمه مي كشد و وادارش مي كند تا سخن بگويد و به ضعف خود و بي ارزشي دليلش اقرار كند. در موردي حضرت قبر پيامبر را مورد خطاب قرار مي دهد و در حضور مسلمانان شكايت خود را از بياعتنايي آنان به پيشگاه پدر عرضه مي دارد. مطلب دقيق ديگر بيان سابق حال مسلميني است كه براي خود ادعايي داشتند و در فكرهاي تازه اي بودند حضرت با تشريح سابقة نكبت بار فرهنگي و فقر و گرسنگي گذشتة آنان، بخوبي متوجه شان كردند كه هر نعمتي دارند همه به بركت پبامبر و علي (ع) است و اگر آن دو بزرگوار و فداكاري هايشان نبود اكنون سفره آماده اي براي مردم گسترده نبود تا اين چنين افكاري در سر بپرورانند.
سيطره ابهت فاطمه (س) در آن مجلس ، بعنوان مقام عصمت و دختر وحي و سخنان بلندي كه از لسان آن حضرت ادا مي شد، دهان ياوه گويان را به كلي قفل كرده بود . از سوي ديگر منظره اي كه از آن عزيز پيامبر (ص) در ذهن ها مجسم شد و ديدند كه ياراي راه رفتن ندارد و آه از دل پردرد بر مي آورد، چنان مردم را منقلب كرده بود كه همه اشك ميريختند و مجال سخن گفتن براي آن حضرت نبود. يك آه فاطمه كافي بود تا مجلس دگرگون شود و اين برندگي آه دل دشمن غاصب را مي لرزانيد توبيخ و عتاب مردم از سوي حضرت زهرا نيز حالت عجيبي را حاكم كرده بود. در حاليكه ابوبكر در غصب فدك اتفاق مردم را سند خود قرار مي داد حضرت خطاب به مسلمانان و در حضور شان آنان را روي آورندگان به باطل معرفي كرد و فرمود چرا به جنگ اين امامان كافر بر نمي خيزيد؟
اگر چه نهيب فاطمه در آن مردم اثر نكرده و نخواستند بفهمند كه سپاس ان همه فداكاري ، سوزاندن خانه و كاشانه پيامبر (ص) پس از رحلت او نبود و دخترش را آزردن و مجروح كردن قدرداني از زحمات آن حضرت نبود ولي …
ولي نسلهاي روشني بودند و هستند كه با قلبي حقيقت جو مي آيند و با شنيدن سخنان فاطمه لعنت و نفرت خود را از چنين بي انصافي مردم ابراز مي كنند با ترسيمي از محاكمه دشمن بدست فاطمه اهميت آن را درك مي كنند و انزجار خود را از غاصب گل نبي (ص) اعلام مي نمايند.
اين خطبه كم نظير در هفت محور و بخش زير خلاصه ميشود:
1- تحليل فشرده و عميقي پيرامون توحيد و صفات خدا و هدف از آفرينش
2- تبيين مقام والاي پيامبر (ص) و مسئوليتها و اهداف او
3- فلسفه و اسرار پاره اي از احكام و اندرزهايي در اين راستا
4- معرفي خود و خدمات رسول خدا ، و مقايسه با اوضاع جاهليت و نجات آنها در پرتو رهنمودهاي پيامبر از نكبت هاي جاهليت
5- بيان حوادث تلخ بعد از رحلت پيامبر (ص) و افشاگري در مورد ماهيت منافقان
6- غصب فدك، و بهانه هاي واهي غصب آن ، و پاسخ به آن بهانه ها
7- اتمام حجت و هشدار به مهاجر و انصار، و استمداد از آنها براي تثبيت حق و نابودي باطل
8- حضرت زهرا (س) در فرازهايي از خطابه خويش در مورد اسرار و فلسفه احكام و تعاليم سازنده قران و دين مبين اسلام چنين فرمودند:
خداوند:
«ايمان» را سبب تطهير شما از شرك قرار داد.
«نماز» را وسيله پاكي از كبر و غرور
«زكات » را موجب تزكيه نفس و نمو روزي
«روزه» را عامل تثبيت اخلاص .
«حج » را وسيله تقويت آيين اسلام .
«عدالت»را مايه هماهنگي و پيوند دلها .
«اطاعت ما» را باعث نظام ملت اسلام .
«امامت» را امان از تفرقه و پراكندگي .
«جهاد» را موجب عزت اسلام .
«صبر » وسيلهاي براي جلب پاداش حق.
«امر به معروف» را وسيله اي براي اصلاح تودههاي مردم.
«نيكي به پدر و مادر» را موجب پيشگيري از خشم خدا .
«صله رحم» را وسيله افزايش جمعيت و قدرت .
«قصاص» را وسيله حفظ نفوس .
«وفاي به نذر» را موجب آمرزش.
«جلوگيري از كم فروشي » را وسيله مبارزه با كمبودها.
«نهي از شرابخواري » را سبب پاكسازي از پليديها.
«پرهيز از تهمت و نسبتهاي ناروا» را حجابي در برابر غضب پروردگار .
«ترك دزدي» را براي حفظ عفت نفس
«تحريم شرك» را براي اخلاص بندگي و ربوبيّت حق
در فرازهاي ديگر حضرت بيان مي دارند: « راستي چه كار مي كنيد؟ و به كجا مي رويد؟ با اينكه كتاب خدا (قران) در ميان شماست، همه چيزش نوراني ، و نشانه هايشان روشن، امر و نهيش آشكار است، ولي شما آن را پشت سر خود افكنده ايد… واي كه ستمكاران جانشين بدي براي قرآن برگزيده اند »
سپس متوجه انصار شدند و با سخني محكم وشيوا به آنها فرمودند :«اي جوانمردان ! و اي بازوان توانمند دين و ياران اسلام! چرا حق مرا ناديده گرفته ايد؟ و خود را در مورد دادخواهي من به غفلت زده ايد؟ آيا رسولخدا (ص) پدرم نبود، كه مي فرمود : «احترام هر كس در در مورد فرزندانش بايد نگهداشت »
«چرا با قومي كه پيمانهاي خود را شكسته اند و تصميم به اخراج حضور پيامبر (ص) در صحنه (با حضور جانشين حقيقي اش) گرفته اند نمي جنگيد؟ سزاوارتر آن است كه از خدا بترسيد اگر مومن هستيد و پايبند ايمان مي باشيد »
«من دختر همان پيغمبري هستم كه شما را از عذاب سخت خدا بر حذر داشت و هشدار داد، من نيز به شما هشدار مي دهم ، شما چنان كنيد و ما نيز وظيفه خود را انجام مي دهيم ، شمار در انتظار (فشار بر خاندان نبوت) ما نيز در انتظار (مجازات دردناك الهي بر شما) خواهيم بود»
نطق آتشين و مستدل فاطمه (س) جمعيت و خليفه را مجذوب و محكوم كرد كه مجلس سخت متشنج شد و افكار عمومي به نفع زهرا (س) راي داد. ابوبكر در بن بست سختي قرار گرفت ولي با ارعاب و سركوب مردم و با سخنهاي بي محتوا جواب رد به حضرت زهرا (س) داد و هر كسي هم از حق آن حضرت دفاع مي كرد سركوب مي شد. از جمله مدافعين «ام سلمه» بود كه به جرم حمايت از حق فاطمه (س) تا يكسال از حقوق محروم شد.
حضرت زهرا (س) تصميم گرفت باز هم به مبارزات خود ادامه دهد و براي ادامه مبارزه شيوه جديدي را انتخاب كرد و آن اعتصاب سخن بود و رسماً اعلام كرد، اگر فدك را به من پس ندهي تا زنده هستم با تو صحبت نمي كنم.
و آنقدر در هدف خويش پايدار بود كه تا آخرين ساعات زندگي مبارزه را تعقيب كرد بلكه دامن مبارزه را تا قيامت توسعه داد شايد تصور كنيد چگونه براي شخصي امكان دارد كه مبارزاتش را حتي بعد از مرگ ادامه دهد، اما فاطمه اي كه در خانه وحي تربيت يافته بود نقشه اي طرح كرد كه بواسطه پيش آمدن مرگ نابهنگام ، مبارزاتش پايان نبايد بلكه تا قيام قيامت ادامه يابد. زهرا (س) در آخرين روزهاي زندگي به همسرش علي (ع) وصيت كرد و گفت : يا علي مرا شب غسل بده ، شب كفن كن و مخفيانه به خاك بسپار. راضي نيستم كساني كه پهلويم را شكستند و كودكم را سقط نمودند و اموالم را مصادره كردند به تشييع جنازه ام حاضر شوند. قبرم را نيز مخفي كن . علي (ع) هم بر طبق وصيت زهرا شبانه دفنش كرد و قبرش را با زمين هموار ساخت. و صورت چهل قبر تازه درست كرد مبادا قبرش شناخته شود.
حضرت زهرا (س) بوسيله طرح اين نقشه آخرين ضربه را بر حريف وارد ساخت و يك سند زنده و محكمي براي مظلوميت خودش و جباري دستگاه خلافت براي هميشه باقي نهاد.
البته هر مسلماني در صدد بر مي آيد بداند قبر دختر عزيز پيغمبر اسلام در كجاست. وقتي شنيد كه جاي قبر معلوم نيست. خواهد پرسيد: چرا؟ در جواب مي شنود كه خود زهرا (س) وصيت نموده كه قبرش مخفي بماند آنگاه خود آن شخص علت قضيه را درك مي كند و مي فهمد كه از دستگاه خلافت وقت ، ناراضي بوده و جنازه او در محيط خفقان آوري دفن شده است. آنگاه فكر مي كند كه مگر ممكن است دختر محبوب پيغمبر اسلام با آن همه فضايل و كمالات ، از خليقه پدرش ناراضي باشد و خلافت او صحيح باشد؟! چنين امري امكان ندارد. پس معلوم ميشود كه خلافت او غاصبانه و بر خلاف نظريه پيغمبر (ص) و خانواده اش بوده است.
گرچه ابوبكر در قبال مبارزات پي در پي زهرا (س) پايداري كردو حاضر نشد فدك را به آن حضرت برگرداند اما زهرا بوسيله مبارزاتش ستمكاري دستكاه خلافت و حقانيت خودش را براي جهان اسلام به اثبات رسانيد. همان فدك ، براي دستگاه خلافت، نقطه انفجاري شد و تا مدتي يكي از وسايل مهم تبليغاتي و يكي از نقاط ضعف دستكاه خلافت به شمار مي رفت كه از حل آن عاجز بودند. گاهي براي جلب رضايت علويون فدك را به آنان پس مي دادند و گاهي كه بر آنان خشمناك مي شدند پس مي گرفتند. ابوبكر كه فدك را از حضرت زهرا (س) غضب نمود در آمدش را در ميان مسلمانان قسمت كرد. خليفه دوم كه به ميدان آمد مانند خليفه اول درآمد فدك را قسمت كرد و بنا به برخي تاريخها آنرا به اميرالمومنين و عباس بن عبدالمطلب واگذار نمود.
بالاخره خليفه سوم با تمام حاتم بخشيهايش فدك را به مروان بن حكم تقديم نموده و مسير گذشته ها را فراموشي كرد.
در دوران حكومت اميرالمومنين عوائد فدك همچون درآمدهاي ديگر در مصارف عمومي خر ج شد... هنگامي كه معاويه حكومت اسلام را قبضه نمود يك ثلث فدك را به مروان بخشيد ويك ثلث آن رابه عمربن عثمان ويك ثلث را به يزيدبن معاويه داد. درزمان خلافت مروان ، تمام فدك دراختيار او قرارگرفت و آن را به پسرش عبدالعزيز بخشيد . عبدالعزيز آن را به پسرش عمربن عبدالعزيز بخشيد وقتي عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد فدك را به حسن بن حسن يا علي بن حسين (ع) ردّ كرد.
در زمان خلافت عمربن عبدالعزيز فدك در دست اولاد فاطمه بود. وقتي كه زيد بن عاتكه به ولايت منصوب شد فدك راازاولاد فاطمه گرفت ودر اختيار بني مروان واقع شد. در دست آنان بود تا خلافت از آنان گرفته شد. وقتي سفاح به خلافت رسيدفدك را به عبدالله بن حسن داد.وقتي ابو جعفر بر بني حسن خشمناك شد فدك را ازآنان گرفت . سپس مهدي آنرا به اولاد فاطمه (س) برگردادنيد. سپس موسي بن مهدي وهارون آنرا پس گرفتند .در دست آنان بود تا هنگامي كه مأمون به خلافت رسيد،آنرا به اولاد فاطمه (س) ردكرد.
يك روز كه مأمون در مجلس قضا نشسته بود ،نامه اي را به دستش دادند آنرا خواند وگريست وسپس گفت:وكيل فاطمه عليها السلام كجاست؟پير مردي برخاست ونزديك آمد . مأمون درباره فدك با او مناظره نمود ،پيرمرد غالب شد .مأمون دستور داد فدك را قباله كردند وبه او دادند .بعد از آ ن ،در دست اولاد فاطمه (س) بود تا زمان متوكل ،او فدك را به عبدالله بن عمر بازيار بخشيد.يازده درخت خرما درفدك موجود بود كه به دست رسول خدا (ص) كاشته شده بود .فرزندان فاطمه (س) خرماهاي آنرا مي چيدند و در موقع حج به حاجيان هديه مي كردند. حجاج هم در عوض، كمكي به اولاد پيغمبر(ص) مي نمودند. وبدين وسيله اموال زيادي نصيب آنان ميشد. عبدالله بن عمر بازيار، بشران ابن ابي اميه ثقفي را فرستاد آن درختها راقطع كرد.
بدين ترتيب رابطة فدك وفاطميان ،با خلافت متوكل عباسي وبخشيدن آن به عبدالله بن بازيار به پايان رسيد .وبه اين صورت فدك در طول تاريخ تحول زيادي داشته است.
حضرات معصومين (عليهم السلا م) وشيعيان نيز پيوسته در طول تاريخ سعي كردند ماجراي فدك وبه تاراج رفتن حقوق اهل بيت (عليهم السلام)را زنده نگهدارند.زيرا كه فدك فقط در حدومرز يك زمين نيست فدك به يك معنا ولايت مطلقه بوده كه بعد از پيامبر اكرم(ص) توسط غاصبين غصب شد ولذا در زيارات بسياري اشاره به حقوق غصب شده زهراي اطهر ومظلوميت ايشان شده وقرن ها است كه اين زيارات بر زبان شيعيان وپيروان ائمة اطهار جاري شده است .
السلام عليك ايتها المظلومه المغصوبه،السلام عليك ايتها المضطهده المقهوره السلام عليك ايتها الصديقه الشهيده .
جواد خراساني قصيده اي دربارة فاطمه (س)سرود كه ترجمة بخشي از آن اينست:
خدا لعنت كند آن گروهي كه فاطمه(س) را انكار كرده وبا ستم به او حق وحرمت پدرش را مراعات نكردند، درب خانه او را آتش زده و اورا بين در و ديوار فشردندوپهلويش را شكستند ومحسن او را سقط كردند.
هنوز خاطرة ناله هاي دردمندانه دردانة نبي كه به خاطرنجات امت واصلاح شوؤن آنهابرمي آمددر گوشها طنين انداز است شهادت مظلومانه اش حاكي ازمقاومت و خطبه جانانه اش پرچمي افروخته برقلب تاريخ برقلب براي اعلام حق وقبر پنهانش اعلام نوعي ناامني پديد آمده از غاصبان حق .
سلام بر فاطمه(س) وپدرش، سلام برفاطمه وهمسرش، سلام بر فاطمه (س) و فرزندان و ذريه اش .
(والسلام)
برچسب ها:
كشاورزي ارزيابي اثرا توسعه صنعتي محيط زيست نسخه ورد