فصل دوّم : علوم بلاغی
حکیم ابوالقاسم فردوسی از ستارگان درخشان ادب و فرهنگ ایران است که با آفرینش اثر هنری خویش « شاهنامه » در میان مردم ، شهرتی جهانی یافت . وی در سـال 329 یـا 330 هـ . ق در قـریه ی « پاژ » از ناحیه ی تابران توس پا به جهان هستی نهاد و در سال های 411 تا 416 هـ. ق چشم از جهان فرو بست و متجاوز از هشتاد سال عمر کرد .
فردوسی متعلّق به طبقه ی دهقانان بود. دهقانان طبقه ای از مالکان حدّفاصل میان طبقه ی کشاورزان و اشراف درجه ی اوّل بوده و صاحب مقام و امتیاز اجتماعی خاصّی بودند .
زندگانـی ایـن دسته در کـاخ هایی که در زادگاه خود داشتـند می گذشت و تا حـدود حمله ی مغول به تدریج بر اثر فتنه ها و آشوب ها و تضییقات گوناگون از بین رفتند . اینان در حفـظ نژاد و نسـب و تاریـخ و رعایـت آداب و رسـوم ملّـی ، تعـصّب و سختگیـری خـاص می کردند .[1]
ظاهراُ بین سی و پنج تا چهل سال بیشتر نداشت که دقیقی شاعرحماسه پرداز و هم ولایتی او که نظم روایات ملّی ایران را چند سال پیش آغاز کرده بود ، در سنّ جوانی به دست غـلامش کشته شد . طبع خداداد و قریحه ی خلّاق و گشاده زبانی و وسعت اطلّاع فردوسـی ، آرزوی به نظم درآوردن شاهنـامه را پیوستـه در وی تقویـت می کـرد و او را به تکـاپو در جـهـت نـظم داستان های شاهنامه برمی انگیخت . وی از روی خداینـامه ی مـنثور که دربرگیـرنده ی تاریـخ شـاهان قدیم ایران بود و به امر ابومنصور محمد بن عبدالرّزاق توسی فراهم آمده بود ، سرودن شاهنامه را آغاز کرده ، با دقّت و امانتداری بسیار آن داستان هـای منثـور را به نظم در می آورد و هرگاه فرصتی می یافت به بیان اندیشه های خود در زمینه های مختلفی چون پندو اندرز، ستایش خرد و خردمندی و راستی و نیکی نیز می پرداخت .
پس از سرودن بیش از دو ثلث کتاب ، محمود غزنوی به جای پدر نشست . فردوسی که بر اثر مرور زمان و خشکسالی های پیاپی املاک خود را از دست داده بود ، در اواخر عمر بر اثر تنگدستی یا به دلیل بقای کتاب خود به این اندیشه افتاد که شاهنامه را به نام محمود کند امّا نظر بر این که شاهنامه اثری ایرانی محسوب می شد و به کام ترکان تلخ می آمد و فردوسی شیعه مذهب و محمود سنّی بود و نیز به سبب شعر ناشناسی محمود و حسد حاسدان ، این کتاب مقبول طبع سلطان غزنه واقع نشد و قدر کار بزرگ استاد توس را ندانست . از این رو سال های آخر عمر را در تنگدستی گذراند و سرانجام در سال 411 هـ .ق هجری درگذشت .
[1] . ذبیح الله صفا ، تاریخ ادبیات ایران ج اول ( خلاصۀ جلد اول و دوم تاریخ ادبیات ایران ) ، چاپ سوم ، تهران ، 1362 ، ص118 .
حقیقت در لغت به معنی ثابت و پا برجا ( فعیل به معنی فاعل یا مفعول ) و در اصطلاح عبارت است از استعمال لفظ در موضوعٌ له یا معنی اصلی ، مثلاً کلمه دست در معنی عضوی از بدن حقیقت است[1].
مجاز مصدر میمی است و در لغت به معنی : گذشتن و عبور کردن و در اصطلاح ، عبارت است از استعمال لفظ در غیر معنی لفظ و ما وضع له به شرط وجود قرینه و علاقه ، چنانچه دست ذکر گردد و قدرت و مهارت اراده شود .
قرینه : وقتی شاعر واژه یا عبارتی را در معنای دیگری به کار می برد ، نشانه و علامتی ذکر می کند تا ما متوجّه معنی دیگر واژه یا عبارت بشویم ، آن نشانه و علامت را قرینه نامند و آن را قرینه ی صارفه نیز گویند زیرا ذهن شنونده را از معنی حقیقی منصرف می سازد ، مانند :
از این راز جـان تو آگـاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست (2 / 169 )
« پرده » در مفهوم مجازی « راز » به کار رفته و « تو را راه نیست » قرینه ی صارفه می باشد .
قرینه بر دو نوع است : لفظی و معنوی ( حالی و مقالی )
قرینه ی لفظی یا مقالی یعنی لفظی که دلالت می کند بر این که واژه ای در معنی حقیقی خود به کار نرفته است ، مانند عبارت « تو را راه نیست » در بیت قبل.
قـرینه ی معنوی یا حالی ، فحوای کلام است که ذهن خواننده را به معنای مجازی ، رهنمون می سازد، مانند :
چـو از آفـرینـش بپرداخـتند نوندی ز ساری برون تاختند (2/40 )
«نوند» به معنی اسب تیزرو مجازاً در مفهوم پیک نوند سوار به کار رفته است و هیچ کلمه ای که دال بر مفهوم مجازی آن باشد وجود ندارد .
مجاز بر دو نوع است :
الف ) مجاز عقلی یا اسناد مجازی که اسناد فعل به فاعل غیر حقیقی است ، مثل : ابر گریست .
ب ) مجاز لغوی که استعمال لفظ یا جمله در معنی غیر حقیقی است و بردو گونه است :
1. مجازی که علاقه اش مشابهت باشد « استعاره » یا « مجاز استعاری » نامیده می شود ، مانند :
یکی بی زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم (1/63 )
« آتش » مجاز از آزار با علاقه ی مشابهت و استعاره می باشد .
2. مجازی که علاقه اش مشابهت نباشد « مجاز مرسل » نامیده می شود ( کلمه ی مرسل به معنی آزاد و بی قید و رها شده است ) ، مثال :
نخست آفرین کرد بر کردگار نمود آنگـهی گردش روزگـار (2/190 )
« گردش روزگار » مجاز مرسل ( با علاقه ی سبب و مسبّب ) بوده و در مفهوم مجازی « رخدادهای زمانه » به کار رفته است .
علاقه : علاقه به فتح و کسر اول آن هر دو صحیح است . در اصل به معنی بند و رشته است که چیزی را به آن بیاویزند ، مثل بند شمشیر و ریشه ی کلمه به معنی ارتباط و مناسبت و وابستگی است و در اصطلاح علمای ادب ، مناسبت بین معنی حقیقی و مجازی را « علاقه » نامند ، مثلاً در جمله ی « شهر به استقبال او رفت » واژه ی « شهر » در معنـی غیــر حقیقی خــود یعنی « مردم شهر » به کار رفته و ارتباط و مناسبتی بین « شهر » و « مردم شهر » وجود دارد ، یعنی شهر ظرف یا محل است و مردم شهر « مظروف یا حال » .