در غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. اين تفاوت ها يا ريشه در معنا و مضمون آن ها دارند، يا در نظر گاه آن ها، يا در طرز تلقى، يا ساخت و پرداخت ادبى و يا زبان و شيوه برخورد با آن. طرح و تحليل هر يك از اين تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شك، از جمله كارهاى ضرورى است كه، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، بايد روزى صورت گيرد. در اينجا، من فقط به يك تفاوت از آن ميان مى پردازم و مى كوشم علت وجود همان يك تفاوت را تا مى توانم پيدا كنم و اهميت آن را آشكار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است كه ميان صورت ظاهر غزل هاى اين دو شاعر از يك طرف و معنا و پيام آن ها از طرف ديگر مشاهده مى شود. توجه به اين اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است كه مستقيماً به درك و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى اين دو شاعر به محتوى و پيام آن ها نرسيم، نمى توانيم به درك و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه كه بايد دست يابيم.
واقعيت اين است كه فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسيار كوتاه تر از آن است كه در غزل هاى حافظ ديده مى شود. در نتيجه، درك و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسيار زودتر نصيب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذاريد بحث را با يك مثال دنبال كنيم تا نكته هر چه روشن تر شود. در اين مثال يك پاره از غزل سعدى را با يك پاره از غزل حافظ مى سنجيم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى ياران مهربانت
آئينه اى طلب كن تا روى خود ببينى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شكار دارى يا اتفاق بستان *** عزمى در سرت بايد تا مى كشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق كردى *** اى دزد آشكارا مى بينم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان كه دارى *** بى شك نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پير خرابات و حق نعمت او *** كه نيست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهكاران است *** بيار باده كه مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** كه زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه ميخانه گر سرى بينى *** مزن به پاى كه معلوم نيست نيست او...
بيار باده كه دوشم سروش عام غيب *** نويد داد كه عام است فيض رحمت او...
در پاره (1) كه نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانيم از سطح صورت غزل به چيزى در مايه پيام واقعى آن برسيم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است كه، به تأييد معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در اين سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسيم كه، طبق قواعد معنايى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى كه در سطح نخست براى بيت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوريم، چيزى در مايه معناى خلاف قاعده (3) در زير است:
3) سبب شدى كه شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج كند. من تو را كه دزدِ آشكارى هستى از نهان مى بينم.
آنگاه همين ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بريم كه سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها يا، به اصطلاح، هنجارگريزى هاى6 سطح نخست را به كمك قواعد معنائى ادبى كه به نظام ادبيات تعلق دارند از ميان برمى داريم تا به ساختى از معنا برسيم كه با معناى زبانىِ آشكار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى كه در سطح دوم براى همان بيت چهارم به كمك قواعدِ ادبى به دست مى آوريم مى تواند چيزى در مايه معناى (4) در زير باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به كلى مقهور كرده است. مثل كسى شده ام كه نهانى به تماشاى دزدى ايستاده است كه روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همين سطح دوم و از دل همين نوع معناى ادبى است كه مى توانيم به چيزى در مايه پيام پاره غزل (1) سعدى دست يابيم پيامى حاوى نكات (5) در زير:
5) ستايش خرام معشوق در تنهائيش كه با تمام عالم سودا نمى توان كرد لذت تماشاى او كه هوش از سر مى برد و همه را حيرت زده مى كند شوق خدمت به او عمق شيدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناكامى نهائيش.
پيدا است كه هر درك و التذاذ هنرى هم كه از اين غزل نصيبمان مى شود حاصل همين مايه از پيام و كشف آن است. و اين در مورد غزل هاى ديگر سعدى نيز غالباً صادق است.
در پاره (2) كه نمونه اى از غزل حافظ است، امكان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى ياد شده به چيزى در مايه پيام واقعى غزل حافظ برسيم. در اينجا، ما ناگزيريم فاصله بسيار بيشترى را طى كنيم تا به كشف پيام واقعى غزل و درك و التذاذ هنرى راه يابيم. با اين تفصيل كه ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى كه در مورد غزل سعدى ديديم، تازه به معنائى مى رسيم در مايه معناى (6) در زير:
6) تمناى خدمت به پير خرابات به پاس حق نعمت او اميد رفتن به بهشت در عين ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى كه آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا باميخواره چون نمى دانيم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به ميخوارى به دليل عام بودن فيض رحمت، او، كه در غزل معلوم نيست چه كسى است.
پر پيدا است كه اين مايه از معنى، كه حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پيام واقعى پاره غزل حافظ است نه نيز مى توان چنان پيامى را مستقيماً و بدون گذشتن از سطوح ديگر از دل آن بيرون آورد. چرا كه اين معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان كه صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصاديق جهان واقع است، نه نيز با آن معانى متعالى كه قرار است هر اثر ادبى به كمك صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبيات نصيب خواننده كند.
پس براى كشف پيام واقعى پاره غزل حافظ و نيل به درك و التذاذ هنرى از آن، بايد از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به كمك امكانات موجود در نظام ها و شيوه هاى تحليل ديگر كه، چنان كه خواهيم ديد، نه به سطوح زبان و ادبيات، بلكه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت كه بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبيات. چنان معنائى مى تواند در مايه پيام (7) در زير باشد:
7) تمناى خدمت به كسى به پاس حق نعمتى اميد بخشايش از او براى شخص گناهكارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانكاه بودنش اميد عنايت به نيت خيرى كه در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهايت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.
برچسب ها:
تفاوت اشعار سعدی و حافظ اشعار شعدی و حافظ تحقیق درباره تفاوت اشعار سعدی و حافظ