اين مطالعات دير انجام كه با ادبيات معاصر امريكا آغاز شد طولي نكشيد كه سر زندگي اصالت و توانايي اين ادبيات ،همه حواسم را به خود مشغول داشت . فاكنر ،اونيل و همينگوي نويسندگان ژرف انديش و قدرتمندي بودند كه مقام رمان و نمايش امريكا را تا حد رمان و نمايش انگلستان ،آلمان و فرانسه ارتقا دادند ، زيرا هنگامي كه جايزه نوبل در 1949 له نويسنده گمنامي اهدا شد كه ظاهراً در مردابهاي ميسي سي پي گم شده بود و يا در سال 1954 به جهانگرد ريش و پشم دار سالخورده اي تعلق گرفت كه شهر پاريس از سي سال پيش او را روزنامه نگاري تهيدست مي شناخت كه زير سقفي در حال فرو ريختن با ماشين تحرير كهنه اش كانجار مي رفت ، غولهاي ادبي اروپا از جا پريدند . انتقاد از من رواست ، چرا كه تا 1966 فقط يك رمان از همينگوي و يك رمان از استين بك خوانده و اصلاً كتابي از فاكنر نخوانده بودم . اكنون نيز از ادبيات كانادا ، مكزيك و امريكاي جنوبي چيزي نمي دانم ، هر خواننده آگاهي اين نكته بي دردسر ، تنگ نظرانه و توهين آميز براي « ايالات متحده » اي است به سادگي حدس بزند . به راستي چه كسي به ما صفتي ملي عطا خواهد كرد ؟
باري ، من از « صراحت » عريان بسياري از نويسندگان متوسط امريكا در بيان اعمال محرمانه تنمان ، اندكي يك خورده ام . ممن پيوريتن1 معصومي نيستم و آن قدر در رگهايم خون فرانسوي – كانادايي جريان دارد كه اگر شوخي زشتي با زيركي بيان شود يا حتي ديدن فيلم « عرياني » هم ممكن است مذاقم خوش بيايد .
برچسب ها:
ادبیات ادیبان نقد ادبیات نقد ادیبان