دنیا اون چیزی نیست که ما میبینیم.
ما چیزی رو میبینیم که باور داریم.
دختر آرومی که کنارت نشسته ، میتونه هر چیزی باشه غیر از آروم...
پسری که بهت کمک میکنه اگه بفهمی تو وجودش چه موجودیه شاید کابوس شبانه ات بشه...
و عشق ... عشق همیشه پر از گل و پروانه نیست گاهی به داغی آتیش و به قدرت یه... یه چی
هر چیزی ممکنه وقتی کنار گرگینه ها و خوناشام ها باشی.
عاشقانه، رازآلود، ماوراطبیعی
صدای موتور اتوبوس داشت دیوونه ام می کرد . دیشب بخاطر امتحان فقط دو ساعت خوابیدم.
صبحانه نخورده بودمو 3 ساعت سر جلسه فسفر سوزوندم . دیگه واقعا کم آوردم.
اما این آخرین امتحان بود. ترم چهار هم تموم شد و دو سال تا زندگی مستقل من مونده فقط...
تنها چیزی که سر پام نگه میداره همینه...
سرمو گرفتم تو دستمو شقیقه هامو دست کشیدم. زیر لب گفتم " پس کی میرسیم "
رویا دست گذاشت پشتمو گفت " سردرد؟"
"اوهوم"
"خنگی دیگه به خودت فشار میاری . "
مجبور بودم. زندگی من با همه فرق داره. وقتی خانواده و پشتوانه ای نداری مجبوری ...
"مجبورم رویا. اول نباشم بورس تحصیلیمو میگیرن "
" میگم خنگی نگو نه. دنیارو میتونی داشته باشی اما بورس رو چسبیدی"
میدونستم منظور رویا پیشنهاد ازدواج سهرابه . برا یه دختر پرورشگاهی مثل من که همیشه
تنهایی و بی پولی بزرگترین مشکل زندگیم بوده، پیشنهاد ازدواج سهراب مثل یه در به سمت
بهشته. اما من اینو نمیخوام.
"رویا سهراب از رو ترحم منو میخواد"
"ترحم ؟ مها تو واقعا کم داری . یه نگاه تو آینه بنداز . کیه تو رو نخواد ؟ میدونم الان میگی
همه چی ظاهر نیست . اما سهرابم ازت شناخت داره . کی بهتر از تو آخه ؟"
حالم از این بحث بهم میخورد از دو هفته پیش که سهراب پیشنهاد داد رویا منو کچل کرده و ول نمیکنه. دستامو نگاه کردمو گفتم "نمیدونم .رویا به خدا من حسی بهش ندارم..."
پرید وسط حرفمو گفت " حالا اونو بیخیال. با من میای ؟"
وای نه...کاش برگرده سر بحث سهراب. این قضیه تعطیلات تابستون شده بلای جونم. سه ماهه مخ منو خورده و هیچ رقمه بیخیال نشده
تو دانشگاه تنها کسی که میدونه من از کجا اومدم رویاست. با محبت ترین و پر انرژی ترین آدمیه که تا حالا دیدم. از وقتی فهمید سه ماه تابستون را باید تنها تو خوابگاه بمونم همه تلاشش رو کرده تا راضیم کنه تابستون برم خونه اونا.
واقعا با فکر کردن به اینکه سه ما تو یه خانواده زندگی کنم شبا از ذوق خوابم نمیبره. انقدر از خونه و جنگل اطراف و طبیعت لاویج صحبت کرده که هر شب خوابش رو میبینم. اما از وقتی مکالمه رویا و برادرش را پشت تلفن شنیدم مردد شدم.
پدر مادر رویا فوت شدن و با چهارتا داداش بزرگترش اونجا زندگی میکنن. یه ویلا بزرگ وسط جنگل ... نمیدونم شغل بردارهاش چیه اما رویا هیچوقت تو این دوسال مشکل مالی نداشته و همیشه در حال خرید بوده...