مقدمه:
بازيگري قدمتي به خلقت انسان دارد . از زمان خلق بشريت بازيگري به عنوان حسي غريزي (حس تقليد انسان از پيرامون خود ) همراه با وي بوده است .
صورت ابتدايي بازيگري اجراي مراسمات مذهبي و آئين ها و رسومات مقدس بوده كه به مرور به صورت يك هنر شناخته مي شود و اينك مي توان از آن به عنوان يك علم ياد كرد.
افرادي چون كنستانتين استانيسلاوسكي ، لي استراسبرگ ، استلاآدلر ، مير هولد ، پيتر بروك ، ديويد مامت ، گرتوفسكي، برتولت برشت و… به طور جدّي به پژوهش ، مطالعه و تجربه بازيگري پرداختند و موفق به ارائه بازيگري آكادميك شدند.
مطالب اين پايان نامه بعد از چهار سال تحصيل در رشته بازيگري در دانشكده هنرهاي زيبا گرداوري شده و از آنجا كه بازيگري رئاليستي رابستري براي ايفاي انواع سبكهاي بازيگري مي دانيم، سعي كرده ام اين سبك بازي را در چهار مرحلة اصلي به علاقمندان اين فن ارائه دهم.
لازم به ذكر است كه در اين پايان نامه شرحي بر مكتب رئاليسم ضروري مي نمود، لذا قبل از پرداختن به چهار مرحله، بخشي با عنوان «رئاليسم چيست؟» در ابتداي پايان نامه گنجانده شده است تا خواننده با شناخت مكتب رئاليسم به درك بهتري از مفاهيم پايان نامه برسد.
بعد از آشنايي با مكتب رئاليسم كه در ابتدا آن را مي خوانيم طي چهار مرحله – كه در پايان نامه هر مرحله بنام يك گام معرفي شده – بازيگري رئاليستي بصورت گام به گام تشريح مي گردد.
ضرورت به كار بردن عنوان «گام» توسط نگارنده به اين خاطر است كه خواننده با دقت هر چه بيشتر همچون راه رفتن ، گام به گام با مفاهيم پايان نامه آشنا شود. در واقع تا گام اول برداشته نشود گام دومي در كار نيست.
در گام اول به «آشنايي با نقش خواندن نمايشنامه » پرداخته مي شود. در اين قسمت ضرورت خواندن نمايشنامه در شرايطي ايده آل به بازيگر توصيه ميگردد و در واقع به عنوان گام اول بازيگر جهت آشنايي با نقش محسوب ميگردد.
بعد از گام اول بازيگر آماده برداشتن گام دوم يعني « تجزيه و تحليل نمايشنامه» ميشود. در اين قسمت شيوه تجزيه و تحليل نمايشنامه به عنوان دومين مرحله جهت رسيدن به نقش شرح داده مي شود.
گام سوم بازيگر «ساخت شرايط بروني» نقش ميباشد. مرحله اي كه بازيگر تا آن را پشت سر نگذارد نمي تواند به گام چهارم يعني «ايجاد شرايط دروني» برسد. در اين مرحله بازيگر با سپري كردن سه مرحله كليدي به مرحله آخر رسيده و با ايجاد و ساخت شرايط دروني نقش آماده ايفاي نقش ميگردد.
در نوشتن اين پايان نامه علاوه بر منابعي كه در قسمت منابع و ماخذ نام انها برده شده از محضر استادان بزرگي استفاده كرده ام كه علاوه بر ذكر نام آنها زحمات بي دريغشان را سپاس گذارم.
جناب آقاي دكتر محمود عزيزي – استاد تاجبخش فنائيان – استاد حميد سمندريان – دكتر ناصر آقايي – دكتر امير حسين جبيني – دكتر محمد باقر قهرماني – استاد مهدي فخيم زاده – استاد فرشاد فرشته حكمت – دكتر فرهاد ناظر زاده كرماني – دكتر عطا اله كوپال- دكتر جابر عناصري استاد عليرضا خمسه – مهندسي فريدون علياري – مهندس حميد صنيعي پور – دكتر غلامعلي حاتم- دكتر اسماعيل بني اردلان – دكتر سيد مهدي آقا پور – دكتر محمد روشن – سركار خانم مهين ميهن و استاد عزيز و مادر دلسوزم سركار خانم هما جديكار .
«رئاليست»[1] چيست؟
نام رئاليسم[2] و قواعد مكتب آن را نخست «شانفلوري» در اولين نوشته هاي خود بتاريخ 1843 به ميان آورد. در «مانيفست رئاليسم» چنين نوشت: «عنوان «رئاليست» به من نسبت داده ميشود، همانطور كه عنوان «رومانتيك» را به نويسندگان و شاعران سال1830 اطلاق مي كنند.»
رئاليست و برون گرايي:
رئاليسم در درجة اول بصورت مشف و بيان واقعيتي مي شود كه رومانتيسم[3] يا توجهي به آن نداشت و يا آن را مسخ مي كرد. در اين دوران سلطة علم و فلسفه اثباتي[4] رمان نمي تواند وجود خود ار توجيه كند مگر با كنار گذاشتن وهم و خيال و توسل به مشاهده. فلوبر مي گويد: «رمان بايد همان روش علم را براي خود برگزيند.» و تن مي گويد: «امروز از زرمان انتقاد و از انتقاد تا رمان فاصلة زيادي نيست. هر دو تحقيق و مطالعه اي در بارة انسان هستند.» همة آن چيزهايي كه در رومانتيسم، چيزي غيرواقعي را جايگزين واقعيت مي كرد: (از قبيل ماوراءالطبيعه، فانتزي، رؤيا، افسانه، جهان فرشتگان، جادو و اشباح) حق ورود به قلمرو رئاليسم ندارند.
البته توجه به سرزمين هاي ديگر و به زمان هاي ديگر (سفر در مكان و سفر در زمان) كه از مشخصات رومانتيسم بود، هيچكدام از ادبيات رئاليستي حذف نشده اند. اما جاي خيالبافي در بارة سرزمين هاي دوردست را سفر واقعي و مشاهدة آن سرزمين ها گرفته است: فلوبر پيش از نوشتن «سالامبو» به «تونس» سفر مي كند و طبعاً چون سفر در داخل هر كشور آسانتر از سفر به كشورهاي دوردست است رمان هاي نويسندگان رئاليست بيشتر شرح و تحليل شهرها و محله هاي سرزمين خودشان را در بر دارد. (بعنوان مثال: استكهلم در آثار استريندبرگ، نورماندي در آثار فلوبر و موپاسان، «بري» در آثار ژرژساند، «سيسيل» در آثار ورگا و روماني در آثار امينسكو جاي مهمي را اشغال كرده اند.
تاريخ نيز الهام بخش آثار رئاليستي متعددي است. از سالامبوي فلوبر گرفته تا رمان هاي «هنريك سينكويچ» كه لهستان بين سالهاي 1648 و 1672 را بازسازي مي كند. اما رمان نويس رئاليست تاريخ را هم زمينه اي براي آگاهي هاي دقيق تلقي مي كند نه سرچشمه اي براي خيالبافي. از اينرو گذشته اي كه در آثار رئاليستي مطرح مي شود بيشتر گذشتة نزديك جامعه اي است كه خود نويسنده متعلق به آن است. شانفلوري در سال 1872 رئاليسم را چنين تعريف مي كند: «انسان امروز، در تمدن جديد.» و در سال 1887 موپاسان صورت ديگري از اين تعريف را مي آورد: «كشف و ارائة آنچه انسان معاصر واقعاً هست.» خلاصه اينكه نبوغ نويسندة رئاليست در خيالبافي و آفريدن نيست، بلكه در مشاهده و ديدن است.
نمي توان رومانتيسم و رئاليسم را بعنوان دو مكتب «غيرواقعي» و «واقعي» در برابر هم قرار داد. رومانتيسم جهان محسوس را كشف كرده است و در واقع، سرآغازي براي رئاليسم است. اما رومانتيسم وقتيكه واقعيت را در بر مي گيرد، با شتاب و با ذهنيت به آن مي پردازد. رئاليسم همان جايگزين رومانتيسم مي شود كه تجزيه و تحليل جاي تركيب را مي گيرد و كشف و جستجوي دقيق جانشين الهام يكپارچه مي شود. رئاليسم طرفدار تشريح جزئيات است. وقتي بالزاك مي نويسد: «تنها تشريح جزئيات مي تواند به آثاري كه با بي دقتي «رمان» خوانده شده اند ارزش لازم را بدهد.» و وقتي «استاندال»[5] از «حادثة كوچك واقعي» حرف مي زند در واقع هر دو از رئاليسم خبر مي دهند.
[1] - مكتبهاي ادبي – رضا سيد حسيني – ج 1- انتشارات نگاه صفحة 267
[2] - Realisme
[3] -Romantisme
[4] - Positivisme
[5] - Stendnal
برچسب ها:
بازیگری